حق طلاق -قسمت دوم
آنچه براى دردآشنایان مسایل اجتماعى و خانواده آفتى جدى به مثابه بیمارى قرن محسوب مىشود، روند رو به ازدیاد طلاق و متلاشى شدن خانوادههاست كه در هیچ عصرى چنین نگران كننده و موحش نبوده، بلایى كه بناى خانواده را ویران كرده و كودكان مظلوم را به دست طوفان حوادثى تلخ سپرده است.
بگونهاى كه امروز قانونگذاران، حقوقدانان، اندیشمندان مسایل خانواده و روانشناسان با همه امكانات خویش در تلاشند تا شاید بتوانند خانواده را از این سیر قهقرائى باز دارند و اولین كانون اجتماعات بشرى را از آفتى مهلك و بنیانكن نجات بخشند. آمار رو به ازدیاد طلاق گویاترین كارنامه براى تزلزل اركان خانواده و فروپاشى بناى رأفت و عطوفت و مودت در زندگى بشر است و متأسفانه هرچه فرهنگ غرب بر جوامع انسانى گسترش مىیابد این آمار فروپاشى و انحلال هم افزونتر مىگردد. لذا در یك مقایسه تطبیقى حتى بین شهر و روستا و یا شهرهایى كه به ظاهر چهره مدنیت بیشترى به خود گرفتهاند با سایر مناطق، تفاوتى چشمگیر دارد مثلاً در شهرى مثل تهران در سال 76 از 85770 ازدواج 12211 مورد طلاق واقع شده است و حال آنكه در شهر ایلام از 2395 ازدواج فقط 72 مورد منجر به طلاق شده است و در سال 77 بیش از چهل هزار طلاق در كشور به ثبت رسیده و این در حالى است كه معاون امور اجتماعى سازمان بهزیستى تعداد متقاضیان طلاق را نهصد هزار اعلام كرده است.
واقعیتى كه باید اینجا بدان اعتراف كرد این است كه خانواده حریمى است كه در تشكیل و دوام آن راهكارهاى عاطفى و اخلاقى مؤثرتر از راهكارهاى حقوقى است و این همان ارمغان بزرگ فرهنگ اسلامى است. لذا احكام اسلامى از آن جهت كه از سویى تأكید بر اخلاق و از سویى نظر به تلطیف در حقوق دارد و در برخورد و تضاد منافع فردى و اجتماعى، مصالح اجتماعى را بر مصالح فردى مقدم مىدارد، در نظام خانواده نیز اصل ورود خیرات و بركات را به این كانون، رعایت مصالح عامه نسبت به مصالح فرد مىشمارد. لذا صریحا مىفرماید: «فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَیئا وَ یَجْعَلُ اللّهُ فیهِ خَیرا كَثیرا»(1) اشاره به اینكه تأمل و توجه به راهكارهاى اصولى در بعضى ناخوشایندىها در زندگى مشترك، موجب سرازیر شدن خیرات و عنایات پروردگار است و حتى اگر عرصه زندگى را میدان جهاد براى زن معرفى مىكند اشاره به اینكه تدبیر مناسب امور و كارگردانى شایسته در ساختار بناى خانواده همان مجاهده در راه حق است كه لازمه آن چشمپوشى زن و مرد از منافع و مصالح شخصى است. لذا كارگردان هستى كه خود مظهر عدل و رحمت و حكمت است از خلیفه خود مىخواهد كه این وظیفه را به صورتى صحیح در زندگى خود پیاده كنند.
شهید اندیشمند استاد مطهرى در این باره چنین مىفرماید: «اسلام مردانى را كه مرتب زن مىگیرند و طلاق مىدهند را دشمن خدا مىداند و پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله فرمودند جبرئیل آنقدر به من درباره زن سفارش و توصیه كرد كه گمان كردم طلاق زن جز در وقتى كه مرتكب فحشاء قطعى شده باشد سزاوار نیست و در روایت دیگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «ازدواج كنید، طلاق ندهید، زیرا عرش الهى از طلاق به لرزه درمىآید» و در روایت دیگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «ما اَحَلَّ اللّهُ شیئا ابغضُ الیه من الطلاق» خداوند چیزى را حلال نكرده كه در عین حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق.
آنچه در سیرت پیشوایان دین مشاهده مىشود این است كه تا حدود امكان از طلاق پرهیز داشتهاند لهذا طلاق از طرف آنها بسیار به ندرت صورت گرفته و هر وقت صورت گرفته دلیل معقول و منطقى داشته است.
سؤالى كه در این مرحله مطرح مىشود این است كه معنى این جمله «مبغوضترین حلالها در نزد خدا طلاق است» چیست؟ طلاق اگر حلال است، مبغوض نیست و اگر مبغوض است، حلال نیست؛ مبغوض بودن با حلال بودن سازگار نیست.
راز اصلى مطلب این است كه زوجیت و زندگانى زناشویى یك علقه طبیعى است نه قراردادى و قوانین خاص در طبیعت براى او وضع شده است. این پیمان با پیمانهاى دیگر اجتماعى تفاوت دارد زیرا آنها صرفا یك سلسله قراردادهاى اجتماعى هستند، طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد و قانونى هم از نظر طبیعت و غریزه براى آنها وضع نشده است. بر خلاف پیمان ازدواج كه بر اساس یك خواهش طبیعى از طرفین كه به اصطلاح مكانیسم خاصى دارد و باید تنظیم شود سربهسر گذاشتن با طبیعت فایده ندارد، به قول «الكسیس كارل» قوانین حیاتى و زیستى، مانند قوانین ستارگان سخت و بیرحم و غیر قابل مقاومت است.
ازدواج، وحدت و اتصال است، و طلاق، جدایى و انفصال. وقتى كه طبیعت قانون جفتجویى و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع كرده است كه از طرف یك نفر اقدام براى تصاحب است و از طرف نفر دیگر عقب نشینى براى دلبرى و فریبندگى، احساسات یك طرف را بر اساس در اختیار گرفتن طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است، وقتى كه طبیعت، پایه ازدواج را بر محبت و رحمت و وحدت و همدلى قرارداده نه بر همكارى و رفاقت صرف، وقتى كه طبیعت منظور خانوادگى را بر اساس مركزیت جنس ظریفتر و گردش جنس خشن به گرد او قرار داده است، خواه ناخواه جدایى و انفصال و از هم پاشیدگى این كانون و متلاشى شدن این منظومه را نیز تابع مقررات خاصى قرار مىدهد و باید گفت این پیمان محبت و یگانگى قابل اجبار و الزام نیست.
مكانیسم طبیعى ازدواج كه اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع كرده است این است كه زن در منظومه خانوادگى محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به عللى زن از این مقام خود سقوط كرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بىعلاقه شد، پایه و ركن و اساس خانوادگى خراب شده؛ یعنى این اجتماع به حكم طبیعت از هم پاشیده است. اسلام به چنین وضعى با نظر تأسف مىنگرد، ولى پس از آنكه مىبیند اساس طبیعى این ازدواج متلاشى شده است، نمىتواند از لحاظ قانونى آن را یك امر باقى و زنده فرض كند. اسلام كوششها و تدابیر خاصى بكار مىبرد كه زندگى خانوادگى از لحاظ طبیعى باقى بماند، یعنى زن در مقام محبوبیت و مرد در مقام طلب باقى بماند. توصیههاى اسلام بر اینكه زن حتما خود را براى شوهر خود بیاراید، هنرهاى خود را در جلوههاى تازه براى شوهر به ظهور برساند، رغبتهاى جنسى او را اشباع كند و … و از طرف دیگر به مرد توصیه كرده به زن خود محبت و مهربانى كند، به او اظهار عشق و علاقه نماید، محبت خود را كتمان نكند و همچنین تدابیر اسلام مبنى بر اینكه برخوردهاى زنان و مردان در خارج از كادر زناشویى لزوما و حتما باید پاك و بىآلایش باشد، همه و همه براى این است كه اجتماعات خانوادگى از خطر از هم پاشیدگى مصون و محفوظ بمانند.
بزرگترین اعجاز اسلام، تشخیص این مكانیسم است، علت اینكه دنیاى غرب نتوانسته بر مشكلات خانوادگى فائق آید و هر روز مشكلى بر مشكلات آن افزوده، عدم توجه به همین مكانیسم است. اما خوشبختانه تحقیقات علمى تدریجا آن را روشن مىكند.
به طور قطع در میان زن و مرد باید صلح و سازش برقرار باشد؛ اما صلح و سازشى كه در زندگى زناشویى باید حكمفرما باشد با صلح و سازشى كه میان دو همكار، دو دوست مجاور و هم مرز باید برقرار باشد تفاوت بسیار دارد.
صلح و سازش در زندگى نظیر صلح و سازشى است كه میان پدران و مادران با فرزندان باید برقرار باشد كه مساوى با گذشت و فداكارى، علاقمندى به سرنوشت یكدیگر و شكستن حصار دوگانگى، سعادت او را سعادت خود دانستن و بدبختى او را بدبختى خود دانستن و برخلاف صلح و سازش بین دو همكار و … است.»(2)
طلاق در قرآن
آیات متعددى در قرآن در رابطه با طلاق است اما در تقسیم بندى كلى به چند موضوع، پرداخته است.
1- برخورد شوهر با همسر در زمان طلاق
«وَاِذا طَلَقْتُم النساء فَبَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْروفٍ اَوْ سَرِحُوهُنَّ بِمَعروفٍ و لاتُمْسِكُوهُنَّ ضِرارا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلك فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ و لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللّهِ هُزوا وَاذْكرووا نِعمتَ اللّهِ علیكم و ما اَنْزَلَ عَلیكم من الكتابِ والحكمةِ یَعِظُكُم بِهِ وَاتَقُوا اللّهَ وَ اعْلموا أنَّ اللّهَ بكلِ شىءٍ علیمٌ(3)
هرگاه زنان را طلاق دادید و موقع عده آنها رسید، یا از آنها به خوبى نگهدارى كنید و یا به خوبى آنها را رها سازید. مبادا براى اینكه به آنها ستم كنید آنها را به شكل زیان آور نگهدارى كنید. هر كه چنین كند باید بداند كه به خویشتن ستم كرده است.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه مىفرماید: «مراد از بلوغ اجل رسیدن و مشرف شدن (نزدیك شدن) بر انقضاء عده است، چون كلمه (بلوغ) همان طور كه در رسیدن به هدف استعمال مىشود همچنین در رسیدن به نزدیكىهاى آن نیز به كار مىرود، دلیل بر اینكه منظور از بلوغ اشراف است، جمله (فأمسكوهنّ بمعروف او سرحوهنّ بمعروف) است چون مىفرماید بعد از این بلوغ مخیر هستید بین اینكه همسر را نگه دارید و یا رها كنید و معلوم است كه بعد از تمام شدن عده دیگر چنین اختیارى نیست.»(4)
در واقع مىتوان گفت كه آیه اشاره به حكمت نهى امساك به قصد ضرر دارد؛ چون ازدواج براى تتمیم سعادت زندگى است و این سعادت تمام نمىشود مگر با سكونت و آرامش هر یك از زن و شوهر و كمك كردن در رفع حوائج یكدیگر و امساك عبارت است از اینكه شوهر بعد از جدا شدن از همسرش دوباره به او برگردد و بعد از كدورت به صلح و صفا برگردد، این كجا و برگشتنش به قصد اضرار كجا؟ در جاهلیت گاهى بازگشت به زناشویى را وسیله انتقام قرار مىدادند كه آیه این عمل را استقبال از كیفر الهى و ستم بر خویش مىداند.
سید قطب در رابطه با امساك مىفرماید: «امساك به معروف رجوعى است با نیت اصلاح و عمل بر طبق موازین عرفى و امساك ضرار همانند عمل آن انصارى است كه به همسرش گفت به خدا قسم نه تو را نگه مىدارم و نه رهایت مىكنم. به طور دائم در حالت طلاق و رجوع نگه مىدارم.»(5)
«پس كسى كه به قصد اضرار برمىگردد، در حقیقت به خودش ستم كرده است.
علاوه بر اینكه چنین كسى آیات خدا را مسخره گرفته و بدان استهزاء مىكند براى اینكه خداى سبحان احكامى را كه تشریع كرده به منظور مصالح بشراست و بناى شارع بر این بوده كه مصالح عمومى بشر را تأمین نموده و مفاسدى را كه در اجتماع بشر پیدا مىشود اصلاح كند و سپس آن دستورات عملى را با دستورات اخلاقى مخلوط كرده تا نفوس را تربیت و ارواح را تطهیر نماید»(6) آیتاللّه حلى در رابطه با این آیه مىفرمایند: «حاكم شرعى آنجا كه مرد نه به وظایف زوجیت عمل مىكند و نه طلاق مىدهد باید زوج را احضار كند اول به او تكلیف طلاق كند اگر طلاق نداد خود حاكم طلاق مىدهد.» امام صادق علیهالسلام در روایتى كه ابوبصیر از آن حضرت نقل كرده است فرمود: «هركس زنى دارد و او را نمىپوشاند و نفقه او را نمىپردازد، بر پیشواى مسلمین لازم است كه آنها را (بوسیله طلاق) از یكدیگر جدا كند.»(7)
استخراج اصول عمده از آیه
الف) اصل جدایى به معروف: كه به معناى جدایى بدون تعرض نسبت به آبرو و حیثیت زن مطلقه است و رعایت این اصل از سوى شوهر.
ب) اصل امساك به معروف: در زمان عده با زنان مطلقه به خوبى رفتار كنید و به آنها اذیت و آزار نرسانید.
ج) اصل نفى تعدى: مردان حق تجاوز به حقوق زنان را ندارند و نباید به قصد اذیت زنان دوباره در زمان عده و یا بعد از عده رجوع كنند.
د) اصل تقوى: كه در آخر آیه همگان را به رعایت تقوا در تمام كارها سفارش مىكند و اینكه هیچكدام از دو طرف حق ندارند خارج از محدوده تقوى عمل كنند و كاملاً مشخص است كه در زندگى اگر تقوى حاكم باشد، میوههاى محبت و عشق چیده مىشود و این همان نعمتى است كه خداوند به آن اشاره كرده است.
از جمله روایاتى كه دلالت بر این اصول مىكند روایتى است از امام صادق علیهالسلام كه مىفرمایند: «اذا اَرادَ الرَّجُلُ اَنْ تُزَوَّج المَرأة فَلیَقُلْ: اَقْرَرْتُ بِالمیثاقِ الذّی اَخَذَ اللّهُ: اِمْساكٌ بِمَعروفٍ اَوْ تَسریحٌ بِاِحسانٍ»(8) وقتى كه مردى مىخواهد ازدواج كند بگوید اعتراف مىكنم به پیمانى كه خداوند از من گرفته است و آن اینكه زن را به شایستگى نگهدارى كنم و یا به نیكى او را رها سازم.
2- مهریه
«و أَنْ طَلَقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَنْ تَمْسُوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ أَلا أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعُفوُا الَذى بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِكاحِ وَ اِن تَعفُوا أَقْرَبُ لِلْتَقوى وَ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَكُمْ اِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُون بَصیر.(9)
و اگر پیش از آنكه با زنان نزدیكى كنید طلاقشان دادید و مهرى براى آنان مقرر داشتهاید باید به آنها بدهید مگر آنكه گذشت كنند یا كسى كه گره زناشویى به دست اوست، گذشت كند و گذشت كردن شما به پرهیزكارى نزدیكتر است. بزرگوارى را میان خودتان فراموش نكنید كه خدا به آنچه مىكنید بیناست.
آیه به این معناست كه اگر طلاق را قبل از زناشویى با ایشان واقع ساختید، ولى در آغاز كه عقدشان مىكردید، مهریهاى برایشان معین كردید، واجب است كه نصف آن مهریه معین شده را به ایشان بدهید، مگر اینكه خود آن زنان و یا ولى آنان نصف مهریه را ببخشند، كه در این صورت مهر ساقط مىشود و اگر زن قبلاً تمام آن مهریه را گرفته بود، باید برگرداند و یا آنكه شوهر كه تمام مهر را قبلاً داده، نصف مهرى را كه از زن طلب دارد، ببخشد. به هر حال، آیه شریفه بخشیدن نصف مهر را به تقوا نزدیكتر شمرده و این بدان جهت است كه وقتى انسان از چیزى كه حق مشروع و حلال است صرف نظر كند، یقینا از هر چیزى كه حق او نیست و بر او حرام است، بهتر صرف نظر مىكند و بر چشم پوشى از آن قوىتر و قادرتر است.
نكته مهمى كه آیه بر آن تأكید دارد اصل اساسى «معروف» و «احسان» است. در آیه از دو گذشت سخن به میان آمد، یكى گذشت زن یا اولیاء او از گرفتن نصف مهریه و دوم از گذشت شوهرى كه قبل از ازدواج تمام مهریه را پرداخته و قبل از زناشویى زن را طلاق داده، از گرفتن نصف مهریه كه حق اوست. یعنى حتى طلاق و جدایى نباید با نزاع و كشمكش بلكه بهتر است كه با بزرگوارى همراه باشد.
3- دفعات طلاق
«اَلطلاقُ مَرَّتانِ فَاِمْساكٌ بمعروفٍ اَو تَسریحٌ بِاِحْسانٍ»(10)
در جاهلیت مردان حق داشتند بدون هیچ محدودیتى هر چند بار كه خواستند زن را طلاق دهند و رجوع كنند و آن را وسیله اضرار به زن قرار مىدادند. قرآن كریم مىفرماید: طلاق دو بار است و پس از دو بار یا نگهدارى به شایستگى و یا رها كردن به احسان. نكته قابل توجه این است كه درباره رجوع و آشتى، تعبیر به «معروف» یعنى كارى مطابق با عرف و روال جامعه آمده است، ولى درباره جدایى، تعبیر «احسان» بكار برده شده كه بالاتر از معروف است تا مرارت و تلخى جدایى را به این وسیله براى زن جبران نماید.
«طلاق اول براى محك و تجربه است، طلاق دوم به عنوان امتحان و تجربه آخر است كه پس از آن یا زندگى مشترك را اصلاح مىكند، یا طلاق سوم مىدهد و راه را براى یك زندگى جدید براى زوجه با همسر جدید مهیا مىكند.»(11)
4- رجوع مرد در طلاق رجعى
وَالْمُطَلَقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلثَةِ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لِهُنَّ اَنْ یَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فى اَرْحامِهِنَّ اِنْ كُنَّ یُؤْمِنَّ باللّهِ وَ الْیَوْمِ الاخرِ وَ بُعُولَتِهنَّ اَحَقّ بِرَدِهِنَّ فى ذلك اِنْ اَرادُوا اِصْلاحا وَ لَهُنَّ مثلُ الَذى عَلیهنَّ بالمعروفِ و لِلرجال عَلَیْهنَّ درجةٌ واللّهُ عزیزٌ حكیمٌ(12)
این آیه بر نگه داشتن عده از جانب زنان مطلقه تأكید دارد و مدت زمانى را كه باید به عنوان عده در نظر گرفته شود، بیان كرده است و زنان را از اینكه به خاطر زودتر خارج شدن از عده، عادت یا باردار بودن خود را كتمان كنند و یا در رجوع همسران خلل وارد آورند، نهى كرده است و شوهران سزاوارتر هستند براى رجوع در عده طلاق رجعى. البته اگر قصد اصلاح داشته باشند و نه قصد اضرار و اذیت كردن زن.
«معروف به معناى هر عملى است كه افكار عمومى آن را عملى شناخته شده بداند و با آن مأنوس باشد و با ذائقه ایكه اهل هر اجتماع از نوع زندگى اجتماعى خود بدست مىآورد سازگار باشد. كلمه معروف در آیات مورد بحث دوازده بار تكرار شده است و این بدان جهت است كه خدایتعالى اهتمام دارد به اینكه طلاق و ملحقات آن بر وفق سنن فطرى انجام شود. معروف متضمن هدایت عقل، حكم شرع، فضیلت اخلاقى و سنتهاى ادبى و انسانى است. چون اسلام شریعت خود را بر اساس فطرت و خلقت بنا كرده، معروف از نظر اسلام همان است كه مردم آن را معروف بدانند»(13) پس مردان حق ندارند نسبت به زنان حتى در صورت طلاق به اعمال خلاف عرف تمسك كنند.
البته در ادامه با «لهنَّ مثلُ الذى علیهنَّ بالمعروف و للرجال علیهنَّ درجة» بحث را به مسائل مهمترى از طلاق مىكشاند و آن اینكه زن و مرد در برابر هم حقوق و تكالیفى متقابل دارند كه هر دو موظف به آن مىباشند و حق هیچگاه یكطرفه نمىباشد. اما این حقوق متقابل به این معنا نیست كه آنها در همه چیز با هم برابر و مشابه باشند. با توجه به اختلافاتى كه بین نیروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد وظایفى متناسب با توان هر یك بر عهدهشان قرار داده شده است.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید: «درباره «للرجال علیهن درجة» به نظر مىرسد به معناى برترى محدود است نسبت به حق رجوع مرد، نه در تمام موارد كه به آن بعضى استشهاد مىكنند. البته این حق طبیعى مرد است كه اگر او طلاق دهنده است حق رجوع هم براى او باشد.»(14)
5- حكم محلل در صورت طلاق سوم
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعدُ حتى تَنْكِحَ زوجا غَیْرَهُ فَاِن طَلَقْتُها فَلا جُناحَ عَلَیْها اَن یَتَراجَعا أَن یُقیما حدودَ اللّهِ وَ تلكَ حدودُ اللّهِ یُبَیِّنُها لقومٍ یَعلمونَ(15)
این آیه حكم طلاق سوم را كه همان حرمت رجوع است، بیان مىكند و مىفرماید بعد از آنكه شوهر سه بار همسر خود را طلاق داد، دیگر نمىتواند با عقد و یا با رجوع جدید با وى ازدواج كند، مگر آنكه مرد دیگرى با او ازدواج كند، اگر او را طلاقش داد، وى مىتواند براى نوبت چهارم با او رابطه زناشویى برقرار سازد و به زوجیت یكدیگر برگردند.
موضوع محلل در واقع مانعى بر سر راه مردان بىفكر و هوسباز است تا به كمترین دلیلى زن خود را طلاق ندهند. شرایطى كه در فقه براى محلل گفته شده نشانگر آن است كه قصد محلل باید یك ازدواج واقعى و دائمى باشد، نه ازدواج صورى و براى از بین بردن مانع ازدواج شوهر اول. لذا اگر از ابتدا نیتش صورت سازى باشد نه ازدواج دائم این ازدواج باطل است و ازاینجا مشخص مىشود كه پیش بینى محلل براى بازداشتن از طلاقهاى مكرر و سامان بخشیدن به نظام زناشویى است و این اصل در واقع براى حفظ قوام خانواده و به نفع زنان است كه از كارهاى بىمورد مردان جلوگیرى مىكند.
6- عده و احكام آن
یا اَیُها النبىُ اِذا طَلَّقْتُمْ النساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعَدَّتِهِنَّ وَ اَحْصُوا العدةَ وَ اتَقُوا اللّهَ رَبَّكُم لاتُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ و لا یَخْرُجْنَ اِلاّ اَن یَأتینَ بَفاحِشَةٍ مبینةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاتَدْرى لَعَلَّ اللّهَ یُحَدِثُ بعدَ ذلك أمرا(16)
اى نبى اسلام! تو و امتت وقتى زنان را طلاق مىدهید زمان عده طلاق دهید (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزدیكى نكرده باشند) و حساب عده را نگه دارید و از خدا، پروردگارتان بترسید، آنان را از خانه هایشان بیرون مكنید و خودشان هم بیرون نروند، مگر اینكه گناهى علنى مرتكب شوند كه در این صورت مىتوانید، بیرونشان كنید. و اینها همه حدود خداست و كسى كه از حدود خدا تجاوز كند به نفس خود ستم كرده. تو چه مىدانى شاید خدا بعد از طلاق و قبل از سرآمدن عده وضع جدیدى پدید آورد.
در آغاز سوره، نخست خطاب را متوجه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىكند، چون اوست كه به سوى امت فرستاده شده و پیشواى امت است، پس مىشود مطالب مربوط به همه ملت را به شخص او خطاب كرد و استعمال اینگونه خطابها شایع است. علاوه بر آن مخاطب نگهدارى حساب عده مردان هستند نه زنان، زیرا وظیفه پرداخت نفقه و تهیه مسكن براى زوجه مطلقه با آنها است و حق رجوع نیز به آنان تعلق دارد؛ و نكته دیگر، لزوم باقى ماندن زن مطلقه در خانه همسر در كنار مرد است كه چه بسا زمینه رجوع را فراهم سازد.
7- ازدواج زن بعد از طلاق
و اِذا طَلَقْتُمْ النساءَ فَبَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فُلا تُعْضِلُوهنَّ أَن تَنْكِهْنَ اَزْواجَهُنَّ اِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بالمعروف (17)
و چون زنان را طلاق دادید وعده خویش را به پایان رسانیده مانع آنها نشوید كه با همسران (سابق) خویش ازدواج كنند، اگر در میان آنان به طرز پسندیدهاى تراضى برقرار گردد.
آیه دلالت دارد بر اینكه اولیاء و بستگان زن پس از طلاق، در صورت تمایل زن به آشتى با همسر مانع او نشوند. پس اگر بعد از اتمام عده، خود زن راضى بود كه دوباره با همسر قبلى خود ازدواج كند، اولیاء و بزرگان زن نباید غرضهاى شخصى و لجاجتى كه با داماد خود داشتهاند در این كار دخالت دهند. البته برخى مفسران احتمال مىدهند مخاطب همسر سابق زن باشد چون بعضى مردان لجوج نسبت به ازدواج همسر سابق آنان با یك مرد دیگر هم حساسیت به خرج مىدهند و مزاحم آنها مىشوند. از آیه یك حكم شرعى كه مورد اتفاق فقهاست برداشت مىشود و آن اینكه زنى كه یكبار ازدواج كرده، در ازدواج دوم تنها با تصمیم خود عمل مىكند و به رضایت اولیاء از قبیل پدر و جد پدرى نیاز ندارد و هر چند در ازدواج اول معتقد باشیم كه تنها در صورت رضایت و اجازه آنان مىتواند ازدواج نماید.
8- مشكل مالى زن بعد از طلاق
«و إذا حیتُمْ بِتَحیةٍ فَحَیّوا بِأَحْسنَ مِنْها اَو رُدّوها»(18)
چون شما را به سلامى نواختند به سلامى بهتر از آن یا همانند آن پاسخ گویید.
البته راجع به این مسئله ما در قرآن آیه مستقیم نداریم و به جهت اهمیت مسئله این بحث بیان مىشود كه اسلام براى این قضیه هم چارهجویى كرده است.
استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مىفرماید: «در بعضى از طلاقهاى ناجوانمردانه علاوه بر انحلال كانون مقدس خانوادگى، مشكلات خاصى براى شخص زن به وجود مىآید كه نباید آنها را نادیده گرفت. یكى از آن مشكلات بىآشیانه شدن و تحویل دادن آشیانه خود ساخته را به رقیب، مسئله هدر رفتن رنجها و كارها و زحمتها مطرح است. خاموش شدن كانون خانوادگى و شعله حیات خانوادگى است. هر انسانى به آشیانهاى كه به دست خود براى خود ساخته است علاقمند است. آیا زن حق ندارد از خانه و آشیانه خود دفاع كند؟ آیا این كار از طرف مرد ظلم واضح نیست؟ اسلام در این باره چه نظرى دارد؟
این مشكل قابل حل است؛ البته باید توجه داشته باشید كه مسئله خانه با مسئله طلاق دوتا است. این دو را از یكدیگر باید تفكیك كرد.
این مشكل از آنجا پیدا شده كه غالبا مردان و زنان گمان مىكنند كار و خدمتى كه زن در خانه مرد مىكند و محصولى كه از آن كارها پدید مىآید به مرد تعلق دارد، بلكه گمان مىكنند مرد حق دارد كه به زن مانند یك برده یا مزدور فرمان دهد و بر زن واجب است كه فرمان او را در این مسایل بپذیرد. در صورتى كه زن از نظر كار و فعالیت آزادى كامل دارد و هر كارى كه مىكند به شخص خود او تعلق دارد و مرد حق ندارد به صورت یك كارفرما در مقابل زن ظاهر شود. اسلام با استقلال اقتصادى كه به زن داده و به علاوه هزینه زندگى او و فرزندانش را به عهده مرد گذاشته است، به او فرصت كافى و كامل داده كه خود را از نظر مال و ثروت و امكانات یك زندگى آبرومند ازمرد مستغنى نماید، به طورى كه طلاق از این نظر براى او نگرانى به وجود نیاورد. زن تمام چیزهایى كه خود براى خانه فراهم آورده است باید متعلق به خود بداند و مرد حق ندارد آنها را از او بگیرد. علت دیگر این ناراحتىها سوءاستفاده مرد از وفادارى زن است. برخى از زنان نه به خاطر بىخبرى از قانون اسلام بلكه به خاطر اعتماد به شوهران در خانه فداكارى مىكنند؛ دلشان مىخواهد حساب من و تو نباشد. از این رو به فكر فرصتى كه اسلام در اختیار آنها قرار داده است نمىافتند. یك وقت چشم باز مىكنند كه عمر خود را در فداكارى براى یك عنصر بىوفا صرف كردهاند و فرصتهاى كافى كه اسلام به آنها داده است از كف دادهاند. اگر بنا است زن از حق شرعى خود صرف نظر كند ونیروى كار خود را هدیه مرد نماید مردم هم در عوض به حكم آیه كه در اول بحث آمد باید به همان اندازه یا بیشتر به عنوان هدیه و بخشش نثار زن نماید.
در میان مردان باوفا همیشه معمول بوده و هست كه در عوض فداكاریها و خدمت صادقانه زن، اشیاء گرانبها و خانه به زن خود هدیه كردهاند. پس این مشكل به قانون طلاق مربوط نیست. این مشكل به مسئله استقلال و عدم استقلال اقتصادى زن مربوط است و اسلام آن را حل كرده است. این مشكل در میان ما از بىخبرى گروهى از زنان از مفاهیم اسلامى، و غفلت و ساده دلى گروهى دیگر ناشى مىشود. زنان اگر به فرصتى كه اسلام در این زمینه به آنها داده است آگاه شوند و در فداكارى و گذشت در راه شوهر سادهدلى نشان ندهند این مشكل خود به خود حل مىشود.»(19)
تمام آیات قرآن مربوط به احكام طلاق است كه عناوین بعضى از موضوعات آن از نظر شما گذشت.
مراجعه به كتابهاى تفسیرى متعدد و كتابهاى آیات الاحكام نیز مؤید این واقعیت است كه در هیچكدام از آیات قرآن سخنى از اثبات حق طلاق براى شوهر یا زن نمىباشد. اما آیا نبود آیهاى با این مشخصات به این معناست كه قرآن این امر را به سكوت یا اجمال برگزار كرده است؟ چنین برداشتى مسلما درست نیست زیرا در تمامى آیات سخن از طلاق دادن مرد و طلاق داده شدن زن است.
تعبیر «اذا طلقتمْ النساء» كه به دفعات خطاب به مردان به كار رفته یا تعبیر مطلّقات (كه به صیغه اسم مفعول) كه مكرر براى زنان آمده نشانگر این واقعیت است كه در نگاه قرآن، مردان مىتوانند زنان خود را طلاق دهند امرى مسلم و مفروع عنه است تا آنجا كه نیازى به بیان و تذكر این امر احساس نمىشود. سنت و عرف متداول عصر نزول نیز بر این روال بوده كه مردان زنان خود را طلاق مىدادهاند نه زنان مردان را. این امر نه تنها در محیط صدور و عصر نزول كه در تمامى دوران امرى رایج و متداول بوده است. لذا با توجه به این واقعیت نیازى به بیان این حكم جارى و مقبول جامعه نبوده است و بیان این حكم خالى از فایده و لغو بوده است اما احكام طلاق و شیوه عملكردى كه در عصر جاهلیت در مسئله طلاق رواج داشت از همه جهت عادلانه و مورد تأیید شرع نبود كه از جمله آنها رفتار غیر منصفانه و غیر انسانى با زنان مطلقه بوده است. از این رو با هدف تصحیح فرهنگ جاهلى، آیات قرآنى نازل شد و به بیان احكام شرعى در جنبههاى مختلف طلاق پرداخت.
لذا این كلام درست نیست كه كسى ادعا كند «در قرآن كه سند متقن اسلام است، آیهاى وجود ندارد كه بگوید طلاق به دست مرد است»(20) زیرا مقصود نویسنده فقط این نیست كه در قرآن چنین آیهاى وجود ندارد. كه البته تا این مقدار چنانكه خود نیز گفتیم سخن صوابى است. بلكه منظور نفى این واقعیت است كه این نظر اسلام مىباشد. عجیب است اگر فردى معتقد باشد «آیات شریفه فقط به اصلاح سنتهاى جامعه اصل نزول پرداخته»(21) ولى در ادامه آن اضافه كند كه قرآن «از ماهیت طلاق و كلیات آن سخن نگفته است»(22)
آیا معقول است در مقام اصلاح امرى برآیند بدون آنكه اساس و ماهیت آن را پذیرفته باشند؟
آیا این استدلال تمام است كه بگوییم چون در قرآن آیهاى صریح در جواز طلاق زن توسط مرد وجود ندارد «آنچه در روایات و سخن فقیهان به استنباط از قرآن آمده مبنى بر جواز طلاق زن توسط شوهر، پایه و اساس محكمى ندارد.»
قبلاً بیان شد كه از تمامى آیات طلاق در قرآن مىتوان این استفاده را كرد كه مرد مىتواند على الاصول زن خود را طلاق دهد و این قدر متیقن از آیات است. ممكن است در مطلق بودن این اجازه تشكیك شود و افرادى قائل شوند كه در شرایط معینى این امكان در اختیار مرد قرار داده شده است. این احتمال عقلانى و قابل بحث است ولى اصل جواز را با وجود آیات متعدد منكر شدن دور از انصاف است. بخصوص كه این نتیجهگیرىها پس از چینش مقدماتى به ظاهر تحقیقى و در قالب عبارات و اصطلاحاتى عنوان شود كه افراد بىاطلاع را به این توهم دچار كند كه چنین نظریاتى در میان فقها و حقوقدانان آشنا به شریعت وجهى ندارد.
البته در مقام به نقد كشیدن و بررسى نقاط ضعف و مبانى غیر متقن یك مقاله نیستیم ولى نكته قابل تأمل اینكه چنین نتیجهگیرىهایى به حساب شریعت و حقوق اسلامى گذارده شده و تلاش شده به فقه اسلامى منتسب گردد.
یكى دیگر از مبانى ضعیف كه در این مقاله پایه نتیجهگیرى هایى شده این است كه هر گاه در قرآن جواز امرى صادر نشود به استناد روایات به طریق اُولى آن كار مجاز نمىشود زیرا روایات (به جز روایات پیامبر صلىاللهعلیهوآله تفسیر قرآن با استنباطهاى امامان است و آن بزرگواران خارج از قرآن و سنت محمد صلىاللهعلیهوآله چیزى را تشریع نكردهاند.
بنا بر این دیدگاه باید تمامى واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات به صراحت در قرآن آیهاى داشته باشند تا بتوانیم روایات ائمه را در این موارد كه به عقیده نگارنده مقاله استنباطهاى ائمه مىباشد بپذیریم.
نتیجه عملى پذیرش این مبنا یعنى كنار گذاشتن عمده احكام و فروعات فقهى كه توسط ائمه علیهمالسلام تشریع شده و در قرآن آیه صریحى در باره آن وجود ندارد و اكتفا كردن دین به ضروریاتى همچون نماز، روزه، حج و… كه به صراحت در قرآن آمده و مورد اختلاف هیچ مسلمانى نیست.
متأسفانه تأسیس اصول بىپایه و بناهاى بىمبنا به همین جا ختم نمىشود. در جاى دیگر آنگاه كه نویسنده تلاش دارد به هر زحمت مسأله طلاق شوهر توسط زن را محتمل جلوه دهد اینگونه اظهار مىكند كه «وجود خطاب طلاق به مردان بدان معنا نیست كه زن نمىتواند طلاق دهد. اگر قرار بود زنان حقى براى طلاق نداشته باشند صراحتا در قرآن ذكر مىشد» سابقا در خصوص حق طلاق مردان، اظهار كرد كه چون به صراحت از جواز طلاق توسط مرد در قرآن سخن به میان نیامده این امر مخدوش است، هر چند همه جا در آیات سخن از طلاق زنان توسط مردان باشد. یعنى درباره مردان بدون وجود آیهاى صریح حق طلاق پذیرفته نیست، اما در خصوص زنان چون آیهاى وجود ندارد، كافى نیست تا این حق از زنان نفى شود؛ بلكه باید قرآن صراحتا این حق را از زنان نفى كند و باز بر طبق مبناى نویسنده چون روایات ائمه نمىتواند خارج از قرآن باشد لذا روایات صحیح و صریحى كه بر نفى طلاق توسط زنان تأكید كرده بدلیل خارج بودن از قرآن، قبول نمىباشد.
در تحلیل فقهى و حقوقى حق طلاق زنان باید گفت عقد نكاح، همانند سایر عقود ماهیتا قراردادى است كه بین دو طرف منعقد مىگردد و تعهدات و وظایفى را بین طرفین قرارداد برقرار مىسازد.
مىدانیم كه قراردادها و توافقات منعقده بین افراد اجتماع دو گونه است برخى قراردادهایى كه امكان لغو تعهدات و توافقات انجام شده را براى هر دو طرف قرار داد یا یكى از آنها پیش بینى كرده است كه در اصطلاح به آنها عقود جایز گفته مىشود مانند عقد وكالت كه علیرغم توافقهاى اولیه، هر كدام از وكیل و موكل امكان آن را دارد كه تعهدات خود را یك جانبه ملغى نماید. البته عقودى نیز مثل قرض و ودیعه هم جزء عقود جایز هستند.
دسته دوم قرار دادهایى هستند كه هیچكدام از طرفین نمىتوانند بطور یك جانبه نسبت به لغو تعهدات خود اقدام نمایند. به این قرار دادها«عقود لازم» گفته مىشود. همانند عقد بیع كه پس از اتمام بیع معامله هیچكدام از طرفین بدون مجوز قانونى نمىتوانند به دلخواه خود خواهان انحلال قرار داد و استرداد ثمن و مثمن گردند.
اصل مورد توافق همگان نیز این است كه در صورت شك در لازم بودن و یا جایز بودن یك عقد باید بنابر لازم بودن آن عقد گذاشته شود.
نكاح یك عقد لازم است و فقط با مجوز قانونى قابل انحلال است؛ در مقررات و قوانین شرعى كه به استناد ادله شرعى استنباط و تدوین مىگردد به مرد حق انحلال نكاح داده شده است (صرف نظر از اینكه این حق مطلق است یا منوط به برخى شرایط) كه دلیل آن تمامى آیات مربوط به طلاق توسط مرد را مفروغ گرفته و به بیان احكام آن مىپرداخته است.
این حق در مستندات روایى بطور صریح و شفافتر به رسمیت شناخته شده است. اما براى جواز انحلال عقد لازم نكاح توسط زن دلیلى از قرآن نداریم.
همین نبودن دلیل خود دلیل آن است كه بر اساس طبع عقد نكاح، كه غیر قابل فسخ مىباشد، چنین امكانى براى زن پیش بینى نشده است و بالاتر از این، در روایات صحیح بطور قاطع و روشن جواز انحلال عقد نكاح توسط زن نفى شده است.
روایات
در خصوص حق طلاق روایات متعدد و متنوعى در كتب معتبر روایى شیعه به چشم مىخورد كه از مجموع این روایات مشخص مىشود كه مسئله جواز طلاق امرى مسلم و قطعى است و اینكه مرد مىتواند زن خود را طلاق بدهد بنابراین در كنار آیات متعدد كه با فرض جواز طلاق زن توسط شوهر، به بیان احكام طلاق مىپردازد در روایات بىشمار به بیانى روشنتر و صریحتر این نكته مورد تأیید قرار مىگیرد.
در بخش قبلى كه به بررسى آیات طلاق اختصاص داشت بیان كردیم كه شیوه شناخته شده اسلام در تشریع احكام، بر تأیید اعمال عرفى متداول جامعه استوار بوده كه از آن به احكام امضایى یاد مىشود و اسلام بناى آن نداشته كه همه امور جارى زندگى مردم را مختل نماید و براى آنها جایگزینى معرفى كند زیرا عمده اعمال و سنتهاى شكل گرفته مبتنى بر نیازهاى واقعى و سیره عقلایى است.
البته در مواردى كه این سنتها و عرفها نیازمند تصحیح و اصلاحاتى بوده اسلام به آنها اقدام كرده است كه پدیده طلاق از این دسته مىباشد. لذا در آنجا گفتیم كه تصریح به جایز بودن طلاق – با توجه به تداول عرفى و عقلایى بودن آن – امرى عبث و بى فایده است. نهایت آنكه در جزئیاتى از طلاق كه در عرف آن زمان خطا بوده و ظلمهایى در حق زنان مطلقه مىشد با وضع مقررات و حدود جدید به تصحیح آن عرف و احقاق حقوق زنان مطلقه اقدام نمود.
روایاتى هم به چشم مىخورد كه به طور روشن و واضح از اینكه اختیار طلاق به دست زنان باشد نهى كرده است.
از بررسى اخبار مشخص مىشود كه اسلام موافق با سپردن حق طلاق به زن نیست و آن را به مصلحت خانواده و جامعه نمىداند البته گروهى ایراد و اشكالهایى مىگیرند كه بخشى از آن قبلاً بیان شد و در بخش اخبار جا دارد آن بحث تكمیل شود. آنها قائل هستند كه «سخنان و فرمایشات ائمه، استنباطها و تفسیرهاى آنان از قرآن است و آنان خارج از سنت محمد صلىاللهعلیهوآله و قرآن چیزى را تشریع نكردهاند» بر همین اساس در تلاش بودند كه روایات و احادیث ائمه را در موضوعاتى كه در قرآن و سنت پیامبر به آنها تصریح نشده مخدوش و غیر قابل قبول جلوه دهند. بر این دیدگاه انتقاداتى وارد است.
1- آنكه كلام معصومین را نمىتوان استنباط آنان دانست زیرا اگر نپذیرفته باشیم كه ائمه بر اساس علم الهى، كه از پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نخستین امام و از او به معصومهاى بعدى به ودیعه سپرده شده، سخن مىگویند كلام ائمه در حد یك استنباط شخصى تنزل پیدا مىكند و مشخص نیست بر سایر استنباطها برترى داشته باشد بعلاوه اگر كلام ائمه، استنباط ایشان است باید به صورتى این توانمندى را كسب كرده باشند در حالى كه هیچ گزارشى از اینكه ائمه در كلاس درس استادى حضور یافته و به كسب فنون استنباط اقدام كرده باشند در دست نیست.
2- اگر بخواهیم محدوه مجاز اظهار نظر و استنباط ائمه را در چهار چوب مسائل مطرح شده در آیات قرآن ترسیم نماییم حجم عظیمى از روایات كه خارج از این محدوده است و به طرق صحیح و قابل اعتماد از معصومین نقل شده است را چه كنیم.
3- در اعتقاد شیعى، اهل بیت یكى از دو ثقل محسوب مىشوند. تالى تلو قرآن هستند و كلام و تعالیم آنان همانند قرآن لازم الاتباع است نه اینكه باید صرفا در محدوده شرح و توضیح آیات قرآن باشد. البته لازم است یقین داشته باشیم كه كلام نقل شده از معصوم صادر شده و لذا خود ائمه فرمودهاند كلام ما را بر قرآن عرضه كنید و اگر چیزى خلاف قرآن به ما نسبت داده مىشود بدانید كه ما آن را نگفتهایم. معناى این سخن آن نیست كه باید قبلاً مطلبى به صراحت در قرآن آمده باشد و ائمه آن را توضیح بیشترى بدهند بلكه مقصود آن است كه اگر كلامى خلاف صریح آیات به نام حدیث معصوم، نقل و ترویج مىشود از دسیسههاى منّاعین و جاعلین حدیث است.
در مجموع آنچه از بررسى روایات و آیات تاكنون بدست مىآید این است كه:
1- بطور مسلم طلاق در اسلام تشریع شده و امرى مجاز تلقى مىشود.
2- قدر متیقن از آیات قرآن، جواز طلاق توسط مرد است.
3- بطور مسلم زن بطور مباشر و ابتداء متصدى طلاق گرفتن از مرد نیست.
4- در مذهب شیعه به فتواى مشهور بجز از طریق طلاق، عمل حقوقى دیگرى براى انحلال نكاح به رسمیت شناخته نشده و تخییر مخصوص پیامبر بوده است.
5- آیات و روایاتى كه مُثبت حق طلاق براى مرد مىباشند، اطلاق ندارند تا بتوان چنین اختیارى را به طور مطلق – چه به دلیل موجه و چه بدون دلیل موجه – به مرد واگذار كرد.
6- لازم بودن عقد نكاح كه به هنگام شك در مؤثر بودن طلاق بدون دلیل شوهر، مقتضى استصحاب بقاى نكاح است و قبل از آن توجه به تعالیم و فرامین اسلام كه از ظلم و ستم نهى كرده – و بدون شك طلاق بدون دلیل موجه شرعى ظلم به زن محسوب مىگردد – مبین این واقعیت است كه «حق طلاق مرد» یك حق مطلق و بدون قید و شرط نیست.
اما در بررسى نكته دوم ماده 1133 قانون مدنى مبنى بر اینكه مرد بطور مطلق و بدون محدودیت هر وقت كه بخواهد مىتواند زن خود را طلاق دهد با توجه به سكوت آیات و روایات در این زمینه دلیلى براى پشتیبانى شرعى و فقهى از این قید (هر وقت كه بخواهد) وجود ندارد.
با مراجعه به شرایط طلاق مشخص است كه هر زمانى مرد اراده كند شرعا نمىتواند طلاق دهد و طلاق او اثر ندارد. كمترین شرط براى نفوذ طلاق، بودن زن در طهر غیر مواقعه و حضور دو شاهد عادل در مجلس است. علاوه بر آن القاى تعهدات مالى شوهر در برابر همسر همچون پرداخت كامل مهریه، نفقه نیز محدودیتهایى است كه در شرع و همچنین قوانین موضوعه بر سر راه طلاق بدون قید شرط توسط مرد گذارده شده است.
بنابراین باید اولاً قائل شویم كه مراد تنظیم كنندگان ماده 1133 قانون مدنى، كه خود محدودیتهاى فوق الذكر را به استناد شرع بر سر راه طلاق قرار دادهاند، آن چیزى نیست كه در بر خورد اولیه از ماده 1133 به ذهن تبادر مىشود.
اگر هم منظور از «هر وقت» این باشد كه با فرض حصول شرایط شرعى مذكور، مرد مىتواند به دلخواه و به هر دلیل اعم از موجه و یا غیر موجه همسر خود را طلاق دهد نیز چنین برداشتى با اشكالات عمدهاى روبرو است
مهمترین اشكال این است كه چنین اختیارى براى مرد از كجا ثابت مىشود و به كدام دلیل شرعى مستند، برمىگردد.
آیا جز این است كه نكاح عقدى است بین دو طرف و به دلایل متعدد كه در جاى خود مذكور است اصل در عقود بر لزوم و عدم امكان ابطال آن به اراده یك طرف مىباشد؟
آنچه به استناد آیات متعدد و روایات روشن پذیرفته شده است آن است كه انحلال نكاح بدست مرد صورت مىگیرد و زن اصالتا چنین اختیارى ندارد (مگر اینكه شرط ضمن عقد كند و طلاق را بدست خود بگیرد) اما بین این واقعیت و این ادعا كه مرد هر وقت بخواهد مىتواند عقد را منحل كند فاصله زیادى است. هیچ روایت معتبرى را سراغ نداریم كه به طور صریح گفته باشد مرد هر وقت اراده كند ولو به دلایل غیر موجهه و متناقض با اصول شناخته شده شرع، حق دارد نكاح را منحل كند.
ممكن است در نگاه اولیه به روایات طلاق، آن دسته از روایاتى كه این مضمون در آن آمده «وقتى مرد اراده كند طلاق را صورت مىدهد…(23) و یا داراى مضامین مشابه است به عنوان دلیلى بر اراده مطلق مرد در طلاق توّهم گردد ولى این تو هم با تأمل اندكى بر طرف مىگردد زیرا در این دسته روایات صحبت از زمانى است كه مرد تصمیم به طلاق گرفته است و براى این حالت احكام و شرایطى را باید رعایت كند. یعنى روایات مورد بحث از زمانى سخن را آغاز مىكنند كه مرد تصمیم دارد زن خود را طلاق دهد و حق چنین كارى را دارد ولى هیچ گاه در باره اینكه آیا این تصمیم به دلیل موجه اتخاذ شده یا نه سخنى نگفتهاند. زیرا تعبیر مناسب براى چنین مقصودى «اذا اراد» نیست بلكه صحیحتر عبارت «متى شاء» مىباشد. از سكوت روایات در باره موجه بودن یا موجه نبودن علت طلاق نیز مىتوان استفاده كرد كه اطلاق در جایى امكانپذیر است كه مقام بیان باشد اما در روایات مورد نظر، قصد بیان احكام طلاق بوده است نه علل موّجه طلاق و به قصد تبیین طلاقهاى غیر نافذ بیان نشده است.
علاوه بر اینكه دست برداشتن از اصل لزوم عقود و اعتقاد به جواز طلاق ولو به دلایل غیر موجه، نیازمند دلایل كافى است كه در دست نمىباشد و با اصول مسلم و شناخته شده شرعى نیز منافات دارد.
برخى روایات بطور مؤكد از طلاق بدون علت زنان نهى مىكند و مىفرماید: «زنان را طلاق مدهید جز از روى شك (تهمت خلاف جنسى) كه خداوند، مردان و زنان خوشگذران را دوست ندارد(24)
و یا مىفرماید: «ان اللّه یبغض المطلاق الذواق» خداوند مرد هوسبازى كه مرتبا طلاق مىدهد را دشمن مىدارد در نقطه مقابل نیز زنان نمىتوانند بدون دلیل و براى هوسبازى از شوهران خود تقاضاى طلاق نمایند.(25)
«هر زنى كه بدون جهت از شوهرش تقاضاى طلاق نماید از بوى بهشت محروم است»(26)
علاوه بر اینها وقتى به صورت كلى به فرامین و چارچوب سفارشات اسلام در باره زنان نظرى بیندازیم كه از ظلم به آنان نهى شده است. بطور یقین طلاق بدون عذر موجهه و شرعى زن كه جوانى خود را در خانه شوهر سپرى كرده و احیانا شوهر در پى برخى هوسرانیهاى خود در صدد طلاق او بر آمده ظلم آشكار است كه دین بدان راضى نیست و آن را تنفیذ نمىكند.
از یاد نبریم سفارشات پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله را در حجةالوداع در خصوص رعایت زنان و اینكه زنان امانتهایى در دست مردان مىباشند بنابر این قدر مسلم طلاق بدون دلیل، متناقض این سفارشات مىباشد.
پیشنهادات:
1- اصلاح ماده 1133 قانون مدنى
با توجه به بررسىهاى انجام شده و یافتههاى تحقیقى مىتوان نسبت به اصلاح ماده 1133 قانون مدنى با عبارت «مرد مىتواند زن خود را طلاق دهد» اقدام مقتضى صورت داد.
2- تدوین و ارائه آموزشهاى عمومى و رسمى به نسل جوان براى آشنایى و آمادگى قبول مسؤولیت و وظایف خود در خانواده
3- ایجاد و توسعه دورههاى آموزشى ویژه قبل از ازدواج
4- ایجاد و توسعه مراكز مشاوره و راهنمایى مخصوص خانواده، متشكل از كارشناسان علوم دینى، روانپزشكان و مددكاران….
5- تقویت واحدهاى ارشاد و معاضدت در دادگاهها از طریق حضور روانشناسان متخصص و مشاوران زن در آنها
6- رعایت دقیق احكام و مقررات شرعى و قانونى در دادگاهها
7- توجیه حكمین نسبت به مسؤلیت و حقوق خود
8- حمایت از زنان و فرزندان آسیب دیده از طلاق از طریق ایجاد نهادهاى مربوط
پىنوشتها:
1- بقره، 216
2- نظام حقوق زن، شهید مرتضى مطهرى
3- بقره، 231
4- المیزان، ج 3
5- فى ظلاق القرآن، سید قطب، ابراهیم حسین شاذلى
6- تفسیر المیزان، ج 3
7- رسالة حقوق الزّوجیة، آیتاللّه حلى
8- كافى ج 5، ص 502
9- بقره، 237
10- بقره، 229
11- فى ظلال القرآن 1/196، 1/197
12- بقره 228
13- المیزان، ج 3
14- المیزان، ج3
15- بقره، 230
16- طلاق، 1
17- بقره، 232
18- نساء، 86
19- نظام حقوق زن، تهیه مرتضى مطهرى
20- مجله زنان، شماره 23، ص 52
21- همان
22- همان
23- تهذیب – ج 8، ص 75
24- كنزالعرفان – ج 2، ص 250
25- كافى – ج 6 ، ص 56
26- مستدرك الوسائل- ج 15، ص 280
منبع:
http://www.mr-zanan.ir/Template1/News.aspx?NID=2258
برچسب ها:حق, طلاق, ماده 1133 قانون مدنى