کاوشی در حکم فقهی تجسس (1)
در این نوشتار تلاش شده موضوع مهم تجسس مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
این مساله در شمار امور ضروری است، چه آن که حفظ امنیت و ثبات جامعه، جلوگیری از برهم خوردن نظم عمومی و دیگر مصلحت ها این امر را اجتناب ناپذیر می سازد.با این همه، نتایجی که درون مایه و اساس این بحث را تشکیل می دهد، تنها در فرض وجودحکومت شرعی و در سایه نظام اسلامی عادل معنا پیدا می کند و نباید این نتایج رابه دیگر حکومت های نامشروع سرایت داد و جاسوسی به نفع آنها را مشمول این احکام دانست.
معنای لغوی
«تجسس» در لغت و عرف به معنای جستجو از درون امور است. در لسان العرب آمده:
قال اللحیانی: تجسست فلانا و من فلان بحثت عنه کتحسست، () لحیانی می گوید: «تجسست فلانا ومن فلان» یعنی پیرامون او جستجو کردم همانند «تحسست».
ظاهر این سخن نشان می دهد میان معنای لغوی «تجسس» و «تحسس» تفاوتی نیست.
صاحب مصباح المنیر می گوید:
جسه بیده جسا من باب قتل، واجتسه لیتعرفه، و جس الاخبار و تجسسها تتبعها، ومنه الجاسوس لانه یتتبع الاخبار و یفحص عن بواطن الامور، ()
«جسه بیده جسا» که از باب قتل یقتل می باشد و نیز «اجتسه» یعنی برای شناسایی، وارسی کرد. «جس الاخبار و تجسسها» یعنی دنبال نمودن و پی گیری خبرها. جاسوس نیز ازهمین باب است، زیرا در جستجوی خبرها و کنکاش از درون امور است.
از ظاهر این توضیح، بر می آید که تجسس تنها پی گیری زشتی های پنهانی نیست [بلکه اعم از آن است].
درکتاب مقاییس اللغة درمعنای «جس» می نویسد:
هو تعرف الشیء بمس لطیف، و الجاسوس فاعول من هذا، لانه یتخبرما یریده بخفء ولطف، ()
«جس» شناخت چیزی با دریافت نامحسوس و ظریف است. جاسوس آبر وزن فاعول نیز از همین باب است، زیرا او هر خبری را که بخواهد به آرامی و بی سر و صدا به چنگ می آورد.
جوهری در صحاح می نویسد:
جسست الاخبار وتجسستها ای تفحصت عنها و منه الجاسوس. وحکی عن الخلیل: الجواس: حواس. ()
صاحب اقرب الموارد می گوید:
تجسس الخبر تفحص عنه، و بواطن الامور بحث عنها… الجاسوس والجسیس صاحب سر الشر وهو العین الذی یتجسس الاخبار ثم یاتی بها، ()
تجسس الخبر یعنی در پی خبر به جستجو پرداخت و نهان امور را کاوید… جاسوس و جسیس به حامل پیام فتنه انگیز گفته می شود، یعنی همان جاسوس که در پی خبر می گردد و آن گاه که به دست آورد، آن را به دروغ می آراید.
همو می نویسد:
تحسس استمع لحدیث القوم و طلب خبرهم فی الخیر… وبالجیم فی الشر ()
«تحسس» یعنی به سخن قوم گوش فرا داد و خبر آنها را به قصد خیردریافت کرد و «تجسس» یعنی خبر و احوال آنها را به نیت شر و فتنه دریافت نمود.
همچنین در لسان العرب می گوید:
الحاسوس الذی یتحسس الاخبار مثل الجاسوس بالجیم او هو فی الخیر وبالجیم فی الشر. و قیل: التجسس بالجیم ان یطلبه لغیره و بالحاء، ان یطلبه لنفسه. وقیل: بالجیم البحث عن العورات وبالحاء الاستماع. وقیل: معناهما واحد فی تطلب معرفه الاخبار، ()
حاسوس یعنی آن که در جستجوی خبرهاست همانند جاسوس و یا آن که حاسوس درکسب خبر، نیت خیر دارد اما جاسوس نیت شر و فتنه. برخی گفته اند: در تجسس جاسوس خبر رابرای دیگری می خواهد اما حاسوس خبر را برای خودمی خواهد. برخی دیگر گفته اند: «تجسس» جستجوی عیوب است و «تحسس» گوش فرا دادن است. و نیز گفته شده: هردو به یک معنا به کار می روند: اخباریابی.
از اخفش نقل شده:
لیس تبعد التجسس بالجیم عن التحسس بالحاء لان التجسس البحث عما یکتم عنک والتحسس بالحاء طلب الاخبار والبحث عنها وهنا قول ثان فی الفرق انه بالحاء تطلبه لنفسه وبالجیم ان یکون رسولا لغیره قاله ثعلب،
معنای «تجسس» با «تحسس» تفاوت زیادی ندارد، زیرا تجسس، فحص از چیزی است که بر تو پوشیده مانده است و تحسس، به دنبال اخبار و در جستجوی آن بودن است.
ثعلب بر این باور است که رای دیگری در این جا وجود دارد که میان این دو تفاوت می گذارد چرا که در تحسس، شخص خبرها را برای خود می خواهد اما در تجسس،فردخبرگیر، اخبار را برای دیگری می خواهد و فرستاده اوست. قرطبی در کتاب تفسیر خود، پس از نقل سخن منسوب به اخفش، می گوید: نظر اول عدم تفاوت معروف تراست. ()
در مجموع به دست می آید که «تجسس» در لغت و عرف اختصاص به خبریابی برای دیگران ندارد بلکه اعم از آن است.
[خبرگیری برای خود یا دیگری] چنان که درلسان العرب، از باورمندان به این اختصاص، با لفظ «قیل» یاد شده است [که نشانه ضعف آن است]. آری، وجود اختصاص (کسب خبر تنها برای دیگران) در خصوص لفظ «جاسوس» بعید نیست.
از سوی دیگر، ظاهر عبارت مصباح المنیر و کلام منسوب به اخفش این است که تجسس منحصر درعیوب و بدی ها، و تحسس تنها جستجوی خوبی ها و امور خیر نیست وچنین انحصاری در معنای این دو واژه وجود ندارد. به نظر می رسد صاحب لسان العرب نیز تفاوت معنا و انحصار را تنها در واژه جاسوس می داند. آری، صاحب اقرب الموارد «تحسس» و «تجسس» را دارای دو معنای متفاوت می داند. اما آنچه اعتبار دارد، مصدر است نه تک واژه ها و از معنای مصادر، وجود و اعتبار چنین قیدهایی به دست نمی آید.
افزون براین، واژه «تجسس» در برخی روایات درمعنایی به کار رفته که مربوط به آن نیست [بلکه در معنایی خلاف انتظار به کار رفته]. در بخش های آتی با خواست خدابه این روایات خواهیم پرداخت.
گواه درستی مدعای ما آن است که می توان واژه جاسوس را در مورد جاسوس های دشمنان جوامع اسلامی به کار برد، حال آن که این جاسوسی، جستجوی پیشرفت های مثبتی است که در آن جوامع وجود دارد، مگر بگوییم: این امور مثبت، از نظر مخالفان، منفی و آسیب زننده است و همین امر در صدق تجسس (به معنای جستجوی بدی ها) کافی است.
درهر صورت، از مجموع سخن و آرای اهل لغت به دست می آید که تجسس به معنای کاوش وجستجوی خبرهاست و انگیزه این کاوش، درصدق مفهوم تجسس دخالتی ندارد. به این ترتیب غرض و هدف از تجسس هرچه باشد (خوب یا بد) در صدق مفهوم تجسس تفاوتی ایجاد نمی کند انگیزه خیر اگر دخالتی هم داشته باشد، تنها در نفی حکم(حرمت) است نه در صدق موضوع (تجسس).
در تفسیر ابن کثیر آمده: «تجسس، تلاش برای کسب خبر است به قصد فتنه انگیزی.» () نظر ما در مورد این تعریف، با مطالب پیشین روشن شد.
علامه میانجی مدظله براین باور است که تجسس تنها در جایی است که انگیزه شر در میان باشد و گواه سخن خود را، نظر برخی از اهل لغت می داند:
الجاسوس صاحب سر الشر او قولهم تحسس ای استمع وطلب الخبر فی الخیر وبالجیم فی الشر ()،
جاسوس آن است که در بردارنده اخبار فتنه انگیز باشد، تحسس یعنی درنهان گوش فراداد و در امور نیکو کسب خبر کرد و تجسس یعنی در امور فتنه انگیز، کسب خبر کرد.
اما این نظر، بی اشکال نیست زیرا شاهد مدعای وی، بیشتر از این دلالت ندارد که تجسس کسب خبر از لغزش ها و زشتی های پنهانی است چنان که تحسس جستجوی نیکی ها و خصلت های با ارزش است.
اما این مطلب ارتباطی با انگیزه شخص خبرگیر ندارد که با چه قصدی(خیر یا شر )به دنبال خبر می گردد و به عبارت دیگر، اساس تفاوت درمطلوب (خبرهای کسب شده) است نه در انگیزه طلب.
چکیده این بحث: «تجسس» کاویدن و جستجوی نهان امور است، خواه برای خود باشد یا دیگری، به انگیزه شر و فساد باشد یا به قصد خیر، از امور بد باشد یا امور نیک.
اقسام و موارد تجسس
تجسس از این نظر که در بردارنده مصالح است یا خیر، متفاوت و بر چند قسم است:
1. به صرف آگاهی از احوال اشخاص و بدون انگیزه عقلایی انجام شود.
2. با نیتی فاسد چون هتک، پراکندن فحشا و آزردن مومنان انجام گیرد.
3. با قصد و انگیزه ای سالم صورت پذیرد که خود به دو قسم منشعب می گردد:
الف) غرض و هدفی لازم و ضروری در میان باشد، مانند حفظ حکومت در قبال رخنه کافران و منافقان، جلوگیری از گسترش انواع فساد اجتماعی: اخلاقی، ظاهری یامالی، بر طرف ساختن زمینه های گمراهی وانحراف از جوامع اسلامی، آگاهی از چگونگی کارکرد کارگزاران حکومت، با خبر شدن از وجود اختلاس و ارتشا، آگاهی ازوضعیت نیروها وتجهیزات دشمن و…
ب) هدفی راجح و با ارزش(غیر لازم) درمیان باشد مانند یافتن افراد صلاحیت دار برای اعطای مناصب شایسته به آنها، آگاهی از دانش های روز به دست آوردن میزان رضایت عمومی از نحوه اداره امور، کشف نیازهای اجتماعی و…
حکم اقسام یاد شده
روشن است که درحرمت قسم اول ودوم و در آن جایی که مورد تجسس، عیوب باشد جای هیچ تردیدی نیست، زیرا قرآن و سنت به روشنی براین امر دلالت دارند:
الف) آیات
از قرآن کریم به این آیه شریفه استناد شده است:
یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا… ()،
ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پاره ای ازآنها گناه است وتجسس مکنید…
مقتضای اطلاق نهی که در آیه آمده، حرمت هر دو قسم (اول و دوم) است.
محقق اردبیلی می گوید:
«ولاتجسسوا» در آیه یعنی در جستجوی عیوب مسلمانان نباشید و نهی از دنبال کردن نقص های مسلمانان در روایات بسیاری آمده است…().
قرطبی در کتاب تفسیر خود می نویسد:
معنای آیه این است که رفتار ظاهری افراد را ملاک برداشت خود قرار دهید و در جستجوی کاستی های مسلمانان نباشید، یعنی هیچ کدامتان به دنبال عیب برادر دینی خودنباشد تا از آن آگاهی یابد، چرا که خداوند آن را پوشانیده است. ()
مقتضای نبود تقیید در کلام مفسران آن است که در حرمت، میان قسم اول و دوم تفاوتی نیست.
همچنین به این سخن پروردگار استدلال شده است:
ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا والاخره… ().
کسانی که دوست دارند زشتکاری درمیان مومنان گسترش یابد، برای آنان دردنیا و آخرت عذابی پردرد خواهد بود…
با این ادعا که تجسس به خودی خود موجب رواج فحشاست. ()
این سخن جای درنگ دارد چرا که تجسس به خودی خود و تا هنگامی که به مرحله فاش ساختن نرسد، اشاعه فحشا نیست از این رو نهی از پراکندن زشتکاری، نهی ازمرتبه پسین است و ناظر به خود تجسس و مرتبه پیش از اشاعه نیست.
محقق اردبیلی در ذیل آیه پیشین، می گوید:
یعنی آنها که قصد رواج فحشا و آشکار ساختن آن را دارند و برآنند تا با نسبت دادن زشتکاری به مومنان، سبب رسوایی آنان گردند. ()
ب) روایات
روایات دراین زمینه بسیار و افزون از حد «تظافر» است که در ادامه به تعدادی از آنها اشاره می شود:
روایتی است در بیان معنای عدالت که در کتاب های فقیه، تهذیب و استبصار و باسندهای معتبر از ابن ابی یعفور از امام صادق(ع) نقل شده است:
والدلالة علی ذلک کله ان یکون ساترا لجمیع عیوبه حتی یحرم علی المسلمین ماوراء ذلک من عثراته وعیوبه وتفتیش ما وراء ذلک ()،
سبب تمامی اینها آن است که آن فرد تمامی عیب هایش را پوشیده می دارد تا آن جا که بر مسلمانان حرام است به دنبال لغزش ها و عیب های او باشند و از پس ظاهر او، در جستجوی نقص های اوباشند.
البته این روایت همان گونه که شیخ انصاری اشاره کرده حرمت تفتیش را درجایی می داند که شخص، عیوبش را مخفی بدارد اما اگر بدین گونه نباشد، حکم حرمت نیزمنتفی خواهد بود. ()
در کتاب اصول کافی با سند معتبر از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود:
ابعد ما یکون العبد من الله ان یکون الرجل یواخی الرجل وهو یحفظ علیه زلاته لیعیره بها یوما ما ()،
دورترین حالت بنده از خدای خویش آن است که با همنوع خودپیمان برادری بندد ولغزش های او را در ذهن بسپارد تا روزی، به سبب آنها، وی را نکوهش کند.
این روایت شامل قسم اول نمی شود، چرا که به «انگیزه فاسد» مقید شده است، افزون براین، نگاهداری لغزش هایی که به واسطه عقد اخوت، با آنها روبه رو گشته، به معنای تجسس مورد بحث ما نیست مگر ادعا شود، به سبب اولویت، تجسس را نیز در بر می گیرد.
در کافی با سند موثق از اسحاق بن عمار از امام صادق(ع)، از رسول خدا(ص) نقل شده است:
یا معشر من اسلم بلسانه ولم یخلص [ای لم یصل] الایمان الی قلبه، لاتذموا المسلمین ولاتتبعوا عوراتهم فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته ومن تتبع الله عورته یفضحه ولو فی بیته ()،
ای گروهی که به زبان اسلام آورده اید و ایمان در قلب شما جای نگرفته! از مسلمانان بدگویی مکنید و درجستجوی عیب های آنان مباشید چرا که هرکس در پی کاستی های آنان برآید خداوند درجستجوی عیوب او خواهد بود و آن که خدا با او چنین کند، رسوایش خواهد ساخت هرچند درون خانه اش باشد.
این حدیث با اطلاقی که دارد هر دو قسم (اول و دوم) را در برمی گیرد و نهی وارد شده در این روایت، بر حرمت جستجوی عیوب دلالت دارد.
در کتاب «عقاب الاعمال» به نقل از ابن عباس آمده: رسول خدا درآخرین خطبه ای که در مدینه، ایراد نمود فرمود:
من مشی فی عیب اخیه وکشف عورته کان اول خطوة خطاها ووضعها فی جهنم وکشف الله عورته علی رووس الخلائق ()،
هر کس در راه جستجوی عیوب و کشف لغزش های برادرش گام نهد، پای در آتش دوزخ گذارده و خداوند عیوب او را برهمگان آشکار خواهد کرد.
در سرائر به نقل از ابو عبدالله سیاری از امام صادق(ع) آمده:
اذا رایتم العبد متفقدا لذنوب الناس ناسیا لذنوبه فاعلموا انه قد مکر به ()،
هرگاه بنده ای را یافتید که در پی گناهان مردم است و گناهان خویش را از یاد برده، بدانید که سخت فریفته شده است.
روشن است که شخص سرکش و طغیانگر سزاوار مکر خدای متعال است.
در میزان الحکمه آمده:
انی لم اومر ان اشق عن قلوب الناس و لااشق بطونهم ()،
من مامور نگشته ام دل های مردم را بشکافم و از افکار درونی آنها با خبر شوم.
دلالت این حدیث برحرمت تفتیش روشن نیست، چرا که مامور نبودن اعم از حرمت است. [ممکن است دال برکراهت باشد.]
در تحف العقول روایت است که امام صادق(ع) فرمود:
الجهل فی ثلاث: فی تبدل الاخوان و المنابذه بغیر بیان و التجسس عما لایعنی ()،
سه چیز نشانه نادانی است: تغییر دادن دوستان جدا شدن و کناره گیری [ازدوستان] بدون بازگو کردن سبب آن، و جستجوی چیزی که نفعی در پی ندارد.
این روایت از یک حکم ارشادی [نه تکلیفی] حکایت می کند، زیرا عوض کردن دوستان، جدایی، بدون اعلام کردن، و تجسس درامور بی فایده، حرام نیست.
حضرت علی(ع) خطاب به مالک اشتر فرمود:
ولیکن ابعد رعیتک منک واشناهم عندک اطلبهم لمعائب الناس، فان فی الناس عیوبا الوالی احق من سترها فلاتکشفن عما غاب عنک منها، فانما علیک تطهیر ما ظهرلک واللهیحکم علی ما غاب عنک فاستر العورة ما استطعت یستر الله منک ماتحب ستره من رعیتک ()،
باید دورترین مردم از تو و مبغوض ترین آنان نزد تو کسی باشد که پیوسته در پی عیوب مردمان است چه آن که در مردم لغزش هایی وجود دارد که حاکم از هر کس دیگر به پوشانیدن آنها سزاوارتر است.
پس در جستجوی امور پنهان مباش، وظیفه تو پاک کردن ظواهر است و این پروردگار است که برهر آنچه از تو نهان است حکم می کند. پس تا آن جا که می توانی عیب رابپوشان تا خداوند نیز آنچه را دوست می داری از مردم مخفی بماند، بپوشاند.
نهی در روایت، حرمت را می رساند.
قرطبی از پیامبر اکرم نقل می کند:
ایاکم والظن فان الظن اکذب الحدیث ولاتحسسوا ولاتجسسوا ولاتناجشوا ولاتحاسدوا ولاتباغضوا ولاتدابروا وکونوا عباد الله اخوانا ()،
از گمان بپرهیزید، چرا که گمان، سخن را در گرداب دروغ می افکند از کنجکاوی و پاییدن یکدیگر بپرهیزید از حال کسی تفتیش مکنید از یکدیگر تعریف و تمجید مکنید بدخواه یکدیگر نباشیدکینه یگدیگر را به دل مگیرید به هم پشت نکنید و بابندگان خدا برادروار زندگی کنید.
نهی در روایت «ولاتجسسوا» دلالت برحرمت دارد مگر ادعا شود که قرارگرفتن این نهی درکنار سایر بندهای روایت، مانع از تلقی حرمت است چرا که حکم تمامی موارد،حرمت نیست. دقت کنید.
قرطبی روایت دیگری را نیز از پیامبر نقل می کند:
انک ان اتبعت عورات الناس افسدتهم او کدت ان تفسدهم ()،
چنانچه تو به دنبال عیوب مردم باشی آنان را تباه ساخته ای یا در پرتگاه تباهی افکنده ای.
روشن است که تباه ساختن جامعه اسلامی، در زمره زشت ترین حرام هاست.
پیامبر گرامی اسلام فرمود:
شر الناس الظانون وشر الظانین المتجسسون وشر المتجسسین القوالون وشر القوالین الهتاکون ()،
بدترین مردم بدگمان ها و فاسدترین بدگمان ها تجسس کننده ها هستندو پست ترین تجسس کننده ها پرگوی ترین آنها و بدترین پرگویان هتاک ترین آنهاست.
دلالت روایت برحرمت، روشن نیست، مگر گفته شود: به کمک آیه ای که بروجوب اجتناب از گمان بد دلالت دارد [و با توجه به این روایت] به دست می آید که تجسس شدیدتر از بدگمانی حرام است [و در نتیجه حکم تجسس هم از راه اولویت، حرمت است]. دقت کنید!
محمد بن فضیل می گوید:
به امام موسی بن جعفر(ع) گفتم: فدایت شوم، در مورد آشنایی خبری به من رسیده که بر من گران است، از وی جویا شدم آن را انکار کرد، در حالی که این خبر را افراد مورداعتماد برایم نقل نموده اند.
حضرت خطاب به من فرمود: یا محمد! کذب سمعک وبصرک عن اخیک وان شهد عندک خمسون قسامه وقال لک قولا فصدقه وکذبهم ()،
ای محمد! چشم و گوشت را از[جستجو در احوال] برادرت بازدار، هرچند پنجاه نفر نیز نزد تو سوگند یاد کنند. سخن برادرت را تصدیق و ادعای آنها را تکذیب کن.
ظاهر روایت، عدم جواز تجسس از حال آن شخص است، هر چند شواهدی مبنی بر وجود امور ناپسند وجود دارد، مانند شهادت پنجاه تن بر آن، چرا که مجاز بودن تجسس با لزوم تکذیب چشم و گوش [در سخن امام(ع)] ناسازگار است.
گذشته از برداشت ما از روایت، ممکن است به این گونه نیز استدلال شود که روایت اشاره دارد به قاعده «اصاله الصحة» در کار نیک، زیرا قرینه هم بر این امر وجود دارد، چراکه امام میان تکذیب پنجاه نفر و تصدیق برادر مؤمن، جمع کرد و این (تصدیق یکی ازمومنان و تکذیب پنجاه تن از آنان) به معنای حمل بر صحت است.
از سوی دیگر نمی توان روایت را حمل بر فساد کرد بلکه باید ادعای فساد از جانب پنجاه نفر، تصدیق و پذیرفته شود همانند آن که شماری خبر دهند که راهن، مرهون راپس از پس گرفتن اجازه از سوی مرتهن فروخته است، فروش مرهون باید با کسب اجازه از مرتهن باشد و از طرف دیگر، مومنی خبر دهد که فروش مرهون قبل از پس گرفتن اجازه از سوی مرتهن (یعنی در زمان اجازه دادن مرتهن) صورت گرفته است در این جا شهادت پنجاه مؤمن پذیرفته شده و مستند حکم واقع می شود.
اما می توان روایت را [از زاویه ای دیگر نگریست و آن را] بر تصدیق گفته مؤمن حمل کرد و سخن او را مطابق واقع انگاشت و این مستلزم تکذیب قسامه است، به این معنا که ادعای آنان مخالف واقع تلقی، اما به صدق گفتار و اعتقاد آنها حکم شود.
در مورد زنی که ادعا می کند مطلقه است، روایاتی وجود دارد که مرد را از تفتیش و پرس و جو در این زمینه باز می دارد، مانند خبری از عمر بن حنظله: به امام صادق(ع)عرض کردم: بازنی ازدواج کرده ام، از حال او پرسیدم گفتند: در عده است.
امام فرمود: وانت لم سالت ایضا؟ لیس علیکم التفتیش ()،
چرا از حال او پرس و جو کردی؟! بر شما تفتیش لازم نیست.
دلالت این دسته از روایات [بر حرمت] بی اشکال نیست، زیرا ظاهر این روایات بیانگر عدم لزوم تفتیش است نه حرمت آن.
در ثواب الاعمال این روایت از ابن عباس به نقل از پیامبر اسلام درج شده:
من اطلع فی بیت جاره فنظر الی عورة رجل او شعر امراة او شی ء من جسدها کان حقا علی الله ان یدخله النار مع المنافقین الذین کانوا یبتغون عورات الناس فی الدنیا()،
هر کس بر خانه همسایه اش اشراف یابد و به شرمگاه مردی یا موی زنی یا قسمت دیگری از بدن زن نگاه کند سزاوار است که خداوند او را به همراه منافقان درآتش دوزخ وارد نماید همان ها که در دنیا پیوسته در پی عیوب مردمان بوده اند.
این روایت در صورتی دلالت برحرمت دارد که ادعا شود دنبال کردن عیوب مردم از ویژگی های منافقان است که موجب ورود در آتش و عذاب الهی است.
درهر صورت، روایاتی که دراین بخش نقل شد برای دلالت برحرمت تفتیش، در قسم اول و دوم، کافی است، بلکه به مقتضای مطالبی که بیان شد که درصورت وجودغرض صحیح نیز، تجسس صدق می کند ادله و روایات پیشین، قسم سوم و چهارم را نیز در برمی گیرد.
اشکال: سیاق و چینش آیه ای که دال برحرمت تجسس است نشان می دهد حرمت، تنها، در جایی است که اغراض فاسد درکار باشد زیرا آیه مورد نظر، پیش از بیان حرمت تجسس، برحرمت ریشخند و عیب جویی دلالت دارد و این که نام های بد بر یکدیگر گذاردن و بدگمانی، موجب دشمنی و اختلاف می گردد.
جواب: معتبر، اطلاق حکم وارد است و خصوصیت «مورد» نقشی ندارد، افزون بر این، ادله، منحصر به آیه کریمه، نیست بنابراین در حالی که سایر ادله از اطلاق برخوردارند،عدم اطلاق آیه، به حکم حرمت خدشه ای وارد نمی کند. از این رو تجسس به خودی خود و به طور کلی حرام است.
آری، بسا که امور دیگری چون حفظ نظام، نجات جان انسان ها، مداوای بیمار و مانند این ها با حکم تجسس، تزاحم پیدا می کند که اهمیت آنها از حرمت تفتیش بالاتراست و با تحقق تزاحم، حرمت تجسس همانند سایر موارد تزاحم از فعلیت می افتد. از همین رو شیخ انصاری در احکام غیبت می گوید:
از روایات پیشین و جز آنها به دست می آید که حرمت غیبت به سبب خرده گیری از مؤمن و آزار دیدن او از این عیبجویی است و هرگاه فرض شود مصلحتی مربوط به غیبت کننده، غیبت شونده یا فرد سومی وجود دارد که عقل یا شرع این مصلحت را از مصلحت احترام مؤمن (به وسیله ترک آن سخن درباره او) بالاتر می داند، در این جالازم است حکم، برابر مصلحت قوی تر صادر شود. همان طور که در هر گناهی که در زمره حق الله یا حق الناس باشد نیز چنین است همچنان که شماری از فقیهان این مطلب راخاطر نشان ساخته اند.
محقق ثانی در کتاب جامع المقاصد پس از تعریف غیبت می گوید: غیبت حرام، عملی است که به قصد هتک حرمت مؤمن یا لذت جویی و یا خندانیدن مردم انجام گیرد، اماآنچه با غرض صحیح صورت می گیرد همانند نصیحت کردن مشورت خواه، دادخواهی و شنیدن آن، ابطال شهادت شاهدان یا استوار کردن آن، بازداشتن شخصی که مدعی نسبی است که به او تعلق ندارد و بی اثر ساختن گفتار منحرف کننده، حرام نیست. ()
از ظاهر کلام شیخ انصاری و محقق کرکی برمی آید که در این جا، حکم برداشته شده و موضوع، همچنان باقی است. اما سخن محقق جای بحث دارد چرا که صرف صحیح بودن غرض، در برداشته شدن حرمت کافی نیست، بلکه لازم است تزاحم و اهم بودن، احراز شود.
افزون بر این، عنوان تجسس بر مواردی صادق است که از سنخ جستجوی عیوب نیست همانند: تلاش برای آگاهی از دانش های جدید، کنکاش درباره رضایت همگانی ازنحوه اجرای امور و عدم آن، کشف نیازهای اجتماعی، یافتن افراد صلاحمند برای واگذار کردن پست های مناسب به آنها و…
از سوی دیگر نمی توان ادعا کرد آنچه نهی شده، تجسس در امور «مسلمانان» است و به مقتضای جمع میان ادله، کفار ومنافقان را شامل نمی شود چه آن که برابر صحیحه ابن ابی یعفور، تجسس، درصورتی حرام است که شخص تفتیش شده، پوشاننده عیوب خود باشد پس به مقتضای این صحیحه، تجسس درامور کسی که متهم است یا متجاهر(آن که بی پروا و آشکارا گناه می کند)، حرام نیست ازاین رو اطلاق سایر روایات با اخباری مانند این صحیحه، به تقیید بدل می شود.
مگر همان گونه که استاد ما امام خمینی بیان نموده است گفته شود: ملتزم شدن به جواز تفتیش متجاهر، درنهایت اشکال است. ()
شاید سبب اشکال این باشد که «مفهوم» از اطلاق برخوردار نیست، زیرا روایت در مقام بیان حکم دیگر (اماره های عدالت) است بنابراین از روایت به دست می آید که تجسس در امور شخصی که ساتر تمامی عیب هایش نیست، فی الجمله جایز است زیرا حرمت تفتیش درجایی است که ستر (پوشانیدن) وجود داشته باشد دقت کنید.
مهم تر بودن حفظ نظام
اموری چند افزون بر بداهت، ضرورت و دلالت آیه های دفاع بر اهم بودن پاسداری از حکومت، دلالت دارد:
1. وجوب دفاع از کیان اسلام اگر چه در میان لشکر مخالفان صورت گیرد، همان گونه که موثقه یونس از این امر حکایت می کند:
به امام رضا(ع) گفتم: فدایت گردم به یکی از دوستداران شما خبر رسید که مردی برای شرکت درجهاد، شمشیر و کمانی را عرضه کرده است. او بر آن مرد وارد شد و درحالی که از حکم جهاد بی خبر بود، شمشیر و کمان را از او ستاند، آن گاه یارانش به او خبر دادند که جهاد همراه اینها جایز نیست وباید شمشیر و کمان را برگرداند.
امام فرمود: همین کار را انجام دهد.
گفتم: درپی آن مرد رفت، اما او را نیافت و به او گفتند: آن مرد مرده است.
حضرت فرمود: به آنها بپیوندد اما نبرد نکند.
گفتم: درسرحدات همانند قزوین و عسقلان ()؟ فرمود:
آری. گفتم: نبرد کند؟ فرمود: نه مگر آن که نسل مسلمانان را در خطر ببیند.
گفتم: آیا شما برآنید که درصورت حمله رومیان، مسلمانان توانایی جلوگیری از نفوذ آنها را ندارند؟ آن حضرت باز فرمود:
با آنها همراه شود ولی به پیکار نپردازد و اگراساس اسلام و مسلمانان را درخطر دید نبرد کند که دراین صورت، قتال او مربوط به خود اوست نه خلیفه.
گفتم: چنانچه دشمن از نقطه ای که او مامور مرزبانی است رخنه کرد چه کند؟ امام فرمود: او [با نبرد خود] از موجودیت اسلام دفاع می کند نه از اینها [لشکریان خلیفه]چه آن که ضعف اسلام [حکومت و نظام اسلامی] محو تدریجی دین محمد(ص) را در پی خواهد داشت. ()
این روایت به روشنی دلالت دارد که نبرد، با انگیزه حفظ کیان اسلام و مسلمانان واجب است، اگر چه همراه مخالفان و زیر پرچم آنها باشد، و این نشانگر اهم بودن حفظ نظام است. از این رو شیخ طوسی درکتاب مبسوط ()، علامه حلی درکتاب منتهی، شهید اول در کتاب دروس و دیگر بزرگان تصریح کرده اند: به هنگام احساس خطرنسبت به اساس اسلام، دفاع از کیان اسلام واجب است هر چند تحت فرماندهی کسی باشد که منصوب از سوی امام(ع) نیست.
نتیجه: ولایت و حکومت غاصبان مورد قبول نیست. اما هرگاه امر دایر باشد میان وجود نظام (هر چند با ولایت آنها) و نبود نظام اسلامی، صورت نخست مقدم است. اما این بدان معنا نیست که در راستای خلع غاصبان از مقامشان تلاشی صورت نگیردبلکه در صورتی که لطمه ای به اساس نظام وارد نشود باید دراین راه گام برداشت.
2. تحمل مخالفان تا جایی جایز است که جامعه اسلامی با بحران روبه رو نشود. همچنان که سخنان امیر المومنین علی(ع) گواه روشنی براین مدعاست. حضرت هنگام حرکت اصحاب جمل به سوی بصره می فرماید:
ان هولاء قد تمالؤوا علی سخطة امارتی و ساصبر ما لم اخف علی جماعتکم فانهم ان تمموا علی فیالة هذا الرای انقطع نظام المسلمین ()،
اینها همگی از خلافت من ناخشنود گشته اند و من تا هنگامی که وحدت شما را درخطر نبینم صبر خواهم کرد چرا که اینها اگر برخیال خام خود پای فشارند، حکومت اسلامی از هم گسیخته خواهدشد.
روشن است که آن حضرت، ایستادگی دربرابر آنان را به احساس خطر عقلایی نسبت به نظام، مشروط کرده است، و همین امر دلیل برآن است که به هنگام احساس خطرنسبت به جامعه اسلامی، نبرد در کنار مخالفان و همراه آنها جایز است.
3. خودداری از هرکاری که نظام را با خطر مواجه می سازد واجب است، چنان که امیر المومنین علی(ع) عمربن خطاب را از حرکت به سوی ایران به منظور نبرد با این کشور،نهی فرمود، با این استدلال که ممکن است نظام درمعرض خطر قرار گیرد.
زمانی که عمربن خطاب نظر حضرتش را درمورد شرکت خویش درنبرد با ایرانیان جویا شد، فرمود:
ومکان القیم بالامر مکان النظام من الخرز یجمعه ویضمه فاذا انقطع النظام تفرق الخرز وذهب ثم لم یجتمع بحذا فیره ابدا ()،
جایگاه ولی امر و حاکم مسلمانان همچون ریسمانی است که مهره ها را گرد می آورد و به هم پیوند می دهد. هرگاه این رشته پاره شود، مهره ها نیزپراکنده می شود و ازمیان می رود و هیچ گاه به تمامی گرد نخواهدآمد.
امیر المومنین(ع) این سخن را درمقام نهی عمر از رفتن به ایران بیان فرمود زیرا پراکندگی امت عرب، شکستن بیعت از ناحیه آنها، تهاجم دشمنان و خطرهایی از این دست،جامعه را تهدید می کرد. روشن است که منظور روایت، ممانعت از عزیمت به نبرددرتمامی شرایط و زمان ها نیست، بلکه حضرت به علت نبود موقعیت مناسب، عمر را از این کار بازداشت درنتیجه نمی توان آن را یک حکم کلی به حساب آورد چه آن که پیامبر اکرم، خود به همراه لشکر اسلام در بیشتر جنگ ها شرکت داشت همچنان که علی( ع)نیز در نبردهایی چون صفین و جمل حضور داشت.
4. وجود حکومت برای برپایی نظام و حفظ آن ضروری است سخن امیر المومنین(ع) دلیلی براین مدعاست. حضرت هنگامی که شعار خوارج حکمرانی تنها از آن خداوند است را شنید فرمود:
گفتار حقی است که از آن اراده ناحق شده است. آری، به راستی حکومت تنها از آن پروردگار است، لیکن اینها برآنند که فرمانروایی تنها از آن خداست، در حالی که مردم به ناچار نیازمند حاکم و امیرند نیک کردار باشد یا بدکار در سایه حکومت او، مؤمن به کار خود باشد و کافر نیز بهره مند گردد. عمر هر یک راخداوند به آخر می رساند، غنیمت فراهم می گردد با دشمن نبرد می شود راه ها امن می گردد حق ناتوان از زورمند ستانده می شود تا نیکوکار از شر بدکار آسوده باشد.()
روایت در صدد تصحیح حکومت فاسد نیست بلکه درمقام بیان این نکته است که وجود حکومت، هرچند به دست یک فاجر، از نبود آن بهتر است.
5. هنگام احساس خطر نسبت به اسلام، یاری خواستن از اعراب بیابان گرد واجب است. روایات براین مطلب دلالت دارند، از جمله آنها موثقه هشام بن سالم از امام صادق(ع) است:
پرسیدم: آیا جهاد بر اعراب بیابان نشین واجب است؟ حضرت فرمود: نه، مگر آن که نسبت به اسلام احساس خطر شود که دراین صورت به کمک آنها نیاز است().
6. تشریع امامت و وجوب اطاعت از امام، حکمت ها و فلسفه هایی چند دارد که از جمله آنها برپایی نظام است، چنان که سخن حضرت زهرا(س) نیز همین را می رساند آن حضرت در ضمن خطبه ای در مسجد النبی می فرماید:
… خداوند ایمان را موجب پاک شدن شما از شرک قرار داد… عدل را سبب آراستگی دل ها گردانید، اطاعت ما را موجب نظام اجتماع، و امامت ما را ایمنی بخش [امت از]تفرقه قرار داد. ()
روشن است که تشریع امامت با هدف نظام بخشی به امور، خود حاکی از اهمیت نظام است.
همچنین از مولایمان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در بیان حکمت تشریع امامت روایت است که فرمود:
… امامت موجب پیشبرد دین، [برقراری] نظام مسلمانان، پیشرفت دنیا[ی آنها] و سبب عزت مومنان است. ()
همچنین از آن حضرت روایت شده:
از کسی که خداوند زمام امور را به او سپرده فرمان برید زیرا او برپادارنده نظام اسلام است.()
7. حفظ نظم و نظام امور مسلمانان مورد سفارش پیشوایان ما بوده است، چنان که امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید:
شما و همه فرزندان و خاندانم و آن را که نامه من به او می رسد به پروا از خداوند نظم [و انضباط] در کارهایتان، و اصلاح روابط اجتماعیتان سفارش می کنم. ()
رسول الله(ص) نیز فرمود:
آن که شب را به صبح رساند درحالی که نسبت به امور مسلمانان بی تفاوت باشد، مسلمان نیست. ()
8. پرهیز از دشمن، احتیاط و مراقبت از نظام امری لازم و واجب است، چنان که خدای متعال می فرماید:
و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحة علیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انی یوفکون ()،
هرگاه آنان رابنگری [تناسب] اندامشان تو را به شگفت وا می دارد و چنانچه سخن بگویند [به خاطر چرب زبانیشان] به گفته آنان گوش فرا می دهی. [اما درواقع] گویی جرز لای دیوارند! [سرد و بی روح] هر فریادی را [که برمی خیزد] به زیان خویش می پندارند، آنان دشمنند، بپرهیز از آنها، لعنت خدا بر آنان باد، تا به کجا [از حق] بازگردانیده می شوند؟!
حذر از منافقان در آیه شریفه برای حفظ و پاسداری از نظام است. درجای دیگر می فرماید:
واذا کنت فیهم فاقمت لهم الصلاة فلتقم طئفه منهم معک ولیاخذوا اسلحتهم فاذا سجدوا فلیکونوا من ورآئکم ولتات طئفه اخری لم یصلوا فلیصلوا معک ولیاخذوا حذرهم واسلحتهم…،
هرگاه درمیان آنان (جنگجویان اسلام) بودی و نماز را بر ایشان برپا داشتی باید دسته ای از آنها همراه تو [به نماز] ایستند و [در همان حال] سلاح های خود را برگیرند. آن گاه که سجده کردند [و نماز خود را به پایان رسانیدند] باید پشت سرشما قرار گیرند و دسته دیگر که نماز نگزارده اند بیایند و با تو به نماز ایستند [و درهمان حال] آماده و مسلح باشند.
تا آن جا می فرماید:
… ولاجناح علیکم ان کان بکم اذی من مطر او کنتم مرضی ان تضعوا اسلحتکم و خذوا حذرکم… ()،
چنانچه از [بارش] باران گزندی به شما رسید یا بیمار شدید،می توانید سلاح هایتان را واگذارید [اما همچنان] آمادگی خود را حفظ کنید…
بنابر آن که منظور از «حذرهم» برگرفتن سلاح نباشد، به ویژه آن جا که می فرماید: «…ان تضعوا اسلحتکم و خذوا حذرکم…» چه آن که «وضع» و «اخذ» [در یک آن و]دریک چیز جمع شدنی نیست. همچنین حضرت امیرالمؤمنین(ع)، لشکریان را چنین سفارش می کند:
برای خود نگهبان هایی در نقاط تسخیر ناپذیرکوه ها و بلندی های رشته کوه ها قرار دهید تا دشمن از جایی خطرناک یا امن، رخنه نکند و بدانید که پیشتازان هر گروه،دیده بان های آنها و دیده بانان پیشتازان، پیش روان آنهاست. سر انجام آن که از دو دستگی یا چند دستگی بپرهیزید [و همواره از فرمانده خود تبعیت کنید]. ()
نیز آن حضرت هنگامی که زیاد بن نضر را به فرماندهی پیشتازان لشکری که آهنگ صفین داشت برگزید [رو به سوی او نموده و] فرمود:
بدان و آگاه باش که جلوداران هرگروه، دیده بانان، و خبرگیران آنها، و دیده بان های پیشتازان، طلایه داران آنهاست، پس هرگاه از سرزمینت بیرون شدی و به دشمنت نزدیک، درهر ناحیه، دربرخی راه های کوهستانی، دره ها، جنگل ها و جاهای پوشیده از درخت و در هرسمت و سو [که بودی به راهنمایی جلوداران بپرداز و] از توجیه طلایه داران دلگیر مشو. ()
تمامی این موارد و جز اینها به طور عام یا خاص براهمیت نظام و حفظ آن دلالت دارد.
گویا فقیهان امامیه وجوب حفظ نظام از هرج و مرج و آشفتگی را از همین روایات استنباط نموده اند، چنان که در باره برخی شغل ها که برپایی نظام و حکومت وابسته به آنهاست، فتوا به وجوب کفایی داده اند.
شیخ انصاری در بیان سبب وجوب [برخی] حرفه ها می گوید:
وجوب [پاره ای از] شغل ها مشروط به پرداخت پاداش و دستمزد نیست، زیرا حفظ و استمرارنظام که از واجبات مطلق است، اقتضای چنین وجوبی را دارد. ()
صاحب جامع المقاصد درشرح سخن علامه حلی در باب متاجر (فمنه واجب) می گوید:
لازم بود علامه، تجارت را (به گونه مطلق) که تحقق نظام بشری بسته به آن است نیز در این باب ذکر می کرد، چرا که مطلق تجارت با این وصف از واجبات کفایی است.()
صاحب ریاض درباب حرمت گرفتن اجرت بابت واجبات ذاتی، می گوید:
با قید «ذاتی»، «توصلی» از شمول حکم حرمت، خارج می گردد. همانند بیشتر شغل هایی که واجب کفایی است و تنها برای «توصل» (رسیدن) به آن چیزی است که مقصود ازامر به آن است که همان سامان بخشی به امر معاش ومعاد باشد و همین امر همچنان که سبب امر به آن شغل هاست، موجب جواز اخذ اجرت برآنها نیز هست، چرا که بدون این جواز، مقصود (نظم بخشی به امور دنیوی و اخروی) شکل نمی گیرد. گذشته از آن که این جواز چه با تصریح و چه به صورت فتوا مورد اجماع و اتفاق است. ()
نتیجه: آنچه از مجموع روایات و فتاوا به دست می آید، اهم بودن حفظ نظام اسلامی است. از این رو درمقام تزاحم با برخی محرمات، این وجوب حفظ نظام است که مقدم وپیش تر است و در این جا و با تزاحم موجود، حرام از فعلیت ساقط می گردد.
جاسوس گرفتن یا مباشرت به جاسوسی
1. در قرب الاسناد از ریان بن صلت از حضرت رضا(ع) نقل شده:
رسول خدا(ص) هرگاه لشکری را با فرمانده روانه می کرد چند تن از معتمدان خود را همراه آنها می کرد تا مراقب فرمانده باشند و [دربازگشت] خبرها را برای پیامبر بازگوکنند. ()
واژه تجسس که در این روایت به کار رفته مربوط به ارزیابی چگونگی عملکرد فرمانده و کسب خبرهای جنگ است.
2. در تهذیب تاریخ ابن عساکر از «بریده» روایت شده که پیامبر اکرم سپاهی را فرستاد و مردی را همراه آنها کرد تا خبرها را برای آن حضرت بنویسد. ()
3. پیامبر در نبردهایی که حضور داشت درباره متخلفان از دستورات جنگی پرس و جو [و آنها را شناسایی] می کرد.
4. رسول خدا(ص) فرمود: برآن شدم به اقامه نماز فرمان دهم تا برپا گردد آن گاه بنگرم چه کسی در مسجد حاضر نمی شود تا خانه اش را بسوزانم. ()
البته پیامبر دراین جا درصدد تفتیش و جستجوی منافقان و جدا کردن آنان از صفوف مومنان است. و این روایت بر آن جایی حمل می شود که عدم شرکت آنها در پرپایی نماز، موجب اخلال گردد.
5. هنگامی که مشیت پروردگار برفتح مکه قرار گرفت و زمینه انجام آن برای پیامبر اکرم فراهم گردید، حضرت، عتاب بن اسیر را به فرماندهی لشکر اسلام برگزید… آن گاه که عتاب به لشکر رسید و پیمان خویش با پیامبر را برآنها خواند… به آنها گفت:…
هر کس از شما با سایرین همراه و همگام باشد به اقتضای حقی که هرمؤمن برمؤمن دیگردارد با او همراه خواهم بود. اما اگر کسی را بیابم که از لشکریان فاصله گرفته ازحال او جویا می شوم اگر عذری داشت آن را می پذیرم ولی اگر عذری [قابل قبول] نیابم، به حکم پروردگار که برتمامی شما جاری و نافذ است گردنش را خواهم زد تاحرم خداوند را از منافقان پاک کنم. ()
در این جا عتاب، تفتیش را به خدا و رسول مستند نموده چرا که می گوید: این حکم از جانب پروردگار نازل گردیده است.
دقت کنید. افزون براین، عتاب منصوب خاص پیامبر است از این رو هرگاه به چنین کاری دست یازد، عدم نهی پیامبر، خود در حکم تقریر است.
البته این روایت درخصوص تفتیش منافقان و جدا نمودن آنان ازمیان سایر مومنان است.
6. سیره و روش پیامبر برآن بود که از حال اصحابش جویا می شد و پیرامون اوضاع مردم از آنها پرسش می کرد کار نیک را نیکو می شمرد و آن را تقویت می کرد و کار زشت را قبیح می شمرد و سست می انگاشت ().
تذکر: سوال پیامبر از اموری بود که میان مسلمانان آشکار بود نه از آنچه پوشیده می ماند. بنابراین میان این روایت و بحث ما ارتباطی وجود ندارد.
7. پیامبر اکرم از بازار مدینه می گذشت به غذایی برخورد. رو به سوی صاحب آن نمود و فرمود: غذای تو را خوراکی بس پاک و پاکیزه می بینم. آنگاه از قیمت آن سوال فرمود. خداوند عزوجل به آن حضرت وحی فرمود دستش را درآن غذا فرو کند. حضرت چنین کرد. اما غذایی پست بیرون آورد. آن گاه رو به سوی صاحب طعام نمودوفرمود: «تو را فردی می بینم که خیانت و ناخالصی را برای مسلمانان فراهم نموده ای.» ()
اشکال: این روایت مربوط به انتخاب کالاست و از موارد تجسس محسوب نمی شود.
پاسخ: این کار پیامبر، خود نوعی تجسس و کاوش پیرامون چگونگی میزان فعالیت اقتصادی درنظام اسلامی است.
8. رسول اکرم «تهمت» را ثبت و ضبط می فرمود. ()
9. طلحه و زبیر پس از بیعت با علی(ع) ازآن حضرت بدگویی کردند. خبر این کار آنها به حضرت رسید. مولا آنها را خواست آن دو، سخنان خویش را انکارکردند.
حضرت نیز [در بازخواست از آنها] شتاب ننمود و آن گاه که برای سفر به مکه از امیرالمؤمنین اجازه خواستند آنها را منع نفرمود و پیوسته آنها را زیر نظر قرار می داد و به اتهام [منسوب به آنها] ترتیب اثر نمی داد تا آن که پرده کنار رود [و حقیقت برملا گردد]. ()
شاید عدم اقدام آن حضرت در برابر شنیدن اتهام، به اقتضای مصلحت ویژه آن زمان بوده است و گرنه پیش از این گذشت که پیامبر تهمت را ضبط می کرد و نزد خود نگاه می داشت.
10.زراره از امام باقر(ع) روایت می کند:
مردی بر علی بن الحسین(ع) وارد شد و گفت: زن شیبانی شما خارجی است و به علی(ع) ناسزا می گوید. چنانچه رساندن حرف های او به شما سبب خرسندیتان می شودمی توانم زمینه این کار را فراهم سازم حضرت پاسخ مثبت داد. آن مرد گفت: هرگاه خواستید مانند همیشه از منزل خارج شوید بی درنگ خود را در آن سوی خانه مخفی کنید.
امام باقر(ع) درادامه می فرماید:
فردای آن روز امام سجاد(ع) درآن سوی منزل پنهان شد. آن مرد آمد و باب گفتگو را با زن آن حضرت گشود، و همسر امام نیز همان سخنان را ابراز کرد. پس از این ماجرا،علی بن الحسین(ع) آن زن را رها ساخت [و از او کناره گرفت] و این امر شگفتی آن زن را برانگیخت. ()
این «موثقه» حاکی از آن است که انجام کارهای مقدماتی برای کسب خبر امری جایز و رواست.
11. آن هنگام که پیامبر اکرم در قضیه افک، علی(ع) را به مشورت طلبید امام رو به رسول خدا عرضه داشت:
ای رسول خدا! زنان شما بسیارند، از بریده، خدمتکار عایشه چند و چون ماجرا را جویا شوید و راز خبر عایشه را از او بپرسید. رسول اکرم خطاب به علی(ع) فرمود: علی جان! خود، عهده دار این امر شو و او را به حرف بیاور.
آنگاه امیرالمؤمنین بدین منظور ترکه ای را از نخلی قطع ودرخلوت بریده را بازجویی و تهدید کرد و او را ترساند [تا حقیقت را بازگوید]. ()
ظاهر این روایت آن است که قضیه افک مربوط به نسبتی است که به عایشه داده شده بود و بر این اساس سخن خداوند متعال که: «ان الذین جاءوا بالافک عصبة منکم لاتحسبوه شرا لکم» ، درباره عایشه نازل شده است. ()
در برابر، روایت دیگری از منابع شیعه حاکی از آن است که این آیه در مورد ماریه قبطیه و نسبتی که او به عایشه بسته، نازل گردیده و آن این که ابراهیم (پسر پیامبر) همان «ابن جریح» است.
پیامبر هم پس از آگاهی از این ماجرا، علی(ع) را مامور تعقیب و شناسایی ابن جریح می کند و این جریح نیز که از ماجرا خبردار می شود، می گریزد، از نخلی بالامی رود و بانمایان شدن شرمگاهش معلوم می شود که نه آثار مردانگی دارد و نه آثار زنانگی. ()
در هر صورت، علامه طباطبایی ایرادهایی را برروایات افک، چه از طریق منابع شیعه وچه اهل سنت، مطرح کرده که علاقه مندان می توانند مراجعه کنند. ()
12. حسین بن موسی بن جعفر(ع) از زبان مادرش چنین نقل می کند:
با ابوالحسن(ع) روی پشت بام خوابیده بودیم که پدرت به یکباره لباس خود را به سرعت کشید و از جا برخاست. او را دنبال کردم ناگهان دیدم دو تن از غلامان آن حضرت با دو کنیز ایشان مشغول گفتگو هستند و میان آنها دیواری است به گونه ای که به هم دسترسی ندارند. حضرت به صحبت های آن دو گوش فرا داد.
آنگاه متوجه حضور من شد و فرمود: چه موقع به این جا آمدی؟ گفتم: زمانی که دیدم شما با شتاب از خواب برخاستید، ترسیدم و شما را دنبال کردم. فرمود: آیاصحبت ها راشنیدی؟ گفتم: آری، فدایت شوم. فردای آن شب، امام آن دو غلام را به یک شهر و دو کنیز را نیز به شهر دیگر فرستاد سپس آنها را فروخت. ()
این روایت نشان می دهد که با هدف حفظ اهل خانه در برابر مفاسد و بازداشتن آنان از بدی ها، تجسس و تفتیش امری جایز و رواست.
13. خریت بن راشد ناجی از طایفه بنی ناجیه که درجنگ صفین همراه علی(ع) بود، پس از پایان نبرد و تحکیم حکمین درمیان سی تن از یارانش جلو آمد تا رو در روی امام ایستاد و گفت:
به خدا قسم، از این پس امر تو را اطاعت نمی کنم، پشت سرت نماز نمی گزارم و همین فردا از تو جدا خواهم شد.
امام خطاب به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند این چنین پیمانت را می شکنی ودر برابر فرمان پروردگارت طغیان می ورزی؟! [بدان که] تنها به خود آسیب می رسانی.حال بگو بدانم، چرا چنین می کنی؟ گفت: زیرا تو برخلاف کتاب خدا وبارای و سلیقه خود حکم راندی!.
صفحه قبل صفحه بعد
صفحه قبل صفحه بعد
سپس علی(ع) به او فرمود: وای برتو! پیش بیا تا درباره سنت ها و احکام شریعت با تو بحث و گفتگو کنم و آنها را برای تو بازگونمایم و پرده ذهن تو را براموری از حق که من به آنها از تو داناترم بگشایم شاید آنچه را هم اکنون منکری بازشناسی و از آنچه برآن چشم بسته ای و به آن علم نداری آگاه گردی. خریت گفت: فردا نزد تو می آیم.فرمود: بیا، اما مراقب باش شیطان تو را نفریبد…
پس از آن، خریت از پیش حضرت برخاست و به سوی خاندان و کسانش روان شد.
عبدالله بن قعین می گوید:
با شتاب به دنبال او (خریت) رفتم… به امام(ع) عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! چرا او را نگه نمی داری تا از او پیمانی بستانی؟ امام فرمود: اگر ما با هر یک از مردم که متهم است چنین کنیم، می باید زندان ها را از آنها پرکنیم! و من به خود نمی بینم [مرتب] گریبان مردم را بگیرم، آنها را زندانی کنم و برآنان سخت گیرم تا خلاف [آنچه را در دل دارند] بروز دهند.
[سخن که بدین جا رسید دیگر] چیزی نگفتم از آن حضرت فاصله گرفتم و اندکی نزددوستانم نشستم. آن گاه حضرت روبه من فرمود: نزد من بیا. نزدیک رفتم بارویی گشاده فرمود: به منزل آن مرد برو، ببین چه می کند. کمتر روزی بوده که این مردتا این ساعت نزد ما نیامده باشد.
به خانه او رفتم ناگهان دیدم هیچ کس (نه خریت و نه آن سی نفر) در منزل او نیستند… به سوی امیرالمؤمنین آمدم. حضرت تا مرا دید فرمود: زیرکی به خرج دادند و ماندندیا ترسیدند و رفتند؟ گفتم: رفته اند. امام فرمود: خدا نابودشان کند، همان گونه که قوم ثمود از رحمت او دور گشتند… به زودی برای آن دسته از کارگزارانم که هم اکنون با من هستند و ماموریتشان درمیان آنها (گریختگان) است، نامه ای خواهم نوشت.
آن گاه نامه ای دریک نسخه به این مضمون برای کارگزاران نگاشت و فرستاد: ازبنده خدا، علی امیرالمؤمنین به هرکارگزاری که این نامه بر او خوانده می شود: و اما افرادی ازما که شماری نیز به دنبال آنها هستند، گریخته اند به گمان ما به سمت شهرهای بصره حرکت کرده اند. از ساکنان شهر خویش پیرامون آنها پرس و جو و تحقیق کن و در هرناحیه از سرزمینت جاسوس هایی بر آنان بگمار. از آن پس هر خبری از آنان به دست آوردی، برای من بنویس. والسلام.()
14. امام علی(ع) به کعب بن مالک می نویسد:
اما بعد، مراقب رفتارت باش، به همراه شماری از یارانت حرکت کن تا به سرزمینی برسی که دارای روستاهای بسیار است. پیرامون [عملکرد] کارگزاران کاوش و تحقیق نما و رفتار آنها را با مردم در منطقه میان «دجله» و «عذیب» به دقت زیر نظر بگیر. آن گاه به «بهقباذات» برگرد و تقویت آن را سرلوحه کار خود قرارده و در آنچه خداوند تو راولایت و قدرت بخشیده، درراه بندگی و طاعت او به کار گیر… درستی و راستی در کار را به من نشان ده.()
براساس این روایت می توان برای نظارت بر کارگزاران، جاسوس گمارد.
15. ابن ابی شیبه درکتاب خود از قول ابوالجهم قرشی نقل می کند:
پدرم نقل کرد: «درباره من خبری به علی رسید و او چند تازیانه بر من زد» بعد از این ماجرا و پس از چندی، به حضرت خبر رسید که معاویه نامه ای برای او نوشته است. امام دو تن را برای تفتیش خانه او فرستاد. آنان نامه را در خانه اش یافتند. [پدرم] به یکی از آن دو مرد که از خاندان او بود گفت: تو از خانواده ما هستی، از علی برای ماامان بگیر، آنان نزد علی رفتند و او را از ماجرا آگاه ساختند. آن گاه علی بر مرکب سوار شد [نزد پدرم آمد] و به پدرم فرمود: ما در پی نامه بودیم اما آن را پوچ و بی مقداریافتیم [و یاوه ای بیش نبود] ()
این روایت نشان می دهد که تنها، گمان پیوست با دشمنان و مخالفان، آن هم باپشتوانه ادله برحق، جدای از هر دلیل دیگر، برای جواز تجسس کافی است.
16. حاطب بن ابی بلتعه نامه ای خطاب به اهالی مکه نوشت تا آنها را از تصمیم رسول خدا(ص) برای فتح مکه با خبرسازد. وی نامه را به زنی سیاه سپرد تا پس ازورود به شهر، به وسیله آن از مردم اخاذی کرده و باج بگیرد. همچنین مزدی برای آن زن تعیین کرد تا نامه را به گروهی از اهل مکه که برای او معرفی نمود برساندو دستور داد تا ازبیراهه برود.
پیامبر با نزول وحی از ماجرا آگاه شد. آن گاه امیرالمؤمنین را نزد خود خواند و به او فرمود:
یکی از اصحابم به اهل مکه نامه نوشته تا آنان را از تصمیم ما آگاه کند حال آن که من از پروردگار خواسته بودم اخبار ما را از آنان پوشیده نگاه دارد.
نامه، همراه زنی سیاه است که بیراهه را در پیش گرفته است. شمشیرت را بردار و خود را به او برسان نامه را از او بستان و رهایش کن. آن گاه نامه را نزد من بیاور.
پس از آن، پیامبر زبیربن عوام را خواست و به او فرمود: «در این کار با علی بن ابی طالب همراه شو». آن دو از بیراهه حرکت کردند تا زن را یافتند. زبیر پیش دستی کرد و اززن درباره نامه ای که همراه داشت پرسید. زن نامه را انکار کرد و قسم خورد که چیزی همراه او نیست و به گریه افتاد. زبیر گفت:
«ای اباالحسن! نامه ای با او نمی بینم. به سوی رسول خدا بازگردیم تا او را از بی گناهی این زن با خبر سازیم.» امیرالمؤمنین فرمود: «رسول خدا(ص) به من خبر داده که همراه آن زن نامه ای است و دستور داده آن را از اوبستانم. حال تو می گویی نامه ای نزد اونیست!» آن گاه شمشیر را از نیام بیرون کشید و نزدیک آن زن آمد وخطاب به او فرمود: «قسم به خدا چنانچه نامه را بیرون نیاوری حجاب از سرت بر می دارم آن گاه گردنت را خواهم زد». زن گفت: «حال که چاره ای جز این نیست ای پسر ابوطالب! رویت را از من برگردان». حضرت رویش را برگرداند.آن گاه آن زن پوشش را از سرش برداشت و نامه را از لای موهای بافته اش بیرون کشید. امیرالمؤمنین نامه را از وی گرفت و نزد رسول خدا برد.()
در نقل بیهقی آمده:
هنگامی که رسول خدا، علی(ع) و زبیر را می فرستاد، به آنها فرمود: آن زن را بازرسی کنید، همراه او نامه ای است برای اهالی مکه. ()
در هر صورت [چه لفظ «تفتیش» در روایت موجود باشد و چه نباشد] درصدق مفهوم تفتیش و تجسس همین بس که جز پیامبر و علی(ع) شخص دیگری از این ماجراآگاه نبود.
17. مورد دیگری که گماردن جاسوس را به اثبات می رساند [و آن را جایز می شمارد] توبیخ ها و تهدیدهایی است که از مولایمان امیرالمؤمنین نسبت به کارگزارانش است واین حاکی از وجود خبررسانی از سوی جاسوسان آن حضرت است که به چند نمونه آن اشاره می شود:
الف) علی(ع) به عثمان بن حنیف کارگزارش در بصره چنین نگاشت:
ای پسر حنیف! به من خبر رسیده مردی از جوانان بصره تو را به میهمانی دعوت نموده است و تو شتابان به سوی آن روان شده ای. خوراک های گوارا [برایت تدارک دیده اند] و کاسه های بزرگ [پر از غذا] پیش می آورده اند و من گمان نمی بردم بر سر سفره کسانی بنشینی که تهی دستانشان را فراموش کرده اند و توانگرانشان رافراخوانده اند. ()
ب) امیر مومنان در نامه ای به یکی از کارگزاران خویش می نویسد:
خبری از تو به من رسیده که اگر چنین کرده باشی پروردگارت را به خشم آورده ای، از امامت سرپیچی کرده ای و حرمت امانتی را که نزد تو بوده نگه نداشته ای! با خبر شده ام که زمین ها را [از محصولات کشاورزی] خالی کرده ای! هر آنچه پا بر آن نهاده ای برگرفته ای و از آنچه در دسترس تو بوده بهره گرفته ای حساب و کتاب خود را نزد من آرو بدان که حساب خداوند از محاسبه مردم بسی بزرگ تر و سنگین تر است. والسلام. ()
ج) امیرالمؤمنین خطاب به مصقله بن هبیره کارگزارش در اردشیر خره () می نویسد:
مطلبی در باره تو به من رسیده که تصدیق آن برمن گران است. تو غنیمت [و دارایی] مسلمانان را در میان خویشاوندان خود و آنان که پیش تو می آیند از گدایان وباندهاو دسته جات گرفته تا شاعران دروغگو [و چرب زبان] قسمت می کنی. گویا می خواهی گردو قسمت کنی! سوگند به خداوندی که دانه ها را شکافته و جانداران را آفریده،به جد و به طور قاطع در باره این موضوع، تحقیق و بررسی خواهم کرد. چنانچه آگاه شوم که مطلب درست است [بدان که] خود را نزد من خوار و کوچک کرده ای. مراقب باش که از زیان کاران و آنانی که کردارشان برباد است مباش. ()
د) هنگامی که معاویه به زیاد بن ابیه نامه ای نوشت تا او را به نیرنگی با خود همراه سازد، امیرالمؤمنین خطاب به زیاد چنین نوشت:
باخبر شدم معاویه نامه ای به تو نوشته و می خواهد فکر و دل تو را بلرزاند، نشاط را از تو بگیرد و دلسردت کند. از او برحذر باش که شیطان هموست! ()
ه) زمانی که امیرالمؤمنین مردم را به جنگ با اصحاب جمل فراخواند با خبرشد که ابوموسی اشعری کارگزار امام در کوفه مردم را از حرکت به سوی آن حضرت بازمی دارد [و آنها را سست می کند این بود که] در نامه ای به او نوشت:
سخنی از تو به من رسیده که هم به سود تو و هم برضد توست!()
شاید منظور از عبارت «هم به سود تو و هم برضد توست» این باشد که تشویق مردم به نشستن و بازماندن، در ظاهر به سود توست اما در واقع به زیان تو می باشد، و چه بسااشعری این مطلب را از علی(ع) پنهان داشته و به همین جهت آگاهی آن حضرت از این امر می باید از راه تجسس و تفتیش ممکن شده باشد.
و) وقتی علی(ع) فهمید منذر بن جارود عبدی در بخشی از اختیاراتی که به وی داده پیمان شکنی و خیانت کرده به او نوشت:
شایستگی پدرت بی جهت مرا به تو امیدوار کرد و فریفت و گمان کردم تو از روش او پیروی می کنی و راه او را در پیش می گیری، اما ناگاه از تو خبر رسید که از روی هوی وهوس فرمان بری را به کناری نهاده و برای آخرت خویش توشه ای باقی نگذاشته ای. ()
شاید سخن آن حضرت «ناگاه از تو خبر» رسید درپی خبررسانی جاسوسان امام بوده باشد.
ز) هنگامی که به امیرالمؤمنین خبر رسید که محمد بن ابوبکر کارگزار آن حضرت در مصر از برکناری خویش و جایگزینی مالک اشتر غمگین و اندوهناک گشته، به وی چنین نوشت:
با خبر شدم که از واگذاری مسوولیت خویش به مالک اشتر خشمگین و ناراحت گشته ای. من چنین نکردم تا کوشش تو را از تو بگیرم یا تلاش بیش از حد از تو بخواهم.اینک نیز که نفوذ و قدرت را [در مصر] از تو بازستانده ام، در جایی به تو حکومت خواهم داد که گرفتاری و دل مشغولی اش کمتر باشد و ولایت برآن جا، تو را خوش ترآید. ()
روشن است که خشم، به صورت آشکارا نبوده، زیرا تناسبی با شان محمد بن ابوبکر ندارد. از این رو خبر رسانی در مجموع از امری پوشیده و مخفی صورت گرفته است.
ح) ابوالاسود دؤلی جانشین عبدالله بن عباس در بصره در نامه ای به علی(ع) خبر داد: عبدالله ده هزار درهم از بیت المال برداشته است. امام در نامه ای به او دستور داد آنهارا برگرداند، اما وی از این کار سرباز زد. باز آن حضرت در نامه ای قسم یاد کرد و به او فرمود:
«به یقین آنها را بازمی گردانی.» پس از چندی که عبدالله بن عباس تمام پول ها یا بیشتر آن را برگرداند، علی(ع) در نامه ای به او چنین نگاشت:
باری، آنچه انسان را شادمان می سازد درک چیزی است که آن را از دست نداده باشد و آنچه افسوس و نگرانی او را در پی دارد، از دست رفتن چیزی است که آن را درک نکرده باشد [و ارزش آن را نشناخته باشد.] بر آنچه از دنیا به تو رسید شادی بسیار مکن و برآنچه از کفت رفت زیاد بی تابی مکن و عزم خود را برای چیزی جزم کن که پس از مرگ به کارت آید. والسلام
از آن پس ابن عباس پیوسته می گفت:
تاکنون هرگز از سخنی به مانند گفتار امیرالمؤمنین پند واندرز نپذیرفته بودم. ()
در جای دیگر گفته شده:
امام در پاسخ ابوالاسود دؤلی فرمود: کسی چون توست که امام و امت را خیرخواه است و امانت را پاس می دارد و پیشوا و راهنما به حق و راستی است پس هرگاه به چیزی برخوردی که درنگ در آن، به صلاح امت است… مرا بی خبر مگذار که تو شایستگی آن را داری و [از آن بالاتر] حق واجب خداوند بر تو است.()
این روایت نشان دهنده پذیرش و خشنودی امیرالمؤمنین از خبررسانی [پنهانی] جانشین عبدالله بن عباس و برانگیختن او به این کار است، بلکه این کار را امری لازم شمرده است. از این رو بر معاونان مسوولان است که چشم دار مهتران باشند و اشتباه های آنان را گزارش دهند.
ط) علی(ع) به قثم بن عباس کارگزارش در مکه می نویسد:
جاسوس ما در مغرب درنامه ای به من خبرداده که گروهی از اهل شام، کوردل، سخن نافهم و دور از درک و بینش به سوی موسم (مناسک حج) فرستاده شده اند آنهایی که حق را با ردایی از باطل می پوشانند. با تمام توان چون کوهی از خرد و دور اندیشی بپاخیز! ()
ی) ابن ابی الحدید از کتاب غارات روایت می کند:
معاویه به دروغ نامه ای را به قیس بن سعد نسبت داد و آن را برای شامیان خواند. از آن پس در سراسر شام این خبر پراکنده شد که قیس با معاویه سازش کرده است.جاسوسان علی بن ابی طالب(ع) وی را از این ماجرا آگاه ساختند. حضرت از او به بزرگی و شکوه یاد کرد [و از این رخداد] ابراز شگفتی نمود…()
18. از جمله دلیل های دیگر بر جواز به خدمت گرفتن جاسوس، اقدام های پیامبر اکرم در این زمینه است. روایت شده که آن حضرت افرادی را برای کسب خبر درموردچگونگی کار کرد دشمنان، در بیرون از سرزمین های اسلامی و زیر نظر داشتن تحرکات لشکری واسرار آنها می فرستاد موارد، دراین زمینه بسیار است که به شماری از آنهااشاره می شود:
ابن هشام در بیان سریه عبدالله بن جحش می آورد:
رسول خدا(ص) هشت تن از مهاجران را که در میان آنها هیچ یک از انصار نبودند همراه او نمود ونامه ای برای او نگاشت و دستور فرمود تا دو روز آن را نگشاید. پس از سپری شدن روز دوم نامه را باز کند و هرآنچه بدان فرمان داده شده اجرا نماید و احساس نفرت از هیچ یک از همراهان به دل راه ندهد… پس از پایان روز دوم عبدالله بن جحش نامه را باز نمود، در آن چنین نوشته شده بود:
هنگامی که نامه را خواندی حرکت کن تا درکنار نخلی میان مکه و طائف فرود آیی. آن جا درکمین قریش باش تا خبرهای آنها را به مردم برسانی. تا نگاه عبدالله بن جحش به نامه افتاد گفت: به روی چشم. آن گاه به همراهانش گفت: رسول خدا(ص) دستور داده به سوی نخلی حرکت کنم و آن جا در کمین قریش بمانم تا خبری از آنها به پیامبر برسانم. ()
روایت به روشنی بیانگر به خدمت گرفتن جاسوس برای آگاهی از تحرکات دشمن است.
گزیده ای از روایت واقدی از ماجرای غزوه بدرکبری چنین است:
هنگامی که رسول خدا دریافت کاروان غله از شام حرکت کرده است، اصحاب خود رابرای [حرکت به سوی] کاروان فراخواند. پیامبر ده شب پیش از خروج خود از مدینه،طلحه بن عبیدالله و سعید بن زید را گسیل داشت تا در باره قافله به کسب خبر بپردازند.
آن دو در «نخبار» بر «کشد جهنی» وارد شدند وی آن دو را فرود آورد و پناه داد. آنها درنهان نزد او ماندند تا کاروان [از آن جا] گذشت… آن دو به کاروانیان و بار آنها چشم دوخته بودند که افراد قافله گفتند: ای کشد! از جاسوسان محمد(ص) کسی راندیدی؟ گفت: پناه برخدا! جاسوسان محمد کجا و نخبار کجا! پس از آن، کاروان شبانگاهان به حرکت خود ادامه داد اما طلحه بن عبیدالله و سعید بن زید تا صبح همان جا ماندند سپس بیرون رفتند. کشد، نیز در حالی که مراقب آنها بود به راه افتاد…
در «تربان» به پیامبر رسیدند و ماجرا را به آگاهی ایشان رساندند… پس از آن، کشد، نیز بر پیامبر وارد شد و خبر داد که آنها را پناه داده است. رسول خدا نیز برای او عمری دراز همراه باسلامتی آرزو کرد… ()
روایت بیانگر آن است که وجود عامل نفوذی درمیان دشمن و گماردن جاسوس برای آگاهی از اقدامات دشمن هر چند در امور اقتصادی امری جایز، بلکه لازم و واجب است.
در صحیح مسلم از زبان انس بن مالک روایت شده:
رسول خدا «بسیسه» را جاسوس خود قرار داد تا در باره کاروان غله ابوسفیان کسب خبر کند. ()
این روایت نیز نشانگر گماردن جاسوس نسبت به تحرکات دشمن است هرچند این تحرکات در امور اقتصادی باشد.
واقدی در بیان ماجرای غزوه احد می نویسد:
پیامبر اکرم(ص) شب پنج شنبه انس و مونس پسران فضاله را پیش فرستاد. آن دو در «عقیق» به قریش برخوردند و همراه آنها حرکت کردند، تا آن که قریش در «وطاء» فرودآمدند. [این جا بود که] انس و مونس نزد پیامبر شتافتند و ایشان را از این رخداد آگاه کردند. ()
مغازی نیز در روایت غزوه احد می نگارد:
هنگامی که قریش فرود آمدند، آرام و قرار گرفتند و آسوده خاطر گشتند، رسول خدا حباب بن منذر بن جموح را به سوی آنها [لشکر قریش] روانه کرد. او نیز [پنهانی]در میان آنها وارد شد و امکانات آنها را ارزیابی کرد و با تیزبینی، از تمامی آنچه می خواست آگاه شد. [البته] پیامبر حباب را در نهان و دور از چشم دیگران فرستاد و به اوفرمود: در حضور هیچ یک از مسلمانان خبرها را به من نرسان مگر آن که دشمن را کم و ناتوان دیده باشی. حباب بازگشت و پنهانی پیامبر را با خبرساخت. ()
ابن هشام دربیان غزوه احد و پس از نقل به حرکت درآمدن قریش می نویسد:
آن گاه رسول خدا، علی بن ابی طالب را روانه نمود و به او فرمود: در پی آنهابرو و ببین چه می کنند و چه در سردارند.چنانچه اسب ها را کنار گذارده و بر شتران سوار گشته اندبی تردید آهنگ مکه دارند و اگر براسب ها سوار شده اند و شتران رابه دنبال خود می کشند بی گمان راه مدینه را در پیش گرفته اند. سوگند به خداوندی که جانم به دست اوست چنانچه آهنگ مدینه داشته باشند، به سوی آنها می شتابم و پیکار سختی با آنان خواهم کرد.
علی(ع) می گوید: درپی آنها به راه افتادم تا بدانم چه می کنند. دیدم اسبان را واگذارده، برشتران، سوار گشته و راه مکه را در پیش گرفته اند. ()
در کتاب «تراتیب الاداریه» به نقل از کتاب «استیعاب» و درباره روایات مربوط به عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا آمده:
عباس پیش از فتح خیبر، مسلمان شد اما مسلمان بودن خود را پوشیده می داشت و اخبار مشرکان را برای رسول خدا می نوشت پیامبر هم خطاب به او [در نامه ای]نگاشت: بودن تو در مکه بهتر و سودمندتر است. ()
ابن هشام درباره غزوه خندق چنین روایت می کند:
آن گاه که خبر اختلاف و ناسازگاری لشکریان، به رسول خدا رسید و خداوند یکپارچگی آنان را به پراکندگی بدل ساخت، پیامبر حذیفه بن یمان را فراخواند و او را به سوی ایشان گسیل داشت تا ببیند سپاهیان در شب چه کرده اند…
حذیفه می گوید: آن گاه رسول خدا روبه سوی ما نمود وفرمود: چه کسی حاضر است برخیزد واز حال لشکر جویاشود و سپس بازگردد؟ هیچ یک از حاضران از ترس خطر فراوان و شدت گرسنگی و سرما برنخاست. آن گاه که هیچ کس از جای خود تکان نخورد! رسول خدا مرا فراخواند و در آن هنگام چاره ای جز برخاستن برایم نبود. پیامبر فرمود: ای حذیفه! برو وارد لشکر شو ببین چه می کنند، به هیچ روی چیزی [از ماجرا] را بازگو مکن تا نزد ما بیایی….()
و کوتاه سخن آن که حذیفه رفت و از آنچه می خواست آگاه شد و پیامبر را از آن با خبر ساخت.
واقدی در نقل ماجرای غزوه خندق می نویسد:
پیامبر اکرم(ص)، خوات بن جبیر را فراخواند و [به او] فرمود به سوی بنی قریظه برو و ببین آیا جایی هست که از آن بی خبر باشند یا رخنه ای هست که نفوذ پذیر باشد تامرا از آن با خبرسازی. ()
واقدی همچنین در جای دیگر می نویسد:
پیامبر اکرم بریده بن حصیب اسلمی را به سوی بنی مصطلق فرستاد تا حضرت را از حال آنها با خبرسازد. ()
در مجمع البیان، در بیان چگونگی غزوه حدیبیه می آورد:
پیامبراکرم پیشاپیش خود، جاسوسی از قبیله خزاعه فرستاد تا حضرت را از حال قریش آگاه سازد. رسول خدا حرکت کرد تا به غدیر اشطاط در نزدیکی عسفان رسید.[در آن جا] جاسوس خزاعی برحضرت وارد شد و گفت: من از پیش کعب بن لؤی و عامر بن لؤی می آیم. شماری از قبایل مختلف را گرد هم آورده، گروهی انبوه تدارک دیده اند. آنها در پی کشتن شما یا کارزار با شما و راندن شما از مکه هستند. پیامبر فرمود: شبانه حرکت کنید و آنها چنین کردند. ()
در تفسیر نور الثقلین از امالی شیخ و با سند او از حلبی، در تفسیر سخن پروردگار: «والعادیات ضبحا» () و از زبان امام صادق(ع) روایت شده است:
رسول خدا عمر بن خطاب را در سریه ای روانه کرد. اما او و همراهانش شکست خورده و در حالی که یکدیگر را به ترس و سستی نسبت می دادند بازگشتند. خبر این رویدادبه پیامبر رسید. حضرت خطاب به علی(ع) فرمود: [از این پس] تو نماینده ما در لشکر هستی خود را آماده کن و هر کدام از سواران مهاجران و انصار را می خواهی[برگزین]، آن گاه رسول خدا علی(ع) را روانه ساخت و به او فرمود: روزها پنهان شو و در شب حرکت کن و [لحظه ای] چشم [از اطراف] برمدار. می گوید: پس از آن که علی(ع) از دستور پیامبر آگاه شد به سوی آنها حرکت کرد و سپیده دمان برآنها تاخت. در این جا بود که پروردگار بر پیامبرش سوره «والعادیات» را تا پایان نازل فرمود. ()
ابن سعد در «طبقات» می آورد:
پیامبر اکرم دستور داد مردم برای جنگ با روم آماده شوند. فردای آن روز اسامه بن زید را نزد خود خواند و به او فرمود: به قتلگاه پدرت برو و آنان را براسب بار کن. تو را به فرماندهی لشکر می گمارم… راهنمایانی را همراه خود کن ودیده بانان و طلایه داران را پیش از خود روانه کن. ()
جز اینها موارد دیگری نیز وجود دارد. از جمله افرادی مانند عاصم بن ثابت و بشر بن سفیان و امیه بن خویلد که رسول خدا آنان را به مکه فرستاد تا به تجسس و کسب خبردر باره قریش بپردازند. ()
اینها پاره ای از آثار و نصوص فراوانی است که همگی بر مطلوب بودن تجسس و گرفتن جاسوس دلالت دارند.
نقباء و عرفاء
«نقیب» برابر تصریح لغت شناسان، به معنای گواه و ضامن قوم، و شخصی است که از احوال آنها آگاه است.
در صحاح است که نقیب مترادف «عریف» است و آن، همان گواه و ضامن قوم است. () عریف نیز هم معنای نقیب است، و او کسی است که در رتبه، پس از رئیس قراردارد.()
ابن اثیر می گوید: نقباء جمع نقیب است و او همان دانا و مهتر قوم است که مقدم بر آنهاست و اخبار آنها را می داند و از احوال آنها تفتیش می کند. ()
از تعبیرهای پیش گفته به دست می آید که وظیفه نقیب و عریف (سرپرست) اگر چه تنها، تفتیش نیست ولی همان گونه که صاحب نهایه به آن تصریح دارد از آن بیرون هم نیست.
بنابراین تعبیرهایی که وارد شده و به کارگیری سرپرست و مهتر را ترغیب می کند،سربسته، نشان دهنده ترغیب و تشویق به تفتیش و تجسس است. دراین زمینه روایات بسیاری وجود دارد که ماگوشه ای از آنها را دراین مجال می آوریم:
1. ابن هشام می آورد:
هنگامی که اهل مدینه در عقبه (گردنه) دوم با رسول خدا پیمان بستند، حضرت خطاب به ایشان فرمود: دوازده نفر از خودتان به عنوان سرپرست به من معرفی کنیدتادرمسائل مربوط به آنها، کفیل و ضامن قوم خود باشند. [آنها نیز چنین کردند و] دوازده نفر از آنان به عنوان سرپرست پیش آمدند، نه تن از خزرج و سه نفر از اوس.آنگاه رسول خدا رو سوی برگزیدگان نمود و فرمود: شما درمسائل قوم خود، سرپرست و کفیل آنها هستید، همان طور که حواریون، کفیل عیسی بن مریم بودند. من نیز کفیل قوم خویش، (مسلمانان) هستم. آنها نیز گفتند: آری [همین طور است]. ()
2. ابو داود از رسول خدا نقل می کند:
عرافه(خبر دهی) حق است و مردم را گریزی از به کارگیری عرفاء (خبرگیران) نیست، اما عرفا[ی فتنه انگیز] جایگاهشان در آتش است. ()
3. در وسائل الشیعه به نقل از صدوق و با سند او از امام صادق(ع) و ایشان از پدرانشان از رسول خدا(ص) آمده:
آن که سرپرستی گروهی را بردوش گیرد، در روز قیامت با دستانی زنجیر شده برگردنش، آورده می شود، چنانچه این کار را به دستور پروردگار [و رضایت او] انجام داده باشد خداوند رهایش می سازد و اگر ستمکار باشد، در آتش دوزخ افکنده می شود و چه بد سرانجامی است! ()
4. در دعائم از امیرالمؤمنین روایت می کند:
گریزی از [وجود] حکمران و [تعیین] حقوق، برای او نیست و [نیز] چاره ای از [وجود] وزیر( سرپرست) و [تعیین] دستمزد برای وی نیست… ()
غیر از اینها روایات گوناگونی وجود دارد که هم تشویق کننده است و هم هشداردهنده! ازیک سو با توجه به ضرورت وجود مراقبت و خبرگیری، در اداره جامعه اسلامی به شیوه درست، امری است مورد نیاز و درخور ترغیب و از سوی دیگر به اعتبار آن که ممکن است این امر دستخوش خطر و تجاوز گردد، شایسته پرهیز اگر چه بروز این حالت ها تنها در عرافه(سرپرستی و مراقبت) نیست، بلکه درتمامی مناصب ومسوولیت های عمومی، همین امر جاری و حاکم است و دراین، تردیدی نیست.
ازسوی دیگر، مصلحت گماردن نقیب و عریف پوشیده نیست، چه آن که با وجود اینها،ارتباط میان مردم و حاکمانشان ورئیس حکومت تنگاتنگ و نزدیک می گردد به گونه ای که رئیس به سهولت ازحال زیر دست خود آگاه می شود و کارکنان و پایین دستان قادرخواهند بود با رئیس خود درارتباط باشند.
ترغیبات عامه
ترغیبات عامه بسیار است که به پاره ای از آنها اشاره می شود:
1. امیرالمؤمنین به لشکری که روانه دشمن کرد چنین سفارش فرمود:
برای خویش نگهبان ها و دیده بانانی درکوه های بلند و تپه های رفیع قرار دهید تا دشمن از جایی امن یا پرخطر برشما وارد نشود و بدانید که پیشروان لشکر، دیده بان های آنها، و دیده بانان جلوداران، طلایه داران آنهاست و از دو دستگی یا چند دستگی بپرهیزید. ()
2. هنگامی که امیرالمؤمنین زیادبن نضر را به فرماندهی پیشتازان لشکری که آهنگ صفین داشت برگزید، خطاب به او فرمود:
بدان که جلوداران هرگروه، دیده بانان وخبرگیران آنها، و دیده بان های پیشتازان، طلایه داران آنهاست پس هرگاه از سرزمینت بیرون شدی و به دشمنت نزدیک، در هر ناحیه،دربرخی راه های کوهستانی، دره ها، جنگل ها و جاهای پوشیده از درخت، و در هر سمت و سو [که بودی به راهنمایی جلوداران بپرداز و] از توجیه طلایه داران دلگیر مشوتا دشمنتان در کمینگاه، شما را هلاک نکند… ودیده بانان خود را در بلندی های کوه ها و در بالاترین نقطه مشرف براطراف و در بالای رودها قرار دهید تا به دقت برای شمادیده بانی کنند تا دشمن از جای خطرناک یا امن برشما وارد نشود. ()
3. امیرمومنان در کارزار صفین به عبدالله بن بدیل چنین دستور فرمود:
جاسوس ها را به سوی آنها بفرست. جاسوسان تو باید آنقدر سلاح با خود بردارند که نبرد را به پیش برند و باید که طلایه داران تو، سربازانی دلیر و بی باک باشند چرا که ترسویان کار تو را به سامان نمی رسانند. با هر کس که نزد توست به اذن پروردگار، دستور مرا به انجام رسان. والسلام. ()
4. شیخ طوسی در «امالی» از امام صادق(ع) روایت کرده:
رسول خدا هنگام اعزام علی بن ابی طالب به سریه ای، به او سفارش فرمود:
روزها پنهان باش و شب ها حرکت کن و [لحظه ای] چشم [از اطراف] برمدار [و تمام و کمال مراقب پیرامون خود باش].()
5. پیامبر اکرم هنگامی که اسامة بن زید را به فرماندهی لشکری که آهنگ پیکار با رومیان داشت برگزید، به او سفارش فرمود: راهنمایانی با خود همراه کن و جاسوس ها وطلایه دارانی پیشاپیش خود روانه ساز. ()
6. قاضی نعمان بن محمد درکتاب دعائم از امام علی(ع) روایت می کند که حضرت براین باور بود که دیده بانان و پیشتازان می باید پیشاپیش سپاه روانه شوند وفرمود: رسول خدا در سال حدیبیه، پیش از خود، جاسوسی از قبیله خزاعه را روانه کرد. ()
7. ابن اعثم نقل می کند که امام حسین(ع) در سخنی خطاب به برادرش ابن حنفیه فرمود:
اما تو ای برادرم نه! می باید در مدینه بمانی و جاسوس من بر ضد آنها باشی و چیزی از امور آنها را از من پوشیده مدار.()
8. «آمدی» از امیرمومنان می آورد:
مردم را برسنت و دینشان بر پا دار با مردم برابر سنت و دینشان رفتار کن تا رانده شده هاشان برتو اعتماد کنند و دودل هاشان پشتیبان تو باشند، و مرزها و محدوده هایشان راپاس بدار.()
9. امام علی(ع) آن هنگام که حذیفه را حاکم خود در مداین قرار داد در نامه ای به او چنین نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحیم… امور شما را به حذیفه بن یمان واگذاردم. او از آنهایی است که رفتارشان را می پسندم و امید به راستی و درستی شان دارم. به او دستور دادم به نیکان شما خوبی کند و بر دودل هایتان سخت گیرد. ()
10. بلاذری در «انساب الاشراف» می نویسد: علی(ع) آن گاه که ابوالاسود دؤلی آن حضرت را از خیانت کارگزارش با خبر کرد، به او (دؤلی) چنین نوشت:
نامه تو را دریافتم، چون توست که خیر خواه امام و امت است و راهنمای برحق و پاره کننده [و از بین برنده] ستم. درمورد آنچه نوشته بودی برای همراه و همکارت نامه ای نگاشتم و [البته] او را از نامه تو آگاه نکردم. ازاین پس «خبردهی» را رها مکن و هر آنچه درنگ درآن را به صلاح امت دیدی گزارش کن، چه آن که سزاوار آن هستی واین برتو واجب است.والسلام. ()
11. علی(ع) در پیمان نامه خویش به مالک اشتر فرمود:
جاسوس ها و مراقب ها را از راستان و وفاداران به مردم [برگزین و] بفرست، چرا که پیمان نهانی تو با آنها در امور و وظایفشان، آنان را به امانت داری و مدارا با توده مردم سوق می دهد. ()
12. رسول خدا در فرمانی و درضمن بیان آنچه برای حاکم درباره جانشینان، وزیران و معاونان او سزاوار است، خطاب به منصوب خویش فرمود:
با تمام اینها، از پی گیری امور آنها و دقت در رفتار و روش آنان غافل مباش و در مورد مساله ای که بر تو پوشیده نیست [و از آن خبر داری] به نرمی و مهربانی با آنان برخورد نما تا در یابی در انجام وظایفشان، و در رفتار با مردم چگونه اند.
در بسیاری از معاونان و کارکنان، رگه ای از خود بزرگ بینی، فخرفروشی و خودپسندی وجود دارد. بیشتر آنها دراندک زمانی از مردم به ستوه می آیند، از جروبحث دلتنگ می شوند و ازمراجعه مردم به آنها [زود] به تنگ می آیند، حال آن که مردم را گریزی از درخواست نیازهایشان نیست.
پس هرگاه مردم یک صدا براین باور بودند که در پاسخ نیازهاشان، سستی و درشت خویی شده است و خواستار خرده گیری بر آن شدند و بار او (معاون) را بردوش توافکندند [از این امر آزرده خاطر مباش] چه آن که، این به صلاح توست و امور تو را به سامان می رساند، افزون برآن که پاداش و بهره بزرگی نزد خدای متعال خواهی داشت ان شاء الله . ()
13. امام علی(ع) دربیان آنچه لازم است حاکم در باره کارکنان و زیر دستانش رعایت کند، خطاب به مالک اشتر فرمود:
… افزون بر این، ازگماردن مراقبانی امین و حق گو با مردم، برکارکنانت دریغ مکن تا فساد هر مفسدی از زیردستان را گزارش دهند و مردم بدانند که تو از کم کاری وناکارایی آنان با خبری. ()
14. پیامبراکرم در فرمانی به امیرمومنان و در بیان اموری که لازم است حاکم در باره کارکنان و زیر دستانش رعایت کند، فرمود:
شجاعان و دلیران را با هر کار نیک آشنا کن و چشمان آنها را برحالت ها و مایه های ژرف خویش بگشای. تمجید نیکو، پی گیری فراوان از تک تک آنها و آنچه در هر جاوپیش روی مردم از خود نشان می دهد و آشکار نمودن کار کرد او از سوی تو، هرانسان شجاع را به خود می آورد و هر انسان دیگر را برمی انگیزد.
با تمام اینها، ازگماردن مراقبانی امین و درست کردار برآنها غافل مشو تا درپیشامدها حضور داشته باشند و چگونگی کارکرد آنها را ثبت کنند، به گونه ای که گویا خود در آن جا حاضر بوده ای.
کار کرد هریک از کارکنان را به حساب خود او بگذار و کارنامه یکی را بردوش دیگری منه و هریک را جز به عملکرد خودش بازخواست مکن و از هریک، به اندازه آنچه ازاو سر می زند [به قدر شایستگی اش] پشتیبانی کن. نامه ای از جانب خویش به هرکدام بفرست تا او را به تلاش واداری و آگاه کنی که من از کارهای تو بی خبرنیستم. برازندگی هیچ یک، نباید تو را وادارد که اشتباه های کوچک او را بزرگ بشماری و ناتوانی هیچ یک نباید تو را برآن دارد که کاستی های بزرگ او را ناچیز بشماری. ()
چهارچوب تجسس
روشن است که نظام اسلامی از ارکانی، تشکیل می یابد از جمله: قوه مقننه، قوه قضائیه، قوه مجریه، نیروی دفاعی و جنگی برای رویارویی با کفار و منافقان وپیمان شکنان،مراکز فرهنگی چون دانشگاه ها و حوزه های علمیه و موسسه های اقتصادی.
پاسداری از این ارکان اقتضا می کند که رئیس حکومت برتمامی آنها نظارت و مراقبت کامل داشته باشد خواه از جانب خود یا از راه های دیگر. و این به سبب محافظت ازنظام اسلامی است که از واجب ترین واجب ها ومهم ترین امور است. عقل به این امرحکم می کند چه آن که نظام اسلامی جز با مراقبت، پایدار نمی ماند و هر آنچه پابرجایی نظام بسته به آن باشد به ضرورت و براهت عقلی واجب است. بنابراین مراقبت کامل و همه جانبه، بر رئیس حکومت، واجب ولازم است. این همان واجبی است که پیامبراکرم و نیز جانشین او امیرمومنان به شهادت نمونه هایی که پیش تربیان شد ازآن فروگذار نکرده اند چنان که رسول خدا در سریه ها و غزوه های گوناگونی، برای خود،مراقب و جاسوس برگزید. افرادی مانند بسیسه در بدرکبری،انس و مونس و حباب بن منذر در غزوه احد، حذیفه در غزوه خندق، بریده بن حصیب اسلمی در غزوه مریسیع،بسربن سفیان درغزوه حدیبیه و جز اینها درغزوه ها وسریه های دیگر.
علی(ع) نیز بر ضد مخالفان، پیمان شکنان و آنهایی که از در جنگ با او وارد شدند جاسوس ها و مراقبانی قرار داد، از جمله در نامه ای به قثم بن عباس (کارگزارش در مکه)نوشت:
جاسوس ما در مغرب در نامه ای به من خبرداده گروهی از شامیان به سوی موسم (مناسک حج) فرستاده شده اند… با تمام توان چون کوهی از خرد و دوراندیشی بپاخیز!()
نیز پس از فرار خریت از قبیله بنی ناجیه به سوی بصره، خطاب به کارگزارانش نوشت:
افرادی از ما که شماری نیز به دنبال آنها هستند گریخته اند. به گمان ما به سمت شهرهای بصره حرکت کرده اند. ازساکنان شهر خویش پیرامون آنها پرس و جو و تحقیق کن و در هر ناحیه از سرزمینت، جاسوس هایی برآنان بگمار. ازآن پس هرخبری ازآنان به دست آوردی برای من بنویس. والسلام ()
از روایات و نمونه های پیش گفته نیز برمی آید که قوه مجریه(کارگزاران) موردمراقبت قرار گرفته اند چنان که علی(ع) آن گاه که توسط جاسوسان خود از حال کارگزارانش با خبر می شود با فرستادن نامه هایی آنان را تهدید و درعین حال نصیحت می کند. از جمله عبدالله بن عباس، منذربن جارود، ابوموسی اشعری، زیاد بن ابیه، عثمان بن حنیف، مصقله بن هبیره، کعب بن مالک و… را می توان نام برد.
افزون براین، روایات یاد شده نشان می دهد قاضیان و شاهدان نیز مورد مراقبت بوده اند:
1. نقل شده: هنگامی که امیرمومنان، انحراف شریح را در قضاوت دید به او فرمود: «کجا می روی ای شریح! درچنین امری این گونه حکم می کنی!» ()
2. روایت شده: از پیامبراکرم شخصی به عنوان مدعی، شاهدانی نزد پیامبر اکرم آورد که حضرت از خوبی یا بدی آنها آگاه نبود. از این رو از شاهدان پرسید: «از کدام قبیله هستید؟» آنها پاسخ گفتند. فرمود: «جای کسب و کار شما کجاست؟» جواب دادند. فرمود: «منزل شما کجاست؟» پاسخ دادند. آن گاه طرفین دعوا و شاهدان را پیش روی خود،برپا نگاه داشت و امر فرمود نام های مدعی (خواهان)، مدعی علیه (خوانده شده) و شاهدان و آنچه بدان شهادت دادند نگاشته شود. پس از آن، رسول خدا(ص) نوشته ها راجداگانه به دو تن از یاران برگزیده اش سپرد و فرمود: «هر یک از شما به گونه ای که نفر دیگر پی نبرد به سوی قبیله، جای کسب و کار (پاتوغ) و خانه آنان برود و درباره آنهاپرس و جو نماید». آن دو نیز همین کار را انجام دادند… ()
از سوی دیگر، ترغیبی که در روایات پیشین در مورد وجود جانشین و خبردهنده آمده، بیانگر آن است که معاون و جانشین می تواند از حالت های شخصی افراد با خبرباشد، تا به هنگام نیاز، مقام بالاتر را آگاه سازد و این به مصلحت نظام ارتباط پیدامی کند نه مصلحت افراد.
پیامبر اکرم و امامان معصوم نیز در همین راستا، فساد پراکنی تباهکاران را زیر نظر داشتند و آماده بودند تا اشکال ها و شبهاتی را که از سوی کفار و منافقان وارد می شد، باحکمت و اندرز نیکو، کم سو و کم فروغ نمایند.
روی هم رفته، مراقبت و محافظت از هرمقامی از مناصب جامعه اسلامی که درحفظنظام و دولت اسلامی نقشی برجسته دارد امری واجب و لازم است. این مراقبت، بسته به مقدماتی، همچون «تجسس» است. بنابراین وجود تجسس درنظام اسلامی بی هیچ سخن،امری لازم و بایسته است چنان که سیره پیامبر اکرم و روش جانشین برحق آن حضرت و سفارش آنها به انجام تجسس، به روشنی گواه سخن ماست.
البته جواز تجسس، تنها، در امور مربوط به نظام نیست، بلکه ممکن است فراتر از این موارد، در آن جایی که مصلحت موجود در تجسس، از مفسده آن مهم تر باشد،نیزوجود داشته باشد مانند آن که حفظ نفس محترمی وابسته به تجسس از حالات شخص دیگر باشد.
از این رو در تزاحم (تنگاتنگی) میان حرام بودن تجسس و وجود مصلحت دیگر، معیار، «اهم» بودن است. پس آن که مهم تر است، پیش تر است. چنان که فقیهان در باب غیبت به پاره ای از این موارد اشاره کرده اند ازجمله: دفع ضرر از نفوس، پالایش روایات از اخبار فاسقان و فاجران، برکندن ریشه فساد همانند فساد پراکنی بدعت گذارانی که بیم گمراه سازی مردم از سوی آنان می رود، رد آن که نسبی را به دروغ به خود بسته، حفظ نوامیس و اموال کلان، نجات ستمدیده، و تربیت اهل خانه و فرزندان، چنان که در روایتی به نقل از حسین بن موسی بن جعفر(ع) به این موارد اشاره شده است. ()
ادامه دارد…
منابع مقاله:
برچسب ها:کاوشی در حکم فقهی تجسس