حق طلاق -قسمت اول
حق طلاق / جمشیدجعفرپور
مهمترین بحثهاى مورد گفتگو، بحث حقوق زنان در مجموعه قوانین اسلامى، در حوزههاى حقوق مدنى و حقوق جزایى مىباشد. از جمله موارد حقوقى در قانون مدنى «حق طلاق» است كه طى ماده 1133 قانون مدنى به مرد واگذار شده است
این ماده قانونى منشأ مباحثات فراوان و نقض و ابرامهاى متعدد گشته است. مخالفین از دو نظر به مخالفت برخاسته و ضعف این قانون را از دو جهت برملا مىسازند، یكى از نگاه حقوق بشر و لزوم اعطاى حق مساوى به زنان و مردان و اینكه در جهان متمدن كنونى، زنان را شهروند درجه دو به حساب آوردن و برخورد حقارتآمیز با آنان را برنمىتابد، و برخى دیگر فارغ از نگاهها و قضاوتهاى دیگران، اصولاً چنین قانونى نمىتواند و نباید به اسلام نسبت داده شود و ادلهى احكام و استنباط صحیح، اقتضاى چنین برداشتى را ندارد.
در دیدگاه موافقین حق طلاق به همان صورتى كه در قانون مدنى به آن تصریح شده، اصل بر حفظ احكام شرعى است و چنین استدلال مىكنند كه نباید احكام الهى را مطابق با ذوق و سلیقه و پسند جوامع غربى و غیر مسلمان دستخوش دگرگونى و تزلزل قرار داد و لازم است حلالهاى دینى همیشه حلال و حرامهاى دینى همیشه حرام باقى بمانند. لذا اگر در بررسى منابع و ادله به حكمى دست یافتیم باید بىاعتنا به سرزنش ملامتگران ابایى از پذیرش آن نداریم. (ولا یخافون لومة لائم)
البته در صدد آن نیستیم كه این دیدگاه را بطور كلى نفى نماییم، چرا كه در جوهره خود سخن حقى است اما بیان این حكم فقهى را نیز در این قالب درست و زیبا نمىدانیم. چرا كه از ویژگیهاى مهم فقه شیعى پاسخگویى آن به نیازهاى هر عصر و قابلیت انعطاف و انطباق آن به شرایط متغیر زمانى مىباشد.
توضیح اینكه احكام دینى از دو لایه و دو بخش درونى و بیرونى تشكیل مىشود. بخش عمده همان لایه درونى است كه روح و جوهره حكم را تشكیل مىدهدو لایه بیرونى قالب و پوستهاى براى تحقق آن جوهر و روح مىباشد. در مسایل عبادى، شیوه عبادت و به عبارتى لایه بیرونى آن متناسبترین و بهترین شكل براى تحقق روح عبادت است؛ در مسایل اجتماعى مغز و جوهره احكام است كه باید ثابت بماند و به تناسب شرایط زمان و مكان، مىتواند پوشش و شیوهاى متناسب بپذیرد. با این نگرش باید در ادله و منابع فقهى در پى اهداف یك حكم و فلسفه قانونگذارى آن بود و شیوه را منحصر به عرف رایج زمان صدور دانست و براى شیوه عرفى آن زمان موضوعیت خاص قایل نشد. همچنان كه تقریبا امروز همه صاحبان فتوا پذیرفتهاند كه «عربیت» در انشاء ایجاب و قبول عقود موضوعیت ندارد. نتیجه آنكه چیزى كه در احكام و قوانین اسلام تغییرناپذیر است و نباید مطابق تمایلات اشخاص و جوامع دستخوش تحول گردد؛ روح احكام و قوانین است نه ظاهر حكم و شكل عمل و اجرا.
چگونگى طلاق در برخى جوامع و ادیان
طلاق در جوامع قدیم:
– آنگونه كه از قدیمىترین قانون مدون و ساخته دست بشر، یعنى قانون حمورابى، خانواده در بابل اساس اجتماع محسوب مىشده و رئیس خانوار (مرد) در مواردى كه زن تا مهلت معینى صاحب فرزند نمىشد، وى را طلاق مىداد. همچنین اگر زنى بیمارى مزمن داشت، مرد بدون آنكه او را طلاق دهد مىتوانست زن دیگرى اختیار كند و همسر اول اختیار داشت كه یا به خانه پدرش برود و یا با وضعیت موجود ساخته و در خانه شوهرش باقى بماند.
بر طبق این قانون زن در صورت بىاعتنایى همسر خویش مىتوانست در صورت اثبات آن در محكمه و با رأى محكمه به خانه پدر خود بازگردد. و در صورت طرح دعوا و عدم امكان اثبات ادعاى خود در محكمه مرد مىتوانست او را در رودخانه غرق كند و به طور كلى متاركه مرد با زن بدون قید و شرط ممكن بود اما در مواردى كه طلاق بدون علت واقع مىشد، مرد براى زن نفقهاى تعیین مىكرد و نگهدارى فرزندان مشترك به دست زن سپرده مىشد.(1)
در بابل مرد مىتوانست زن خود را طلاق داده و تنها مكلف بود كه جهیزیه زن را به وى بازگرداند و به او بگوید: «تو زن من نیستى»، ولى هرگاه زن به شوهر خود مىگفت «تو شوهر من نیستى» بر شوهر واجب بود كه با غرق كردن او را بكشد. نازایى و زنا و ناسازگارى و بد اداره كردن خانه، از عللى بود كه بر حسب قانون، طلاق زن را مجاز مىساخت. زن نیز در صورت اثبات وفاداریش به شوهر و ستم نارواى او نسبت به خودش مىتوانست از وى طلاق بگیرد.(2)
– در آتن به طور كلى طلاق زن براى مرد دشوار نبوده و مرد مىتوانست بدون ارائه دلیل زن خویش را از خانه براند. در مقابل زن نمىتوانست به دلخواه، همسر خویش را ترك گوید، ولى در صورت ستم شوهر زن مىتوانست به «آرخون» مراجعه و تقاضاى طلاق كند و با رضایت «آرخون» طلاق زن صورت مىگرفت. گاهى نیز طلاق به رضایت طرفین صورت مىگرفته، لیكن این توافق باید رسما طى تشریفاتى در نزد «آرخون» اعلام مىشد.(3)
در مصر قدیم غیر از مورد نازایى، شوهر نمىتوانست زن را طلاق گوید و طلاق زن به هر دلیل دیگر، شوهر را مكلف مىكرده تا قسمت بزرگى از املاك خانواده را به وى واگذار نماید و در نتیجه طلاق به ندرت واقع مىشد.(4)
طلاق در دین زرتشت:
بر اساس تعلیمات این دین، آیین زناشویى كارى بسیار پسندیده محسوب مىشده و تجرد امرى ناپسند و درخور نكوهش بوده است. در ایران باستان تحقق طلاق با رأى دادگاه بود، یعنى اگر قاضى دادگاه تشخیص مىداد كه زوجین مىتوانند زندگى زناشویى خود را ادامه دهند، آنان را مجبور به زندگى مىكرده و شوهر متمرد را به مجازات محكوم مىنموده تا بىجهت به طلاق دست نیازد. (5)
بر اساس آییننامه احوال شخصیه زرتشتیان (كه پس از تصویب ماده واحده مصوب 31 تیرماه 1312 از سوى زرتشتیان ایران تعیین گردید)، طلاق به اراده و اختیار انحصارى مرد واگذار نشده و محدود به موارد سه گانه زیر است:
1- زناى زن (ماده 24 آیین نامه احوال شخصیه زرتشتیان ایران)
2- نافرمانى زن (ماده 29 آیین نامه مذكور)
3- ترك دین زرتشتى توسط زن (ماده 2 آیین نامه مذكور)
و بر اساس همین آیین نامه، موجبات طلاق به درخواست زن به این شرح است:
1- عنن مرد(6)
2- عدم پرداخت نفقه
3- بدرفتارى و ستم شوهر
4- غیبت شوهر
5- زناى شوهر
6- ترك دیانت شوهر
طلاق در دین یهود:
در آیین یهود طلاق به طور مطلق وانحصارى در اختیار مرد بوده و زن بدون آنكه حق هیچگونه اعتراضى بر این تصمیم مرد داشته باشد، مطلقه گردید. لیكن از سویى دین یهود مردان را از طلاق دادن باز داشته است. در كتاب «ملاكى» باب 2 آیه 16 ذكر شده كه «یهود» خداوند بنى اسرائیل مىگوید: «از طلاق نفرت دارم»! گرچه در آیین یهود طلاق به دست مرد و با اختیار اوست، اما صرفا در موارد زیر مرد با اجازه دادگاه و محكمه و تأیید وى زن را طلاق مىدهد:
1- زناى زن
2- وجود عیب مجوز طلاق در زن (قون، جذام، برص، افضاء و عقیم بودن زوجه)
3- محكومیت كیفرى زن
4- عدم تمكین زن
5- عدم همراهى زن با مرد در مهاجرت به اسرائیل
6- اهانت شدید زن به شوهر
7- عقیم بودن زوجه
8- بوى زننده و شدید دهان، زیر بغل، بینى و سایر بوهاى نامطبوع در زن
9- جنون زن
همچنین درخواست طلاق زن بنا به علل زیر و با اثبات آن در نزد «بت دین» مورد قبول دین یهود است:
1- عقیم بودن شوهر
2- اجبار زن به تمكین از شوهر در غیر مواقعى كه شرعا تمكین جایز نیست
3- عدم پرداخت نفقه زن یا اعسار شوهر از پرداخت نفقه
4- عدم ایفاء وظیفه خاص زوجیت
5- از بین رفتن دو دست یا دو پا یا دو چشم مرد در اثر سانحه
6- وجود امراض غش و صرع در مرد
7- زنى كه قصد مهاجرت به اسرائیل را داشته ولى مرد نخواهد او را همراهى كند
8- بوى زننده و شدید دهان …..
9- محكومیت كیفرى شوهر
10- سوء معاشرت شوهر
طلاق در دین مسیح:
در شریعت مسیح علیهالسلام ازدواج به عنوان عقد غیر قابل انحلال شناخته شده و طلاق امكانپذیر نیست. از این رو در كشورهاى اروپایى كه عموما مسیحى هستند تا دو قرن پیش طلاق وجود نداشت و چون از طرفى دوام بعضى زناشویىها غیر قابل تحمل بود، از طریق «تفریق جسمانى» اقدام مىكردند. یعنى زن و شوهرى كه به هیج وجه نمىتوانستند با هم بسازند در خانههاى جداگانهاى زندگى مىكردند ولى تمام وظایف و تكالیف زناشویى از قبیل وفادارى به همسر پابرجا مىماند و تنها مرد وظیفه انفاق و زن وظیفه تمكین را نداشت. نه مرد مىتوانست زن بگیرد و نه زن مىتوانست شوهر اختیار كند و روابط نامشروع هر یك نیز قابل تعقیب بود. مدت این جدایى سه سال پیش بینى شده بود كه پس از آن ناچار به زندگى مشترك بودند.
طلاق در قانون مدنى كشورهاى غربى:
– از انقلاب كبیر فرانسه در سال 1789 میلادى به بعد طلاق به طور قانونى در قانون مدنى فرانسه و سپس سایر كشورهاى اروپایى راه یافت.
از اواخر قرن نوزدهم در قانون فرانسه جواز طلاق براى امور زیر صادر گردید:
1- تراضى طرفین
2- زناى یكى از طرفین
3- محكومیت جنایى یك طرف كه به طرف دیگر حق درخواست طلاق مىدهد.
4- ناسازگارى و فحاشى شدید یكى از زوجین به دیگرى حق درخواست طلاق مىدهد.(7)
– در قوانین انگلستان تا قبل از سال 1971 موجبات اصلى طلاق عبارت بود از:
1- ارتكاب عمل زنا
2- ترك زندگى خانوادگى حداقل به مدت سه سال
3- رفتار وحشیانه
طبق قانون سال 1971، انحلال نكاح فقط در مواردى است كه زندگى زناشویى به هیچ وجه امكانپذیر نباشد.(8)
– طبق قانون اساسى فدرال آمریكا قانونگذارى در مورد ازدواج و طلاق خارج از صلاحیت دولت فدرال است و هر یك از ایالات وظیفه دارند براى اهالى خود درباره مسایل مربوط به خانواده بخصوص ازدواج و طلاق قانون وضع كنند. به طور خلاصه ایالات آمریكا در نگرش به طلاق به دو گروه تقسیم مىشوند:
الف – ایالاتى كه از نظریه «طلاق – مجازات» پیروى مىكنند.
ب – ایالاتى كه از نظریه «طلاق – درمان» پیروى مىكنند.
در گروه اول علل طلاق به دو دسته تقسیم مىشوند:
1- در علل مبتنى بر تقصیر كه عبارتند از: زنا، محكومیت به زندان به دلیل ارتكاب جنایت، خشونت و آزار روحى، ترك خانواده؛
2- علل عینى كه شامل ناتوانى جنسى، ابتلاء زن به جنون، اعتیاد به الكل، ابتلاء به بیماریهاى آمیزشى و عدم توافق اخلاقى مىباشد.
در گروه دوم تنها یك علت براى طلاق وجود داردو آن از هم گسیختگى ازدواج است.(9)
– در ایتالیا عمدتا به خاطر قدرت كلیسا و اینكه در عرف كاتولیكها ازدواج فقط با مرگ یكى از زوجین منحل مىشودتا سال 1970 تلاشهاى موافقین طلاق براى قانونى كردن آن به جایى نرسید. نهایتا چنین قانونى در دسامبر 1970 به تصویب رسد و مشكلى كه پیش روى خود داشت مخالفت با قانون اساسى بود كه آن هم با مراجعه به آراءعمومى در 1974 خاتمه یافت.
بنابر قانون فوقالذكر هركدام از زوجین مىتوانند در یكى از موارد زیر تقاضاى طلاق نمایند:
1- محكومیت قطعى زوج دیگر
2- منكوحه غیر مدخوله بودن
3- حكم به بطلان یا انحلال ازدواج یا وقوع نكاح جدید در خارج از كشور به شرط اینكه یكى از زوجین تبعه خارجى باشد
4- در صورت استمرار تفریق جسمانى به مدت پنج سال(10)
طلاق در قوانین موضوعه ایران:
شیوه طلاقى كه از عصر قانونگذارى اسلام تا كمتر از یك قرن در ایران متداول و رایج بوده انجام طلاق توسط مرد، بدون واسطه و مراجعه به محاكم بوده است. لكن در این بخش روش معمول طلاق دادن در جامعه را مورد بررسى قرار خواهیم تا شیوه اجرایى حكم شرع و نیز ماده 1133 قانون مدنى در عمل روشن شود.
1- قانون مدنى مصوب 1313 در ماده 1133 با عبارت «مرد مىتواند هر وقت كه مىخواهد زن خود را طلاق دهد» به طور مطلق اختیار طلاق را به مرد سپرده است. البته در ماده 1130 همان قانون، مواردى را كه زن مىتوانسته به استناد آن از محكمه تقاضاى طلاق نماید، مشخص كرده و در ماده 1119 از طریق شرط وكالت در طلاق، امكان وقوع طلاق توسط زنان را پیش بینى كرده است. در این میان قانونگذار لزوم ثبت طلاق را تنها مانع براى اقدام مرد قرار داد كه ضمانت اجرایى كافى به شمار نمىرفت.
2- در سال 1346 قانون حمایت خانواده به تصویب مجلس رسید كه در ماده 11 این قانون با عدول از حكم ماده 1133 موجبات طلاق را به موارد مذكور در قانون محدود مىسازد و زن و مرد را مكلف مىكند كه در صورت درخواست طلاق الزاما به دادگاه مراجعه نمایند و تقاضاى گواهى عدم امكان سازش كنند.
3- اصلاحیه سال 1353 قانون حمایت خانواده حق تقاضاى طلاق را به طور یكسان به زن و مرد مىداد و براى تقاضاى گواهى عدم امكان سازش مواردى را برشمرده بود. از جمله:
– توافق زوجین
– استنكاف شوهر از پرداخت نفقه و عدم امكان الزام او به پرداخت
– عدم تمكین
4- پس از پیروزى انقلاب اسلامى و گرایش قانونگذار به پیروى از فقه و مبانى مسلم حقوق اسلامى برخى از مواد قانون فوق مغایر شرع شناخته شد. در تاریخ 1/7/58 لایحه قانونى دادگاههاى مدنى خاص به تصویب رسید و صلاحیت رسیدگى به دعاوى مربوط به نكاح، طلاق، فسخ نكاح، مهریه و نفقه به آن سپرده شد.
در تبصره 2 ماده 3 این قانون مجددا اختیار طلاق به مرد سپرده شد، منتها هرگاه مرد متقاضى طلاق باشد باید آن را از دادگاه تقاضا نماید و دادگاه موضوع را به داورى حكمین ارجاع مىدهد و در صورت عدم سازش بین زوجین، دادگاه به زوج اجازه طلاق خواهد داد.
5- در تاریخ 21/12/70 قانونى تحت عنوان «قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق» به تصویب مجلس رسید كه تبصره این قانون مورد اعتراض شوراى نگهبان قرار گرفت. با اصرار مجلس بر عدم تغییر تبصره مذكور، موضوع به مجمع تشخیص مصلحت ارجاع شد كه مجمع در تاریخ 28/8/71 آن را مصوب ساخت.
6- به دلیل مشكلات اجرایى قانون فوق، طرح اصلاحى از سوى نمایندگان مجلس و در 25/3/73 در شور اول به تصویب رسید.
7- با تصویب قانون تشكیل دادگاههاى عمومى و انقلاب در تاریخ 22/14/73، صلاحیت دادگاههاى مدنى خاص به این دادگاهها تفویض شده است.
طلاق در مذاهب اهل تسنن:
مذهب حنفى –
طلاق توسط غیر زوج به سه صورت مىتواند واقع شود:
1- وكالت: شوهر به فردى غیر از همسر خود وكالت دهد كه زن او را طلاق دهد.
2- رسالت: شوهر، فردى را به نزد همسر خود بفرستد و به او پیام دهد كه شوهرت گفت: اختارى (انتخاب كن). در این صورت زن حق انتخاب طلاق مىیابد چه طلاق رجعى و چه غیر آن.
3- تفویض: در سه صورت تحقق مىیابد:
1-3 سپردن امر طلاق به دست زن با گفتن «امرك بیدك»
2-3 مخیر كردن زوجه با گفتن «اختارى». تنها فرق این مورد با مورد قبلى در این است كه در مخیركردن مرد نمىتواند 3 طلاق را نیت كرده باشد، ولى در «امرك بیدك» مىتواند.
3-3 مطلق كردن طلاق بر خواسته زن با گفتن «تو مطلقه هستى اگر بخواهى»
بر طبق منابع و فتاواى مذهب حنفى، حقى كه به صورت تفویض در مورد اول و سوم به زن داده شد، منحصر به همان مجلس است و چنانچه زن همان موقع انتخابى صورت ندهد، پس از آن حق انتخاب ندارد.
مذهب مالكى –
در مذهب مالكى طلاق توسط غیر زوج به سه صورت مىتواند واقع شود:
1- وكالت: (كه قبلاً توضیح آن آمد)
2- تملیك: مالك كردن زن بر حق طلاق خود كه در این صورت امكان عزل زوجه وجود ندارد.
3- تخییر: مخیر كردن زوجه بین باقى ماندن در كنار زوج یا فراق و چنانچه زن جدایى را انتخاب كند، سه طلاق به حساب مىآید.
مذهب شافعى –
در این مذهب چنانچه از سوى مرد، زن مالك بر انتخاب طلاق شود، مىتواند جدایى را انتخاب كندو این حق براى همسر فورى است و اگر همان موقع از آن استفاده نكند بعدها نمىتواند خود را مطلقه سازد.
مذهب حنبلى –
آنچه از منابع فقهى مذهب حنبلى بدست مىآید آن است كه ظاهرا این گروه فقط وكالت زن در امر طلاق را پذیرفتهاند.
مذهب حنبلى به مسأله جدایى زن و شوهر نگاه مىكند و طلاق را حق انحصارى مرد مىداند كه یا خود آن را اعمال مىكند و یا به صورت وكالت به دیگرى واگذار مىنماید و ممكن است كه دیگرى زوجه باشد و واگذارى این حق تابع احكام باب وكالت است. یعنى شوهر مىتواند به طور مطلق و بدون قید و شرط به همسر خود وكالت در طلاق خود دهد یا آن را مقید به شرایطى نماید.
طلاق در شیعه:
تعریف طلاق:
طلاق انحلال عقد نكاح دائم است.
توجه به این نكته لازم است كه طلاق «ایقاع» مىباشد. و آن عبارت است از لفظى كه بر انشاء مخصوص از سوى طرف واحد دلالت دارد. به عبارت دیگر، عقد(11) نیازمند ایجاب و قبول است و ایقاع نیازى به قبول ندارد.
اركان طلاق:
1) مطلِّق – طلاق دهنده
2) مطلِّقه – طلاق داده شده
3) صیغه طلاق
4) اشهاد حضور دو شاهد عادل در مجلس طلاق
به نظر مىرسد با توجه به اینكه اكنون طلاق بدون موافقت دادگاه واقع نمىشود، اگر كسب موافقت دادگاه نیز به عنوان ركن پنجم طلاق به شمار آوریم، چندان بى وجه نیست.
شرایط طلاق:
شرایط طلاق دهنده – ماده 1136 قانون مدنى : «طلاق دهنده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد.»
شرایط مطلقه – ماده 1140 قانون مدنى: «طلاق زن در مدت عادت زنانگى یا در حال نفاس صحیح نیست، مگر اینكه زن حامل باشد یا طلاق قبل از نزدیكى با زن واقع شود یا شوهر غایب باشد، به طورى كه اطلاع از عادت زنانگى بودن زن نتواند حاصل كند.»
شرایط اشهاد – ماده 1134 قانون مدنى: «طلاق باید به صیغه طلاق و در حضور حداقل دو نفر مرد عاقل كه طلاق را بشنوند واقع گردد.»
اقسام طلاق در فقه شیعه:
طلاق بر دو نوع است:
1- طلاق رجعى، طلاقى است كه مرد بدون هیچ مانعى مىتواند در زمان عده رجوع كند.
2- طلاق بائن، طلاقى است كه شوهر بعد از آن حق بازگشت ندارد، خواه زن در عده باشد یا نه و آن بر شش نوع است:
الف) طلاق قبل از آمیزش
ب) طلاق دخترى كه به سن نه سالگى نرسیده است هرچند با وى آمیزش شده باشد.
ج) طلاق خانمى كه یائسه شده است.
این سه نوع طلاق عده ندارد.
د) طلاق خُلع
خلع نوعى طلاق است كه انگیزه آن بیزارى زن از شوهر است و براى آن، زن مال [ یا كابین خود – مهریه ] را به همسرش مىبخشد.
بنابر احوط شرط است كه خلع ناشى از كراهت شدید زن باشد به طورى كه از گفتار یا كردار زن، بیم خروج وى از اطاعت و ورود در معصیت برود. بنابراین اگر مرد زن را در برابر [ بخشیدن كابین ] بدون كراهت وى طلاق دهد، خلع صحیح نیست و در برابر آن چیزى به او تعلق نمىگیرد، ولى اگر شرایط طلاق رعایت شود، طلاق صحیح است.
ه) طلاق مبارات
طلاق مبارات طلاقى است كه كراهت از دو طرف باشد و براى آن باید زن مال [ كابین خود ] را به همسرش ببخشد. البته مال بخشیده شده نباید بیشتر از مهریه زن باشد، بلكه احوط این است كه كمتر باشد، بخلاف طلاق خلع كه بستگى به رضایت دو طرف دارد.
در این دو مورد چنانچه زن آنچه را كه بخشیده است، بازگرداند، مرد حق بازگشت دارد.
و) طلاق سوم كه در بین طلاق، دو نوبت شوهر بازگشت كرده باشد؛ یعنى میان طلاق اول و طلاق دوم و سوم ولو با عقد جدید پس از انقضاى عده.
چنین زنى چنانچه با دیگرى ازدواج كند و پس از آمیزش، با مرگ شوهر دوم، یا طلاق از وى جدا شود، به شوهر اول حلال مىشود و وى مىتواند آن زن را بعد از پایان عده نكاح از شوهر دومى به عقد خود درآورد.
تدابیر اسلام براى پیشگیرى از طلاق:
الف – وضع حدود شرعى و محدودیتهاى اجتماعى:
تأكیدهاى اسلام بر حفظ پوشش مناسب براى زن و مرد در برابر بیگانه، رعایت حدود شرعى در برخوردهاى دو نامحرم، پرهیز از اختلاط و برقرارى روابط دوستانه بین زنان و مردان بیگانه در راستاى پیشگیرى از این خطر اجتماعى معنادار مىشود و بر خلاف آنچه برخى تصور یا القاء مىكنند هدف، ایجاد محدودیت و محرومیت نیست، بلكه ایجاد امنیت و مصونیت است اسلام با وضع قوانینى به ساماندهى سالم ارتباطات اجتماعى افراد مىپردازد و نتیجه عمل به آن احكام، جایگزینى آرامش به جاى تلاطم و هیجان و بهره بردارى جامعه از حداكثر توان و استعدادهاى زنان و مردان و جوانان خود مىباشد.
ب – ایجاد انگیزههاى روانى:
به جز این در تعالیم دینى و آموزههاى رهبران معصوم دین، به شدت طلاق نكوهش مىشود و با تعبیرى همچون «ابغض الحلال» و درباره كسانى كه با اصلاح و برطرف كردن اختلافات خانوادگى مانع از فروپاشى آن مىگردند و موجبات بقاى آن را فراهم مىآورند، نیكوترین تعابیر به كار گرفته مىشود. در معاشرتها و حتى در زمان كدورت و نقار بین زن و مرد، كرامت و فضیلت انسانى فراموش نگردد.
نسبت به عملكرد غیرمسؤولانه و بولهوسانه مردانى كه مرتبا در فكر تجدید فراش و تعویض همسر مىباشند با اطلاق «متذوق» و «ملعون» اعتراض و موضعگیرى مىكند.
چنین تعابیرى منجر به زمینه سازى فكرى و روانى در جامعه مىگردد كه به هر حال به زنان و مردان طلاق گرفته به چشم انكار نگریسته مىشود. این واقعیت را هر فرد در پس زمینه فكرى جوامع مسلمانان مىتواند دریابد كه سابقه طلاق در زندگى یك فرد به عنوان یك نقطه منفى و یك نقطه ضعف محسوب مىشود.
ایجاد چنین نگرشى در سطح جامعه و تلقى منفى از طلاق و زنان و مردان طلاق گرفته از عوامل بازدارنده از وقوع طلاق مىباشد كه طبعا جامعه را از مصایب و آلام ناشى از طلاق حمایت مىكند.
اسلام به جاى بستن راه طلاق، و كاهش دادن ازدواج، و حریصتر كردن مردم به جدایى، پایههاى ازدواج را مستحكم گردانده و موجبات طلاق را از بین برده است و در نتیجه با اینكه طلاق در اسلام آزاد است اما همانطور كه لاینتر فیلسوف انگلیسى پس از 54 سال اقامت در كشورهاى اسلامى مىگوید: عملاً جدایى و گسستگى خانوادهها در میان مسلمانان به مراتب كمتر از ملل مسیحى است.
البته اسلام به عنوان یك دین واقع گرا نمىتواند به دلیل مضرات ناشى از طلاق – همانند برخى از فرق مسیحى – در هیچ شرایط و احوالى طلاق را نپذیرد. و صد درصد بنبست ایجاد كند، زیرا به هر حال در مواقعى اختلافات زن و مرد درون خانواده به حد انفجارآمیزى مىرسد كه اجبار به ادامه چنین وضعى نه تنها به بهبود اوضاع نمىانجامد، بلكه احتمال دارد خود منجر به مصایب و فجایع دردناكى گردد و سلامتى زن و شوهر یا فرزندان خانواده در معرض مخاطره جدى قرار گیرد. لذا همان ملاحظاتى كه حتىالامكان مانع تجویز طلاق مىشود در این شرایط خاص طلاق را جایز مىشمارد.
ج- ایجاد موانع:
تدبیر دیگر اسلام براى حفظ كیان خانوادههایى كه در شرف انحلال و از هم پاشیدگى قرار گرفتهاند؛ ایجاد موانع و به تعویق انداختن طلاق به هنگام بروز اختلافات است از جمله:
1- وضع قانون حكمیت است كه این قانون از نكات بسیار چشمگیر قوانین اسلامى است كه بیش از هر چیز به دوام و قوام خانواده عنایت و توجه دارد. محتمل است زن و شوهر – به خصوص اگر جوان و فاقد تجربه كافى در زندگى مشترك باشد – تحت تأثیر عواملى كم اهمیت تصمیم به جدایى گرفته باشند و راه برخورد و حل مشكل را نمىدانند كه در این صورت ورود افراد ذىصلاح و داراى تجربه و بصیرت به عنوان حكمى از سوى زن و حكمى از سوى مرد مىتواند به ارائه دستور العملها وتوافقاتى براى تعیین حد و مرز هر كدام از زوجین و پرهیز از تكرار برخوردهاى سابق بینجامد كه به میزان قابل توجهى از آمار جدایىها مىكاهد.
2- «عده» براى زن مطلقه مىباشد. تدبیر دیگرى است كه خود مرحلهاى براى تأمل و تدبر در واقعه اسفبار طلاق در زندگى است كه البته حكم نگهدارى عدّه اختصاص به اسلام ندارد. زیرا اكثر كشورها در حقوق مدنى خود قائل به نگهدارى عده از سوى زن مطلقه مىباشند منتها شیوه و مقرراتى كه حاكم بر عده مىباشد در اسلام مخصوص به این دین است و آن اینكه زن در طول دوران عده كه در خانه شوهر سابق بسر مىبرد و مرد همانند گذشته مسؤول پرداخت نفقه و حوایج او مىباشد و جز در موارد و وظایف خاص زناشویى كه زن وظیفهاى ندارد، در بقیه موارد تقریبا اوضاع به همان صورت قبل از طلاق مىباشد.
در رابطه با وجوب عده در سوره طلاق مىفرماید: «وَ اتَقُوا اللّهَ رَبَّكم لا تُخْرِجوهُنَّ من بیوتهنَّ ولا یَخْرُجْنَ اِلا اَن یأتینَ بفاحِشَةٍ مُبَیِّنةً» تقواى الهى را پیشه سازید و هیچ گاه همسران و زنان خویش را در ایام عده از خانه بیرون مكنید و نیز زن هم نباید تا پایان عده از خانه مسكونیش بیرون برود و حق اسكان و نفقه او محفوظ است و در این مدت شوهر نمىتواند نسبت به استیفاى حقوق او كوتاهى نماید و یا او را مورد اذیت و آزار قرار دهد، تا او از حقوق خود صرف نظر كند، مگر اینكه زن در دوران عده مرتكب عمل زشت و نامشروعى گردد كه در صورت ثبوت، حق اسكان و نفقه ساقط مىگردد. سپس به تحكیم این حكم و تبیین فلسفه آن مىپردازد و مىفرماید: «این دستورات حدود الهى هستند» – كه نباید از آن عبور كرد – و اگر كسى مخالف آن عمل كند، ابتدا به خود ظلم كرده قبل از آنكه به دیگرى ظلم رساند، چرا كه قوانین الهى ضامن مصالح خود مكلفین است و تجاوز از آن سعادت خود او را تباه مىسازدو بعد از این توصیه در ادامه آیه مىفرماید: «لاتدرى لعلَّ اللّهُ یُحْدِثُ بعد ذلك امرا» تو نمىدانى شاید خداوند بعد از این ماجرا وضع تازه وسیله اصلاحى را فراهم سازد. اشاره به اینكه اولاً عده طلاق باید حفظ شود، ثانیا در ایام عده زن از خانه مسكونى بیرون نرود و مرد هم او را بیرون نكند و هر دو رعایت تقوا و مصالح زندگى را بنمایند و در احترام و ایفاى حقوق یكدیگر كوتاهى ننمایند. همه این كارها براى این است كه كانون خانواه از هم نپاشد و اتحاد زوجین به جدایى مبدل نشود، جالب اینكه در همین مورد امام محمد باقر علیهالسلام مىفرماید: «زن مطلقه مىتواند در دوران عده آرایش كند، سرمه در چشم و موها را رنگین و خود را معطر و لباس مورد علاقه خویش را بپوشد.» شاید هیجانها و طوفانهاى خشم جاى خود را به مصلحت اندیشى دهد و زن و مرد از حوادث قبلى پشیمان و زندگى را دوباره سروسامان دهند و از طلاق كه مبغوضترین حلالهاست، بپرهیزند.
چنین تمهیدى مىتواند عاملى در یادآورى خاطرات زندگى مشترك باشد و تجدید این خاطرات، عصبانیتهاى زودگذر را برطرف ساخته و زمینه تجدید نظر و رجوع از جانب مرد را فراهم سازد، رجوعى كه به هیچ تشریفات قانونى نیازمند نیست.
3- «حضور دو شاهد عادل» نیز از جمله قوانین و احكامى است كه طى آن اسلام كوشیده تا موانعى بر سر راه تصمیمات آنى و زودگذر زوجین را فراهم آورد، زمینه مشاركت عقول افراد صاحب تجربه و مورد اعتماد را فراهم نماید و فرصتى براى رجوع به گذشته و تفكر در آینده مهیا سازد. مثلاً براى طلاق، حضور دو شاهد عادل را ضرورى مىداند و معمولاً افراد متشرع از حضور در مجلس طلاق به عنوان شاهد ابا دارند و این خود تأخیرى در وقوع طلاق پدید مىآورد. اما در مسأله ازدواج، چون بناى شریعت بر تسهیل آن است، حضور شاهد لزومى ندارد.
4- «طهارت زن از عادت ماهانه» یكى دیگر از این شروط به عنوان یك شرط تأخیرى در طلاق مؤثر است. ولى در ازدواج، عادت ماهانه زن مانع به حساب نمىآید. در حالى كه روشن است طلاق و پاك بودن زن ربطى ندارد و نیازى به آن نیست و بر عكس، این ازدواج است كه پاك بودن زن را لازم دارد. همه این تمهیدات با این هدف صورت مىگیرد كه حتى المقدور از فروپاشى یك بناى اساسى در جامعه جلوگیرى شود.
5- «واگذارى تكفّل فرزندان به مرد»، اجبار مرد به پذیرش فرزندان و نگهدارى و مخارج آنها از دیگر موانع مسئله طلاق در زندگى است. چرا كه مرد مجبور است علاوه بر پرداخت نفقه فرزندان، آنان را – چه دختر و چه پسر – سرپرستى نماید و به تعبیرى هم مادر باشد و هم پدر.
چرا حكم طلاق به دست مرد است؟
این سؤال با انگیزههاى متفاوت، پیوسته متوجه قوانین اسلامى است مىشود كه چرا و به چه دلیل اختیار طلاق تنها به مرد داده شده.
این انتقاد رایج را مىتوان از جهات گوناگون پاسخ گفت:
الف – بر فرض اینكه پذیرفته باشیم به مرد حق داده شده تا قادر باشد به هر دلیل – موجه یا غیر موجه – همسر خود را طلاق دهد، اولاً، قضاوت درباره قوت و ضعف قانون باید در مرحله اجرا باشد نه در تئورى و فرضیات.
ثانیا، اگر مراجعهاى به شرایط و زمان تشریع این حكم داشته باشیم خواهیم دید كه اعطاى چنین اختیارى به مرد همراه با سوء استفاده از این حق نبوده و در زمان پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله كه به شهادت آیات و روایات و اسناد تاریخى، زنان مىتوانستند ایرادات و انتقادات خود را از عملكرد مردان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله منعكس سازند، به سندى برخورد نمىكنیم كه از سوء استفاده شوهران خود از این حق وسیع شكایت و تظلم كرده باشند و خواهان لغو و یا محدودیت آن شده باشند. دلیل آن هم این است كه به خاطر تأثیر معنوى حضور پیامبر صلىاللهعلیهوآله در جامعه و برخوردارى مردان و شوهران از تعهد، سوء استفادهاى صورت نمىگرفت و از این بابت فشارى از جانب زنان بر حكومت وارد نمىشد.
اگر پذیرفته باشیم كه سپردن طلاق به مرد، بر اساس دلایلى كه قبلاً گفته شد، با هدف حفظ خانواده و جلوگیرى از انحلال آن صورت گرفته وسیلهاى براى تبدل دایمى همسر و هوسرانى و به اصطلاح روایت «تذوق» باشد، در این صورت هیچ مانعى وجود ندارد كه مرد را قبل از آن مكلف به تأدیه تمام و كمال نفقه و مهریه همسر و نفقه فرزندان سازیم و در اجراى آن دقت و سختگیرى را بنماییم و قبل از آن مرد را ذىحق در طلاق همسر خود ندانیم و آن را به رسمیت نشناسیم.
به این پرسش و پاسخ از متفكر شهید مرتضى مطهرى «ره» توجه فرمایید:(12)
«سوال: آیا وضع قوانینى به منظور كنترل اجراى صحیح روح قوانین شرع چه صورتى دارد؟ به عنوان مثال اسلام صریحا رعایت عدالت را در تعدد زوجات در قرآن طرح كرده است و در صورت عدم امكان آن، تعدد زوجات را صحیح ندانسته است. حال اگر ما قوانینى وضع كنیم كه بر اساس آن هرگاهزنى از شوهر خویش شكایت كرد كه عدالت را در مورد او رعایت نكرده است و به زن یا زنان دیگرش توجه بیشترى مىكند، این مسأله در محكمه مطرح شده و در صورت اثبات شوهر را ملزم به اجراى عدالت كنیم و در صورت امتناع مجازات شود. آیا وضع چنین قوانینى كه به استحكام خانوادگى كمك مىكند لازم نیست؟
پاسخ: مسلما این حرف، حرف درستى است. یعنى ما مىتوانیم یك سلسله قوانین یا تصویب نامهها یا آئین نامهها وضع كنیم كه اینها مربوط به حسن اجراى قانون شرعى باشد. اینها نه تنها خلاف نیست بلكه لازم دانسته شده و در واقعمى شود گفت، اینها اصلاً قانون نیست. اینها نظارت كردن بر حسن اجراست و یكى از وظایف مراكز قانونگذارى توجه به همین مسأله است كه نسبت به اجراى قانون ضمانتهاى اجرا بوجود آورده و بر حكومت لازم است نسبت به حسن اجرا توجه لازم مبذول دارد.
قانون تعدد زوجات بدون شك به عنوان یك چاره اجتماعى وضع شده است. در این آیه حتى نمىفرماید، اگر عدالت را عایت نمىكنید یا اگر مىدانید عدالت [را رعایت] نمىكنید، مىگوید اگر بیم آن دارید كه عدالت را رعایت نكنید اگر نگران این هستید كه عدالت را رعایت نكنید یكى بیشتر نگیرد… اگر عملاً كنترل كنیم تا اگر كسى خواست زن دوم بخواهد توضیح كامل از او بخواهیم و تا ثابت نشده كه این شخص احتیاج دارد و دیگر اینكه آیا زمینه اجراى تعدد زوجات در اجتماع هست یا نیست و نیز این فرد استطاعت روحى و مالى دارد و آیا مىتواند عدالت را رعایت كند یا نه؟ تا این مسایل درست نشود به او اجازه نمىدهیم. این همان نظارت بر حسن اجرا است.
محیط قانونگذارى:
اسلام هر حكم را در نظام و فضایى مقرر كرده است كه اجزا و بخشهاى به هم پیوستهاى دارد و این حكم قسمتى از یك بافت یكدست و منظم است. اگر صرفا نگاه خود را به این جزء متمركز كنیم و از سایر مقررات و پیش بینىهاى شرع كه در قبل و بعد از این پدیده و یا در عرض آن مقرر كرده، غفلت نماییم توجیه مناسبى براى این بخش یا هر بخش دیگر نمىتوانیم ارائه كنیم.
این سخن كلى است و اختصاص به مبحث طلاق ندارد. تقریبا در تمامى مواردى كه در حال حاضر در محافل حقوقى بحث و بررسى مىشود، واقعیت این است كه غفلتى از فضاى فكرى و محیط اجتماعى مطلوب شرع صورت مىگیرد. شرع این محیط مطلوب را صرفا از طریق وضع قوانین اجبارى فراهم نمىنماید بلكه با توصیهها و آموزههاى اخلاقى خود به ایجاد و تأسیس نهادها و رفتارهایى مىپردازد كه بدون نیاز به توسل جستن به اجبارهاى خشك قانونى به طور لطیف و نامحسوس به مهار معضلات اقدام مىكند.
مسلما طلاق و فروپاشى خانواده یك معضل عظیم اجتماعى است كه عواقب ویرانگرى بر اجتماع دارد و تلاش براى مهار آن و ستمها و ظلمهایى كه به ویژه احتمال دارد از این پدیده متوجه زن شود، ممدوح و قابل تحسین است، اما آیا مىتوان بقاى خانواده را كه مبتنى بر روابط صحیح انسانى است با شمشیر قانون تضمین نمود. آیا با گرفتن و محدود ساختن حق طلاق از مرد – كه در چهارچوب و محیط فرعى فوق الذكر این حق قابل اثبات است – مىتوان آینده خانواده را كه پىریزى و شالوده صحیحى ندارد تضمین كرد؟
عقد ازدواج قراردادى براى تشكیل یك شركت است، كه شركاى آن زن و شوهر هستند و این شراكت جز با همدلى و عطوفت، قوام و دوام نمىیابد و براى حفظ آن نمىتوان و نباید به «بایدها» و «نبایدها»ى كتاب قانون اكتفا كرد. وقتى مسئله طلاق و حق طلاق و مشكلات ناشى از آن را با خود شرع در میان مىگذاریم، مشكل را در ریشه ازدواج و چگونگى تشكیل خانواده مىیابیم و چون در آن مرحله، ازدواجها بر اساس فرامین و آموزههاى دینى صورت نمىگیرد، مشكلى چون طلاق را در پى دارد. برخى معتقدند در گذشته انتخاب همسر چشم و گوش بسته بوده، و امروزه زوجها با بینش بهترى وارد زندگى مىشوند. واقعیت این است كه در این زمان هم، غالب ازدواجها از روى بصیرت صورت نمىگیرد.
فرزندان به ویژه دختران در خانه پدرى براى نقشى كه قرار است در آینده ایفا كنند آموزش نمىبینند. برنامه ریزیها و اجرا به گونهاى است كه دختر از زمانى كه قدم به دبستان مىگذارد تا زمانى كه از دبیرستان فارغ التحصیل مىشود و در معرض ازدواج قرار مىگیرد بجز درس خواندن و نهایتا قبولى در كنكور مقصد عمده دیگرى ندارد، یعنى درسها بگونهاى است كه وقت دیگرى باقى نمىگذارد یا اینكه مادر نیز خود در بیرون خانه مشغول است و وقت آموزش وظایف به فرزند خود كه همان مادر آینده است را ندارد. در آموزشهاى مدرسه نیز كه چنین آموختنىها جایى ندارد.
البته این به معناى مخالفت با درس خواندن و دانشگاه رفتن یا كار بیرون از خانه زن نیست كه جامعه به همه آنها نیاز داردو منظور جابجا شدن اهداف اصلى و فرعى است، به گونهاى كه مسؤولیت مادر شدن و همسردارى به مقدار زیادى به فراموشى سپرده شده و براى آن هیچ تمهیدى از قبل اندیشیده نمىشود و همچنین است كسب آمادگى سرپرستى یك خانوار در آینده بر یك پسر. با این وضعیت دو جوان كه فاقد تجربه براى انجام مسؤولیت خطیرى هستند و واجد توقع از طرف مقابل مىباشند، یك خانواده را تشكیل مىدهند و چون به طور طبیعى خواهان زندگى جدا و مستقل از والدین هستند باید محروم از دوراندیشى افراد دلسوز و داراى تجربه – البته غالبا – به تنظیم روابط با یكدیگر و رفع توقعات همدیگر بپردازند. در عمل مىبینیم كه درصد بالایى از مراجعین و متقاضیان طلاق به دادگاه را زوجهاى جوانى تشكیل مىدهد كه در سالهاى اولیه ازدواج هستند.
و مع الاسف به هنگام اجراى قوانین و مقررات مربوط به طلاق نیز با اغماض از تمهیدات و چارهجویىهایى كه شریعت براى التیام این شقاق اندیشیده شده، گذر مىكنیم و در عمل آنها را به اجرا نمىآوریم .
مسأله حضور زن در دوران عده طلاق در خانه شوهر (علیرغم تبصره 4 ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق)(13) نكتهاى است كه امروز نه در دادگاه بر آن پا مىفشارند و نه حتى از طرف متشرعین رعایت مىشود. در پیگیرى مسأله حق طلاق و ظلمى كه ممكن است از این باب متوجه برخى زنان مطلقه گردد به خارج از مسأله طلاق مىرسیم كه در بافت یكپارچه شریعت آنها ملاحظه شده و از سرچشمه، مانع از وقوع طلاق مىگردند. ولى بى توجهى به آنها تأثیر خود را در انهدام خانوادهها نمایان مىكند و یا در مىیابیم كه به دلیل نپرداختن به پیشبینىها و راهكارهاى مشروع، به وضعیت كنونى دچار شدهایم؛ پس صحیح به نظر نمىرسد براى حل این مشكل كه ریشه در امور دیگر دارد، درصدد تغییر قانون و مقررات شرع – ولو به استناد عسر و حرج – برآییم زیرا این نگرش به مسأله دو نتیجه منفى دارد:
1- اینگونه مشكلات موارد متعددى دارد و اگر بخواهیم آنها را با عسر و حرج برطرف سازیم به درمان ریشهاى مشكل نپرداختهایم و چون به طریق طبیعى درصدد مهار مشكل برنیامدهایم مشكلات دیگرى در پى دارد.
2- مىدانیم موارد عسر و حرج موردى و مشخص مىباشد، و نمىتوان یك حكم كلى صادر كرد كه چون از حق طلاق مرد، براى زنان یا فرزندان آنها عسر و حرج بوجود مىآید، این حق به طور كلى محدود شود، بلكه باید مورد به مورد بررسى شود و هركجا عسر و حرج ایجاد مىشود حق مرد را محدود ساخت.
بر طبق ماده 1173 قانون مدنى، در صورتى كه مسؤول حضانت فاقد صلاحیت لازم براى حضانت كودك باشد دادگاه مىتواند آن را به دیگرى واگذار نماید و از طرفى بر طبق ماده 1199 قانون مدنى هزینههاى تربیت طفل ولو در زمان حضانت مادر با پدر است. حال اگر قاضى با مردى مواجه شد كه درصدد سوء استفاده از حق خود است و بدون عذر موجه در پى طلاق دادن زن خود مىباشد مىتواند همین عمل را اماره عدم صلاحیت براى حضانت قرار دهد و فرزندان را به زن بسپارد و مخارج آنها را از پدرشان قبلاً دریافت كند ومرد تا مهریه زن را و نفقه سالهاى گذشته را به طور كامل پرداخت نكرده به او اجازه طلاق دادن ندهد. اگر چنین برخوردهایى كه شرعى و مطابق قانون است، با جدیت پیگیرى شود، زمینه سوء استفاده مردان را از این حق به میزان بسیار محدود مىكند و نیازى به استفاده از عسر و حرج نمىباشد.
خلاصه آنكه ضعفهایى كه از ناحیه عدم اجراى دقیق مقررات دینى پدید مىآید را نباید از راه تغییر حكم و قانون جبران نماییم.
گروهى این انتقاد را دارند كه چرا زنان نتوانند متقابلاً حق طلاق داشته باشند و از این توانایى براى نجات خود از مظالمى كه از ناحیه شوهر بر آنها وارد مىشود، استفاده كرده و خود را رها سازند؟
مطلبى كه در جواب به آن باید توجه كرد این است كه اسلام به عنوان یك دین واقعگرا از یك طرف صد درصد طلاق را نفى نكرده و در موارد معینى آن را پذیرفته و حتى الامكان بر تداوم زندگى مشترك تأكید فراوان داشته و مخالف طلاق است. بر این اساس باید در عمل و قانون گذارى شیوهاى اتخاذ شود كه از وارد طلاق كاسته شود.
براى تصمیمگیرى درباره آینده و ادامه زندگى بیش از 4 صورت تصور ندارد:
1- تصمیم درباره طلاق تنها به خواست زن بستگى داشته باشد.
2- تصمیم درباره طلاق تنها به خواست مرد بستگى داشته باشد.
3- تصمیم درباره طلاق به خواست هر یك از مرد و زن به طور مستقل بستگى داشته باشد (فرض مورد بحث)
4- تصمیم درباره طلاق به خواست مشترك مرد و زن بستگى داشته باشد.
موارد دوم و چهارم در قوانین شرع به رسمیت شناخته شده و مورد چهارم همان مورد طلاق مبارات مىباشد كه به خواست مشترك زن و مرد ادامه زندگى زناشویى به مصلحت دیده نمىشود و طلاق صورت مىگیرد.
فرض سوم با این مشكل روبرو است كه با جهتگیرى شرع كه رساندن طلاقها به پایینترین حد خود مىباشد، منافات دارد و میزان طلاقها حداقل به دو برابر افزایش پیدا مىكند. در جوامع غربى عموما همین روش برگزیده شده كه هر كدام از زن و مرد مىتوانند به طور مستقل متقاضى طلاق گردند. نتیجه چنین سیاستى آمار تكان دهنده و روبه رشد میزان طلاق در سال و عواقب اجتماعى ناگوارى است كه احتیاج به شرح و بیان ندارد. گرچه ظاهرا به نظر مىرسد كه با بودن طلاق به دست مردان، در بعضى موارد به بانوان ظلم مىشود اما با توجه به شرایط و مشكلاتى كه اسلام جلوى راه طلاق قرار داده است، چنانچه مردى آنچنان بى منطق باشد كه تمام آن موانع را بىدلیل پشت سر بگذارد و هیچ یك از اصول انسانى و اسلامى را رعایت نكند، مسلما چنین شخصى شایسته همسرى براى زن نبوده و عذابى الیم خواهد بود و بهتر است كه از هم جدا شوند؛ چرا كه اگر اجازه زن نیز در وقوع طلاق دخالت داشته باشد، مرد غیر متعهد به اصول انسانى و اسلامى، آنچنان همسرش را مورد اذیت و آزار قرار خواهد داد كه او را مجبور به درخواست طلاق مىكند. اما در مواردى كه زن گرفتار همسرى ناشایست گردد، از سه راه مىتواند طلاق بگیرد:
1- با بخشیدن مهریه به شوهرموافقت او را براى طلاق جلب نماید. این طلاق را «طلاق خلع» مىنامند.
2- با اثبات اینكه زندگى با شوهر براى او از نظر جان، مال یا آبرو خطر دارد و یا شوهر از پرداخت مخارج او خوددارى مىكند و اجبار او به پرداخت ممكن نیست، مىتواند از دادگاه درخواست طلاق نماید.
3- در ضمن عقد ازدواج، براى خود وكالت طلاق بگیرد كه در صورت وقوع موارد خاص، خود را مطلقه سازد. در قانون مدنى فرانسه نیز همین سه مورد براى امكان طلاق پیش بینى شده است.(14)
چنانچه فردى مدعى شود كه ما هم با اینكه طلاق از دو مرجع موازى صورت مىگیرد و افزایش طلاق را سبب مىشود و معتقد هستیم تصمیمگیرى باید به دست یك مرجع باشد. اما چرا آن مرجع زن نباشد؟
از واقعیات غیر قابل انكار، تفاوتهایى است كه خالق هستى در خلق نظام احسن بین مردان و زنان مقرر فرمود و به هر كدام بر اساس سرشت و خلقت توانایىهایى عطا كرده تا با پیوند آنها و كنار هم قرار گرفتن در مجموعه خانواده، در رفع نیازهاى یكدیگر بكوشند و یك «واحد كامل» پدید آورند و هر كدام در مقایسه با دیگرى از برترى هایى در برخى استعدادها و توانایىها برخوردار است كه امتیازهاى موجود در زنان و مردان، در یك نقطه یعنى خانواده مجتمع مىشود و در خدمت كمال آنان قرار گیرد و هیچ كدام از امتیازات یك طرف، نقص طرف مقابل به حساب نمىآید.
عاطفى نبودن و احساسات ضعیف در مرد، – در مقایسه با زن – نقصى در خلقت او محسوب نمىشود. همچنان كه برخى ضعفها در زن – در مقایسه با مرد – نقص او در خلقت نیست. همانطور كه عواطف و احساسات موجب همبستگى و حفظ كیان خانواده است تدبّر و مدیریت سبب پیشرفت آن است. با توجه به این واقعیت است كه شریعت قویم اسلامى بر پایه حفظ و حراست از كیان خانواده و با هدف به حد اقل رساندن طلاق، تصمیمگیرى راجع به انحلال خانواده را به عنصرى سپرده كه بیشتر بر اساس دوراندیشى تصمیمگیرى مىنماید و محرك احساس در او كاربرد كمترى دارد. این بحث را با سخنانى از امام خمینى (ره) به پایان مىبریم:
«براى زنان محترم، شارع مقدس راه سهل معین فرموده است تا خودشان زمام طلاق را بدست گیرند؛ به این معنى كه در ضمن عقد و نكاح اگر شرط كنند كه وكیل باشند در طلاق، به صورت مطلق، یعنى هر موقع كه دلشان خواست طلاق بگیرند و یا به صورت مشروط، یعنى اگر مرد بدرفتارى كرد یا مثلاً زن دیگرى گرفت، زن وكیل باشد كه خود را طلاق دهد، دیگر هیچ اشكالى براى خانمها پیش نمىآید و مىتواند خود را طلاق دهد.(15)
جامعه متشكل از مردان و زنانى است كه با هم، سطح تعهد و احساس مسؤولیت و انجام وظیفه را در آن اجتماع شكل مىدهند. اگر جامعهاى را متعهد به ارزشهاى اخلاقى و انسانى ارزیابى كنیم، حاصل رفتار و كاركرد زنان و مردان آن است و اگر مبتذل و منحط بدانیم نیز محصول مشترك هر دو است. البته به طور مصداقى ممكن است مردى بدون داشتن تعهد و اخلاق انسانى با سوء استفاده از اهرم حق طلاق همسر متعهد و عامل به وظایف و مسؤولیتهاى خود را تحت فشار قرار دهد و بر او ستم روا دارد كه در این صورت نیز – چنانچه در آینده خواهد آمد – راه نجات و رهایى براى زن پیش بینى شده است.
ادامه دارد
پى نوشتها:
1- موجبات طلاق در حقوق ایران، داناى علمى، منیژه
2- تاریخ تمدن، ج 1، ویل درانت
3- همان مأخذ
4- همان مأخذ
5- موجبات طلاق در حقوق ایران و اقلیت غیر مسلمان، داناى علمى، منیژه، ص 9
6- مردى را گویند كه نتواند با زنان مواقعه انجام دهد از جهت مرض یا ضعف و سستى كه او را عارض شده است.
7- حقوق زن در اسلام و اروپا، صدر حسن، فصل پنجم
8- نشریه مؤسسه حقوق تطبیقى – دانشگاه تهران – شماره 4 – ص 105 و 106
9- همان، ص 117 تا 123
10- همان، ص 87 تا 99
11- ایقاع عملى قضایى و یك طرفى است كه به صرف قصد انشاء و رضاى یك طرف منشأ اثر حقوقى مىشود.
12- پیام زن، شماره 12، اسفند 71
13- تبصره 4 – در طلاق رجعى گواهى كتبى اسكان زوجه مطلقه در منزل مشترك تا پایان عده الزامى است.
14- حقوق زن در اسلام و اروپا، ص 240
15- صحیفه نور، ج 2، ص 374
منبع:
http://www.mr-zanan.ir/Template1/News.aspx?NID=1587
برچسب ها:حق, طلاق, ماده 1133 قانون مدنى