Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_05823076537fda39866553008ddd0e0f, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/doseir/domains/ferdose.ir/public_html/wp-content/themes/differ_parmis/warp/systems/wordpress/src/Warp/Wordpress/Helper/SystemHelper.php on line 489

Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/doseir/domains/ferdose.ir/public_html/wp-content/themes/differ_parmis/warp/systems/wordpress/src/Warp/Wordpress/Helper/SystemHelper.php on line 489
درآمدي بر دو نظريه‌ي جرمشناختي تراويس هيرشي » موسسه حقوقی عدل فردوسی
Law

موسسه حقوقی عدل فردوسی به شماره ثبتی ۲۷۷۹۴

پیگیری کلیه دعاوی خود را با اطمینان به ما بسپارید.

دعاوی خانواده

کلیه دعاوی حقوقی خانوادگی اعم از مطالبه مهریه ، حضانت فرزند ، تمکین و طلاق را به ما بسپارید.

دعاوی ملکی

برای پیگیری دعاوی ملکی اعم از سرقفلی ، حق کسب ، پیشه ، تجارت و تخلیه اماکن مسکونی و تجاری با ما تماس بگیرید.

دعاوی کیفری

برای پیگیری کلیه دعاوی کیفری اعم از چک بلامحل كيفري، فروش مال غیر ، خیانت در امانت ، کلاهبرداری و ... با ما تماس بگیرید.

دعاوی حقوقی

برای پیگیری کلیه دعاوی حقوقی اعم از چک ، مطالبه خسارت ، سفته ، رسید ،دعاوي مالي ، ارث ، سهم الارث ، وصیت با ما تماس بگیرید.

دعاوی شهرداری ها

این موسسه کلیه دعاوی شهرداری ها مانند دریافت غرامت طرح‌هاي دولتي ، کمسیون ماده ۱۰۰ و غیره را نیز می پذیرد.

دعاوی دیوان عدالت

این موسسه دعاوی مرتبط با کمسیونهای ماده ۱۰۰شهرداری ها و غیره را در دیوان عدالت اداری می پذیرد.

907

مقالات حقوق جزایی

548

مقالات حقوق خانواده

965

مقالات حقوق خصوصی

درآمدي بر دو نظريه‌ي جرمشناختي تراويس هيرشي

 

ترجمه : بهروز جوانمرد وكيل پايه يك دادگستري

مولف : كلي ولش ، مشاور ارشد در زمينه ارتقاي موقعيت شغلي و اجتماعي

چكيده
تراويس هيرشي (متولد ۱۵ آوريل ۱۹۵۵) يكي از برجسته‌ترين نظريه‌پردازان كنترل اجتماعي است، و اقدامات ارزشمندي را در طول چند دهه‌ي گذشته در عرصه‌ي جرم‌شناسي به انجام رسانده است. وي يك نظريه‌پرداز كلاسيك است، و در طول حيات علمي خود، دو نمونه از نظريه‌ي كنترل را به وجود آورده است. نخستين روايت او از نظريه‌ي كنترل كه در سال ۱۹۶۹ در كتاب علل بزهكاري ارائه شد، خاستگاه جالبي در ديدگاه تشتت اجتماعي دارد كه در ادامه در اين مقاله به تفصيل بيان خواهد شد.

مقدمه


نظريه‌ي كنترل بزهكاري، به صورتي بسيار وسيع‌تر از جانشين بعدي خود كه توسط مايكل گاتفردسون در نظريه‌ي عمومي جرم در سال ۱۹۹۰ ارائه شد، توضيح مي‌دهد كه پيوندهاي اجتماعي ضعيف ممكن است به فرد اين آزادي را بدهد كه فوايد جرم را سبك ـ سنگين كند. هيرشي در اين نظريه چهار متغير را بيان كرده است كه مي‌تواند بر احتمال انطباق يا انحراف فرد از هنجارهاي اجتماعي موثر باشد، كه اين موارد را در ادامه به تفصيل مورد بررسي قرار مي‌دهيم. نظريه‌ي عمومي جرم، يك نظريه‌ي كنترل اختصاصي‌تر را ارائه مي‌كند كه ريشه‌ي بزهكاري يا بهنجاري را كنترل خود مي‌داند، نه كنترل اجتماعي. در اين ديدگاه تاكيد زيادي روي تربيت والدين مي‌شود، زيرا اين عامل منبع رفتار اجتماعي دانسته مي‌شود كه منجر به كنترل خود در كودك مي‌شود، هر چند كه عوامل ديگري نيز ممكن است در رفتار اجتماعي صحيح يا ناصحيح، نقش جدايي‌ناپذيري داشته باشند. تاثيرات اين نظريه‌ها بر سياستگذاري عمومي مسئله‌ي چالش برانگيزي بوده است، هر چند جامعه‌شناساني كه نظريات آقاي هيرشي را بررسي كرده‌اند، نقاط قوت زيادي را بيان كرده‌اند. گرچه اين نظريات امروزه هم هنوز از مقبوليت بالايي برخوردار هستند، ليكن نقدهاي متعددي نيز بر آنها وارد شده است كه در ادامه به آنها اشاره خواهيم كرد. روي هم رفته، آقاي هيرشي خدمات قابل توجهي به تفكر جرم‌شناسي داشته است كه شايان بررسي است.

تراويس هيرشي عمر پرباري در زمينه‌ي جامعه‌شناسي و جرم‌شناسي داشته است. وي اخيراً (۲۰۰۴) در دانشگاه آريزونا استخدام شده است. او در آنجا مدير گروه و استاد جامعه‌شناسي، همچنين استاد مديريت و سياستگذاري عمومي است (هيرشي، ۱۹۹۴‌:۲۷۱). وي سابقاً استاد درس عدالت كيفري در دانشگاه ايالتي نيويورك در آلباني بود و در دانشگاه كاليفرنيا در بركلي نيز تدريس كرده است (هيرشي، ۱۹۸۰‌:۱۴۴). وي رئيس سابق انجمن جرم‌شناسي آمريكا است و جايزه‌ي معتبر ادوين اچ. ساترلند را در سال ۱۹۸۶ از آنجا دريافت كرده است (هيرشي، ۱۹۸۸‌:۲۱۲).

نخستين كاري كه هيرشي در دنياي جرم‌شناسي انجام داد، نقدهاي او بر پژوهش‌هاي بزهكاري در اثر سال ۱۹۶۷ خود با عنوان پژوهش بزهكاري بود. اين نقدها منجر به پيشنهاد بعدي او براي تحليل سببي خاص و نيز پشتيباني از روش‌هاي تحقيقاتي ديگر شد. و بالاخره، هيرشي (۱۹۶۷‌:۲۷۳) دانشمندان علوم اجتماعي را ترغيب مي‌كرد كه هنگام انجام پژوهش‌هاي بزهكاري، عينيت‌گرايي، هوشياري، و حس همدردي خود را حفظ كنند. اين اثر فاقد هر گونه شواهدي از نظريه‌ي عمده‌ي جرم‌شناسي او بود كه دو سال بعد تحت عنوان نظريه‌ي كنترلي بزهكاري ارائه شد.

نظريه‌ي كنترلي بزهكاري

براي درك كامل آموزه‌ي نظريه‌پردازي هيرشي، بسيار مهم است كه شرايط تاريخي او را در هنگام نگارش علل بزهكاري درك كنيم. در دهه‌ي ۱۹۶۰، جامعه‌ي آمريكا از ديدگاه تشتت اجتماعي جرم‌شناسي كه قبلاً تفكر غالب در جرم‌شناسي بود، خسته شده بود. در آن زمان، هيرشي شاهد از دست رفتن كنترل اجتماعي بر روي افراد بود. موسسات اجتماعي، مانند مذهب سازمان يافته، خانواده، موسسات آموزشي، و گروه‌هاي سياسي، با ظهور موسيقي‌هاي جديد و مواد اعتيادزا جايگاه خود را از دست داده بودند، و جنبش حقوق اجتماعي افراد را تشويق مي‌كرد كه پيوند خود را با هنجارهاي متعارف اجتماعي قطع كنند (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۹۵). وي احساس مي‌كرد كه برجسته‌ترين ويژگي دهه‌ي ۱۹۶۰، از بين رفتن خانواده‌ي اصيل آمريكايي است. اين نظريه معتقد بود كه ريشه‌ي شرارت‌هاي روزافزون اجتماعي، نابودي بنيان خانواده است، نه تشتت اجتماعي. (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۸۳).

با آنكه نظريه‌ي كنترل بزهكاري هيرشي از ديدگاه تشتت اجتماعي سرچشمه گرفته بود، ولي كم‌اقبالي اين نظريه در آن زمان موجب شد كه او از اشاره به آن به صورت صريح حذر داشته باشد. هيرشي در يك مصاحبه عنوان نمود كه چرا از مرتبط كردن نظريه‌ي خود با سَلَفِ آن اجتناب مي‌كند‌:
«زماني كه نظريه‌ام را نوشتم، از اين امر آگاه بودم كه اين نظريه كاملاً در قلمرو تشتت اجتماعي واقع مي‌شود. من از اين امر آگاه بودم، ولي بايد به خاطر داشته باشيد كه در اواسط دهه‌ي ۱۹۶۰ كه من آن را مي‌نوشتم، مفهوم تشتت اجتماعي چه وضعيتي داشت. وقتي كه نظريه‌ي كنترل اجتماعي را در سطح فرد بيان كردم، احساس مي‌كردم كه در خلاف جهت، شنا مي‌كنم. اگر در عين حال، تلاش مي‌كردم كه تشتت اجتماعي را هم ارائه كنم، دچار دردسر عميقي مي‌شدم. بنابراين، از آن سنت، دور شدم. در نتيجه، به تشتت اجتماعي آنچنانكه شايسته بود، توجه نكردم. من به سمت دوركهايم و هابز برگشتم، و يك سنت كاملاً آمريكايي را در نظر گرفتم كه مستقيماً با آنچه مي‌گفتم، در ارتباط بود. ولي از آن آگاه بودم و احساس آسودگي مي‌كردم. من همان حرف‌هايي را مي‌زدم كه طرفداران تشتت اجتماعي گفته بودند، ولي چون آنها مورد بي‌مهري واقع شده بودند، مجبور بودم خودم را از آنها جدا كنم.» (بارتولاس، ۱۹۸۵‌:۱۹۰).

شايد به اين خاطر است كه هيرشي به قدر كافي حق نظريه‌پردازاني را كه بنياد نظريه‌ي كنترلي بزهكاري را بر زمين نهاده‌اند، ادا نكرده است. نظريه‌ي خود او اگر به ديدگاه تشتت اجتماعي كه مورد بي‌مهري واقع شده بود، اشاره مي‌كرد، پذيرش گسترده‌اي پيدا نمي‌كرد. اكنون پس از بيان كلياتي در خصوص زمينه طرح نظريه‌ي كنترلي بزهكاري ، اصول عمده‌ي اين نظريه را توضيح مي‌دهيم.

نظريه‌ي كنترلي بزهكاري، بر خلاف نظريات معاصران هيرشي كه بيشتر ماهيت روان‌شناختي داشتند، عمدتاً يك نظريه‌ي جامعه‌شناختي است (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۹۷). در حقيقت، وي دقت زيادي به خرج داده است كه نارسايي ديگر نظريات معاصر را قبل از معرفي نظريه‌ي خود در زمينه‌ي بزهكاري توضيح دهد. وي به جاي آنكه بر شخصيت فرد به عنوان منبع رفتار مجرمانه تكيه كند، روي نقش روابط اجتماعي تمركز كرد كه به آنها پيوندها و عُلقه هاي اجتماعي مي‌گفت (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۱۶). او در اينجا عمدتاً بر پيوندها و موسسات اجتماعي تمركز كرده است، و نه بر فرد و كنترل خود، كه البته بعدها ديدگاهش در نظريه‌ي خودكنترلي جرم در ۱۹۹۰ به سوي آن متمايل شد. نظريه‌ي كنترل بزهكاري مبتني بر اين فرض است كه اعمال بزهكارانه زماني اتفاق مي‌افتد كه پيوند يا اتصال فرد با جامعه ضعيف يا شكسته مي‌شود. هيرشي معتقد بود كه براي بزهكار شدن فرد نيازي به عوامل انگيزشي نيست؛ تنها عامل مورد نياز، فقدان كنترل است كه به فرد اين آزادي را مي‌دهد كه فوايد جرم را نسبت به هزينه‌هاي آن عمل بزهكارانه سبك ـ سنگين كند.

ديدگاه ارائه شده توسط آقاي هيرشي داير بر اينكه چرا افراد با هنجارهاي اجتماعي، انطباق يا انحراف{اصطكاك} پيدا مي‌كنند، مشتمل بر چهار متغير است‌: وابستگي ، تعهد ، درگير بودن ، و اعتقاد . منظور هيرشي (۱۹۶۹‌:۱۸) از وابستگي، ميزان وابستگي فرد به ديگران است. به تدريج كه فرد به ديگران وابسته مي‌شود، احتمال بزهكار شدن او بسيار كمتر مي‌شود. نخستين وابستگي‌ها و تعاملات با والدين است، و به دنبال آن وابستگي به همقطاران، معلمان، رهبران مذهبي، و ساير اعضاي جامعه بروز مي‌كند. هيرشي (۱۹۶۹‌:۱۹) مفهوم وابستگي را بر مفهوم دروني‌سازي ترجيح مي‌دهد، چون وابستگي را مي‌توان مستقل از رفتار انحراف‌آميز اندازه‌گيري كرد، ولي دروني‌سازي را نمي‌توان به اين صورت مورد سنجش قرار داد.

تعهد ، «جزء عقلاني در رعايت هنجارها» است (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۲۰). به طور كلي، مفهوم آن ترس از رفتار قانون‌شكنانه است. وقتي كه فرد به فكر انجام رفتار منحرفانه يا مجرمانه مي‌افتد، بايد خطرات از دست دادن سرمايه‌گذاري قبلي خود در زمينه‌ي رفتار متعارف را در نظر بگيرد. در صورتي كه فرد توانسته باشد آوازه‌ي مثبتي از خود بر جاي بگذارد، تحصيلات ارزشمندي به دست آورد، خانواده‌ي حمايت كننده‌اي به وجود آورد، و/يا اعتبار و شهرتي در دنياي تجارت به هم بزند، با نقض قانون ضرر هنگفتي را متحمل خواهد شد (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۱۶۲-۱۸۶). مجموعه‌هاي اجتماعي كه فرد در سرتاسر عمر خود انباشت مي‌كند، نشان دهنده‌ي ضمانت به جامعه است كه اين فرد به ارزش‌هاي متعارف، متعهد است. او با نقض قانون چيزهاي بيشتري را از دست مي‌دهد. نه تنها فرد با چيزهايي كه به دست آمده است، به رعايت هنجارها متعهد مي‌شود، بلكه حتي اميد به دست آوردن دارايي به طرق متعارف مي‌تواند تعهد فرد را به پيوندهاي اجتماعي تقويت كند (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۱۸۶).
دخالت در فعاليت‌هاي متعارف بيانگر ويژگي درگير بودن است. هيرشي معتقد است كه وقتي فرد درگير فعاليت‌هاي متعارف باشد، وقتش به قدري گرفته مي‌شود كه نمي‌تواند به رفتار انحراف‌آميز كشيده شود. اين تفكر كه «دست بيكار، كارگاه شيطان است » در واقع دليل اصلي اين گفته‌ي هيرشي (۱۹۶۹‌:۱۸۷) است كه مي‌گويد: «كودكي كه پينگ‌پونگ بازي مي‌كند، در استخر عمومي شنا مي‌كند، يا تكليفش را انجام مي‌دهد، دست به اعمال بزهكارانه نمي‌زند». هيرشي معتقد بود كه چنين فردي كمتر فرصت انحراف پيدا مي‌كند. اين يكي از منابع عمده‌ي انتقادات است، چون به طوري كه بعداً خواهيم ديد، مجرمان يقه‌سفيد به خاطر همين كه در كار درگير هستند، فرصت جرم پيدا مي‌كنند. مفهوم درگيري سرچشمه‌ي برنامه‌هايي با تمركز بر فعاليت‌هاي تفريحي مثبت براي پر كردن اوقات فراغت نوجوانان بوده است.

ويژگي اعتقاد ، به وجود يك سيستم ارزشي مشترك در جامعه‌اي كه هنجارهايش نقض مي‌شوند، اشاره دارد (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۱۹۷). نظرات و تصوراتي كه وابسته به تقويت مداوم اجتماعي هستند، مشتمل بر اعتقاد هستند (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۱۰۱). احتمال اينكه يك فرد هنجارهاي اجتماعي را رعايت كند، اگر به آنها اعتقاد داشته باشد، بيشتر است. هيرشي معتقد بود كه افراد از نظر عمق و ميزان اعتقاد با يكديگر تفاوت دارند، و اين تغييرات بستگي به ميزان وابستگي به سيستم‌هايي دارد كه نشان دهنده‌ي اعتقادات مورد نظر هستند.

انتقادات
به طوري كه پيشتر بيان شد، اين چهار جزء انطباق يا انحراف از هنجارها با انتقادات گسترده‌اي رو به رو شده‌اند. اولاً به نظر مي‌رسد كه اين موارد تمام انواع جرم را توضيح نمي‌دهند. مثلاً درگيري نمي‌تواند توضيح دهنده‌ي جرايم يقه‌سفيدها باشد، زيرا اگر فرد با اشتغال به يك كار هنجارهاي اجتماعي را رعايت مي‌كند، ولي لزوماً آنقدر گرفتار نيست كه نتواند مرتكب جرم شود؛ در واقع، همين كار كردن فرصت لازم براي ارتكاب جرم را در اختيار او قرار مي‌دهد. به علاوه، ممكن است يك جواب بسيار ساده‌انگارانه را براي مشكلات حاصل از بزهكاري معرفي كند. مثلاً اظهار نظر آقاي هيرشي كه قبلاً هم به آن اشاره شد، داير بر اينكه «كودكي كه پينگ‌پونگ بازي مي‌كند، در استخر عمومي شنا مي‌كند، يا تكليفش را انجام مي‌دهد، دست به اعمال بزهكارانه نمي‌زند»، ممكن است متضمن اين مطلب باشد كه اگر ميز پينگ‌پونگ، استخر شنا، و تكليف خانه به بچه‌ها بدهيم، جامعه از شرّ بزهكاري راحت خواهد شد (هيرشي، ۱۹۶۹‌:۱۸۷). سياست‌هاي عمومي متكي بر اين توضيح‌ها توجه به اين مطلب نمي‌كند كه طبقات اجتماعي-اقتصادي پايين جامعه فاقد منابع لازم هستند؛ همه‌ي جوانان دسترسي به ميز پينگ‌پونگ و استخر شنا ندارند.

يك نقطه‌ي ضعف ديگر اين چهار متغير آن است كه آنها اشتباه‌برانگيز هستند، زيرا هيرشي بر خلاف معناي روان‌شناختي كلمات كه در تفكر آمريكايي غالب بود، به دنبال يك تعريف جامعه‌شناختي بود (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۹۹). به اشتباه تصور شده است كه وابستگي به معناي قدرت يك پيوند دروني عاطفي است كه شايد بدون تعامل شدت بيشتري پيدا كند، ولي در واقع چنين نيست. منظور هيرشي از تعهد، ارادت عميق و دروني فرد به ديگران نبود. منظورش از درگيري، گرفتاري عاطفي نبود. منظورش از اعتقاد، ايمان دروني شديد يا باور عميق به چيزي يا كسي نبود. پيوندي كه در نظر او بود، آنچنان دروني شده نبوده و نيست. (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۱۰۰).
برخي ديگر از جرم‌شناسان و جامعه‌شناسان اقدام به چندين مورد امتحان تجربي اين نظريه كرده‌اند. در يك آزمايش خاص، داده‌ها با استفاده از پرسشنامه‌ها از صدها دانش‌آموز دبيرستاني و نوجوانان موسسات تاديبي جمع‌آوري شد (تامپسون و د.، ۱۹۸۴‌:۱۱). اين مطالعه نشان داد كه اگر نقش همقطاران بزهكار نيز به عنوان يك متغير ديگر در مدل سببي هيرشي وارد شود، بهتر مي‌تواند تغييرات رفتار بزهكارانه را توضيح دهد (تامپسون و د.، ۱۹۸۴‌:۱۴). همچنين، نشان داده شد كه يافته‌ها، بيش از آنچه هيرشي تصور مي‌كرد، معرف نظريه‌ي يادگيري اجتماعي آلبرت باندورا يا نظريه‌ي معاشرت هاي افتراقي ادوين ساترلند هستند.
گرچه اين روايت از نظريه‌ي كنترل هنوز هم در جامعه‌ي مدرن برجسته است، ولي با انتقادات گسترده‌اي رو به رو شده است. برخي از اين انتقادات حتي توسط خود هيرشي ارائه شده است، خصوصاً در مورد منشا نظريه‌ي او. پشتيباني او از اين نظريه در طول زمان كاهش يافته است و در نهايت، منجر به پيدايش نظريه‌ي كنترلي شده است كه در قالب نظريه‌ي عمومي جرم ارائه شده است.

نظريه‌ي خودكنترلي بزهكاري

مايكل آر. گاتفردسون و تراويس هيرشي در سال ۱۹۹۰، نظريه‌ي عمومي جرم را مطرح كردند. اين نظريه‌ي كنترل، در مقايسه با آنچه بيست سال قبل توسط هيرشي ارائه شده بود، پالوده‌تر و كامل تر بود. در نهايت، اين نظريه‌ي سودمندگرايانه به آنجا رسيد كه پيشنهاد كرد كه كنترلِ خود يك مفهوم كلي است كه تمام حقايق شناخته شده در باره‌ي جرم را مي‌توان حول آن جمع كرد (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۸۵). نظريه‌ي عمومي جرم، مانند علل بزهكاري، مدعي است كه نظريات ديگر به قدر كافي به حقايق مربوط به ماهيت جرم توجه نكرده‌اند، و آن اين است كه افراد به منظور لذت و احتراز از درد دست به ارتكاب جرم مي‌زنند. اين نظريه نيز مانند نظريه‌ي قبلي هيرشي در باب مجرميت، يك نظريه‌ي كلاسيك نيز هست. بايد توجه كرد كه «نظريه‌ي كلاسيك و مفهوم كنترلِ خود، تا حد زيادي قابل انطباق هستند» (براون‌فيلد و سورنسون ، ۱۹۹۳‌:۲۴۴).
مولفان خودشان يك تعريف از جرم ارائه كرده‌اند: «اَعمالِ مبتني بر زور يا كلاهبرداري كه براي نفع خود انجام مي‌شود» (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۱۵). تصور آنها بر اين است كه پايين بودن كنترل خود مي‌تواند توضيح دهنده‌ي استعداد فرد به ارتكاب يا عدم ارتكاب جرايم باشد، كما اينكه بالا بودن كنترل خود توضيح دهنده‌ي احتمال انطباق با هنجارهاي اجتماعي و قوانين توسط فرد است (اكرز ، ۱۹۹۱‌:۲۰۱). مولفان توضيح مي‌دهند كه مفهوم خودكنترلي، يك مفهوم قطعي نيست (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۸۷). علاوه بر اين، آنها خاطرنشان مي‌كنند كه افرادي كه درگير جرايم هستند، در رفتارهاي مشابهي نيز دخالت دارند كه موجب التذاذ كوتاه‌مدت مي‌شوند (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۹۱). سيگار كشيدن، مشروب خوردن، قماربازي، روابط جنسي غيرمسئولانه، و رانندگي با سرعت غيرمجاز نمونه‌هايي از رفتارهاي پرخطر مشابهي هستند كه در افراد مجرم كه به دنبال لذت آني هستند، بروز مي‌كنند. آنها به شش عنصر كنترل خود اشاره مي‌كنند كه يكي از آنها اين است كه «جرايم به مهارت يا برنامه‌ريزي چنداني نياز ندارند» (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۸۹). طبيعتاً در اين مورد انتقادات زيادي مطرح شده است، چون برخي از مجرمان واقعاً اعمال خود را برنامه‌ريزي مي‌كنند و حتي در اين فعاليت‌ها تخصص بالايي پيدا مي‌كنند.

گاتفردسون و هيرشي از نظريه‌ي قبلي هيرشي كه تداوم پيوندهاي اجتماعي مانع از رفتار مجرمانه مي‌شود، فاصله گرفتند و اين باور را مطرح كردند كه كنترل خود، كه در اوايل زندگي دروني مي‌شود، مشخص مي‌كند كه چه افرادي مرتكب جرم خواهند شد (گراسميك و د.، ۱۹۹۳‌:۷). كودكاني كه مشكلات رفتاري دارند، معمولاً تبديل به بزهكاران نوجوان مي‌شوند، و در نهايت، تبديل به بزرگسالان مجرم مي‌گردند (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۱۵۵). از آنجا كه مسير جرم يا دور شدن از جرم از اوايل زندگي شروع مي‌شود، آنها اين اعتقاد را نيز مطرح كردند كه سطح كنترل خود بستگي به كيفيت تربيت توسط والدين در سال‌هاي اوايل كودكي دارد. اين نظريه بيان مي‌كند كه تربيت والدين مهم‌ترين عامل تعيين كننده‌ي سطح خودكنترلي است. در صورتي كه يك كودك تربيت همراه با سوءاستفاده يا غفلت داشته باشد، معمولاً تكانه‌اي، غيرحساس، جسماني (و نه ذهني)، خطرپذير، كوته‌نگر، و كم‌صحبت مي‌شود، و معمولاً هم مرتكب رفتارهاي مجرمانه‌ي سابق‌الذكر خواهد شد (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۹۰). كودكاني كه والدينشان به آنها اهميت مي‌دهند و رفتارهاي غلط آنها را نظارت كرده و تنبيه مي‌كنند، خودكنترلي لازم را به دست خواهند آورد، و در مقابل وسوسه‌هاي آساني كه جرم در آنها به وجود مي‌آورد، مقاومت خواهند كرد. اين امر در مدرسه، كار، روابط آينده به آنها كمك مي‌كند.

نظريه‌ي كنترل خود بيان مي‌كند كه فقدان كنترل خود نه شرط كافي و نه شرط لازم براي بروز جرم است، زيرا خواص ديگر فرد، يا موقعيت، ممكن است با احتمال بروز رفتار انحراف‌آميز در فرد مقابله كند (هيرشي و گاتفردسون، ۱۹۹۳‌:۵۳). اين نظريه‌پردازان به طور ضمني اظهار داشته‌اند كه «منظور از ديدگاه آنها، بر خلاف خيلي‌هاي ديگر، اين نيست كه نوع خاصي از فعاليت را پيش‌بيني كند، چون رفتار منحرفانه ماهيتاً تكانه‌اي و فرصت‌طلبانه است. لذا اگر همه‌ي چيزهاي ديگر مساوي باشد، خودكنترليِ پايين و پيوند ضعيف با جامعه به طور مثبت و معني‌دار انواع رفتارهاي منحرف و مجرمانه را پيش‌بيني مي‌كند» (پولاكوفسكي ، ۱۹۹۴‌:۶۲). گرچه فقدان كنترل خود و نقش خانواده در عدم تكامل آن بدان معنا نيست كه فرد حتماً انحراف پيدا خواهد كرد، ولي شرايطي را به وجود مي‌آورد كه زمينه را براي بزهكاري مساعد خواهد كرد.

گاتفردسون و هيرشي به طور كاملاً روشن نقش والدين را به عنوان اساسي‌ترين منبع جاي شدن كودكان بيان مي‌كنند (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۹۷). هيرشي (۱۹۹۵‌:۱۲۳) اطلاعات تكميلي را در باره‌ي ديناميك نقش مهم خانواده در كاهش بزهكاري بيان كرده است. وي مي‌گويد كه برخي از جنبه‌هاي ساختمان و عمل خانواده ظاهراً به خودي خود بيشتر از تاثيري كه بر سطح خودكنترلي يا اجتماعي شدن كودك دارند، بر بزهكاري تاثير مي‌گذارند.

اين نظريه براي سن، جنس، و تغييرات نژادي در جرم، گروه‌هاي همقطاران، مدارس، و خانواده، مقايسه‌هاي بين‌فرهنگي، جرايم يقه‌سفيدها، و جرايم سازمان يافته استفاده شده است. گاتفردسون و هيرشي مي‌گويند كه بين گروه‌هاي نژادي و قومي و نيز بين دو جنس از نظر سطح نظارت مستقيم خانواده تفاوت‌هايي وجود دارد. بنا براين، تفاوت نرخ جرايم در نژادهاي مختلف يك مولفه‌ي مربوط به جرم نيز دارد، ولي همانند جنس، به نظر مي‌رسد كه تفاوت‌هاي خودكنترلي بسيار بيشتر از تفاوت‌هاي نظارتي موجب تغييرات نژادي يا قومي مي‌شوند (گاتفردسون و هيرشي، ۱۹۹۰‌:۱۴۹). آنچه مستقيماً بر رفتار مجرمانه تاثير مي‌گذارد، جنس، نژاد، يا سن يك فرد نيست، بلكه اين عوامل به طور غيرمستقيم بر ميزان اجتماعي شدن فرد توسط والدين تاثير مي‌گذارند. با اين حال، رابطه‌ي سن و جرم نشان داده است كه براي برخي از جرايم، متغير سن ممكن است نتيجه‌ي مستقيم فقدان خودكنترلي باشد (گرينبرگ ، ۱۹۹۴‌:۳۷۲).

تاثير بر سياستگذاري عمومي

هيرشي مي‌گويد سياست‌هاي عمومي كه به منظور بازدارندگي يا بازتواني مجرمان طراحي شده است، همچنان با شكست مواجه خواهند شد. سياست‌هاي موثر دولتي سياست‌هايي هستند كه اجتماعي شدن در خانواده را با تقويت خانواده و بهبود كيفيت روش‌هاي تربيت بچه در خانواده‌ها پشتيباني و تقويت كنند. شايد لازم باشد كه والدين در كلاس‌هاي بچه‌داري شركت كنند. تمركز بيشتر روي شكل، اندازه، و ثَبات واحد خانواده است، زيرا اين عوامل بر توانايي اجتماعي كردن صحيح فرزندان تاثير مي‌گذارند. براي هر فرزند هميشه بايد دو والد وجود داشته باشند. تعداد كودكان در هر خانواده بايد كم باشد (حداكثر سه فرزند). ارتباط بين والدين و فرزندان بايد قوي و بادوام باشد. بايد در نظر داشت كه جوان بودن و نوجوان بودن مادر، مشكلي از نظر ايجاد بزهكاري در فرزند نيست؛ مشكلي اصلي اين است كه بچه فقط مادر داشته باشد و پدر نداشته باشد. بنابراين، در سياست‌هاي موثر، تاكيد اصلي بر جلوگيري از حاملگي در نوجواني نيست، بلكه بر حفظ دخالت پدر در زندگي بچه است. هيرشي پيشنهاد مي‌كند كه براي پدرهاي بي‌مسئوليت، ضمانت اجراهاي مالياتي وضع شود. هيرشي معتقد است كه اجراي اين اصلاحات سياستگذاري عمومي موجب تقويت پيوندهاي خانواده، افزايش اجتماعي شدن، و ايجاد خودكنترليِ بيشتر در فرزندان خواهد شد، كه اين امر از بروز رفتار انحراف‌آميز جلوگيري خواهد كرد (هيرشي، ۱۹۹۵‌:۱۳۸،۱۳۹).

انتقادات
اين نظريه تلاش مي‌كند كه به تمام انواع جرم توجه كند، و در واقع هم خيلي بهتر از نظريه‌ي اول هيرشي در علل بزهكاري، موفق به انجام اين كار مي‌شود. اين نظريه امروزه از مقبوليت بالايي برخوردار است، خصوصاً از اين جهت كه نظريه‌ي جديدتري در مورد جرم است. با همه‌ي جديد بودن اما نظريه مذكور تا كنون چندين مرتبه مورد ارزيابي قرار گرفته است. اين نظريه به طور تجربي آزموده شده است، و شواهد اين مطالعات به طور قوي مويد اين روايت از نظريه‌ي كنترل است. گرچه مطالعات عموماً مويد نتيجه‌گيري اصلي اين نظريه است كه پايين بودن كنترل خود با دخالت در جرايم رابطه دارد، ولي مطالعات مذكور نكات صحيحي را نيز درباره‌ي ضعف‌هاي ذاتي نظريه‌ي خودكنترلي جرم بيان مي‌كنند. (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۱۰۳).

گاتفردسون و هيرشي در نظريه‌ي عمومي جرم، معيار تجربي عمومي يا اختصاصي معيني را براي نظريه‌ي پيشنهادي خود ارائه نمي‌كنند (اكرز، ۱۹۹۱‌:۲۰۳). اين سبب مي‌شود كه ادعاهاي آنها نوعي خودبزرگ‌بيني به نظر برسد، گرچه اصول اساسي آن ظاهراً صحيح است. اين اتهام نيز مطرح شده است كه اين نظريه زايد است، زيرا تعريف جداگانه‌اي براي كنترلِ خود غير از استعداد ارتكاب جرايم و رفتارهاي مشابه ارائه نشده است (اكرز، ۱۹۹۱‌:۲۰۴). آنها از اصطلاح مجرميت و خودكنترلي پايين به صورت مترادف استفاده كرده‌اند، كه مانند آن است بگوييم كم بودنِ كنترلِ خود موجب كم بودن كنترل خود مي‌شود!، يا اينكه مجرميت موجب مجرميت مي‌شود!. منتقدان پيشنهاد كرده‌اند كه براي تعريف واقعي كنترل خود، بايد يك شاخص مستقل براي خودكنترلي ارائه شود. همچنين، گفته شده كه اين نظريه به اشتباه ادعا مي‌كند كه نظريه‌هاي ديگر بي‌اهميت هستند (اكرز، ۱۹۹۱‌:۲۰۶-۲۰۹). بر خلاف منطق نظريه‌ي خودكنترلي، يك مطالعه‌ي طولي انجام شد كه نشان داد كه پيوندهاي اجتماعي بزرگسالان، مثلاً مانند اشتغال پايدار و ازدواج منسجم، مي‌تواند مجرمان را پس از سال‌هاي اجتماعي شدن كودكي، به سوي سبك زندگي با رعايت هنجارهاي اجتماعي هدايت كند (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۱۰۴). برخي ديگر از مطالعات نيز نشان داده‌اند كه رابطه‌ي بين كنترل خود، جرم، و رفتارهاي مشابه نيز مورد سوال است. فعاليت‌هايي مانند سيگار كشيدن لزوماً با جرايم ارتباط ندارد (ليلي و د.، ۱۹۹۵‌:۱۰۴) (آرنكلف و د.، ۱۹۹۳‌:۲۳۵). جرايم يقه‌سفيدها ظاهراً بر اساس اين نظريه به طور قابل قبولي توضيح داده نمي‌شود، زيرا اين افراد در زماني كه براي رسيدن به تحصيلات بالاتر تلاش كرده‌اند، به جاي خود نشان داده‌اند كه مي‌توانند تاخير در رسيدن به لذت را تحمل كنند. (بنسون و مور ، ۱۹۹۲‌:۲۷۰).

روي هم رفته، به نظر مي‌رسد كه اين نظريه تعصبات پدرگرايانه قوي دارد. گاتفردسون و هيرشي معتقدند كه نقش سنتي زنان و مردان براي تكامل كودكان اهميت اساسي دارد. آنها ظاهراً احساس مي‌كنند كه اگر جامعه ارزش‌هاي سنتي آمريكايي را باز يابد، كه در آن زن در خانه مي‌ماند و شوهر در طول روز كار مي‌كند، و بچه‌ها توسط هر دو والد تربيت مي‌شوند، جرايم كاهش خواهد يافت. آنها هيچ توجهي به پيامدهاي تك‌والدي، طلاق، يا والدين ازدواج نكرده ندارند، در حالي كه اينها از واقعيت‌هاي جامعه‌ي معاصر هستند. پيامدهاي سياستِ محدود كردن تعداد بچه‌هايي كه يك زن مي‌تواند داشته باشد و اجباري كردن كنترل تعداد فرزندان، يك سياست شديداً پدرسالارانه است. حتي گفتن اين حرف كه با ادامه دادن به يك ازدواج ناخوشايند ممكن است زوجين به خوشبختي دست يابند، بيش از حد ايده‌آليستي به نظر مي‌رسد.

خيلي از افراد تعريف گاتفردسون و هيرشي از جرم را غيرقابل قبول مي‌بينند. نتيجه‌ي اين تعريف آن است كه هر گونه نقض قانون، سرقت، يا جرم مربوط به اموال كه به دليلي غير از نفع شخصي انجام مي‌شود، يك جرم نيست و بر اساس نظريه‌ي آنها قابل توضيح نيست (گراسميك و د.، ۱۹۹۳‌:۱۰).

نتيجه گيري
در هر حال بايد اذعان نمود، تراويس هيرشي تاثير قابل توجهي بر دنياي جرم‌شناسي داشته است. دو نظريه‌ي عمده‌ي او، نظريه‌ي كنترلي بزهكاري و نظريه‌ي خودكنترلي بزهكاري، عليرغم انتقادات، راهنماي اصلاحات سياستگذاري عمومي بوده است و امروزه هم از مقبوليت بالايي برخوردار است.


منابع
Akers, Ronald L. (۱۹۹۱). Self-control as a general theory of crime. Journal of Quantitative Criminology. ۷(۲), ۲۰۱-۲۱۱.
Arneklev, Bruce J., Garold G. Grasmick, Charles R. Tittle, and Robert J. Bursik, Jr. (۱۹۹۳). Low self-control and imprudent behavior. Journal of Quantitative Criminology. ۹(۳), ۲۲۵-۲۴۷.
Benson, M.L. and E. Moore. (۱۹۹۲). Are white-collar offenders and common criminals the same? An empirical and theoretical critique of a recently proposed general theory of crime. Journal of Research in Crime and Delinquency, ۲۹, ۲۵۱-۲۷۲.
Brownfield, David and Ann Marie Sorenson. (۱۹۹۳). Self-control and juvenile delinquency: theoretical issues and an empirical assessment of selected elements of a general theory of crime. Deviant Behavior. ۱۴, ۲۴۳-۲۶۴.
Gottfredson, Michael R. and Travis Hirschi. (۱۹۹۰). A general theory of crime. Stanford: Stanford University Press.
Grasmick, Harold G., Charles R. Tittle, Robert J. Bursik, Jr., and Bruce J. Arneklev. (۱۹۹۳). Testing the core empirical implications of Gottfredson and Hirschi's general theory of crime. Journal of Research in Crime and Delinquency. ۳۰(۱), ۵-۲۹.
Greenberg, David F. (۱۹۹۴). The historical variability of the age-crime relationship. Journal of Quantitative Criminology. ۱۰(۴), ۳۶۱-۳۷۳.
Hirschi, Travis. (۱۹۶۷). Delinquency research. New York: The Free Press.
Hirschi, Travis. (۱۹۶۹). Causes of delinquency. Berkeley and Los Angeles: University of California Press.
Hirschi, Travis and Michael Gottfredson. (۱۹۸۰). Understanding crime. Beverly Hills: Sage Publications.
Hirschi, Travis. Sociologist. (۱۹۸۵). Interviewed by C. Bartollas. New York.
Hirschi, Travis and Michael Gottfredson. (۱۹۹۳). Commentary: Testing the general theory of crime. Journal of Research in Crime and Delinquency. ۳۰(۱), ۴۷-۵۴).
Hirschi, Travis and Michael R. Gottfredson. (۱۹۹۴). The generality of deviance. New Brunswick: Transaction Publishers.
Hirschi, Travis. (۱۹۹۵). The Family. In James Q. Wilson and Joan Petersilia (eds.). Crime. (pp. ۱۲۱-۱۴۰). San Francisco: Institute for Contemporary Studies.
Lilly, J. Robert, Francis T. Cullen, and Richard A. Ball. (۱۹۹۵). Criminological theory: context and consequences. Thousand Oaks: Sage Publications.
Polakowski, Michael. (۱۹۹۴). Linking self- and social control with deviance: illuminating the structure underlying a General Theory of Crime and its relation to deviant activity. Journal of Quantitative Criminology, ۱۰(۱), ۴۱-۷۹.
Scott, Joseph E. and Travis Hirschi. (۱۹۸۸). Controversial issues in crime and justice. Newbury Park: Sage Publications.
Thompson, William E., Jim Mitchell, and Richard A. Doddler. (۱۹۸۴). An empirical test of Hirschi's control theory of delinquency. Deviant Behavior. ۵, ۱۱-۲۲.

برگرفته از نشريه تعالي حقوق http://www.dadsara.ir/Portals/0/majle/4/tarjome1.pdf
 
http://www.iranbar.org/ph1177.php#668

برچسب ها:

حل مشکلات

موسسه حقوقی عدل فردوسی با بهره گیری از مجرب ترین وکلای پایه یک دادگستری سعی در حل مشکلات حقوقی شما دارد.

تماس با ما

ارتباط با ما

شما میتوانید برای حل کلیه مشکلات حقوقی خود با موسسه حقوقی عدل فردوسی تماس حاصل فرمایید.

تماس با ما

کمک به شما

شما می توانید برای حل کلیه دعاوی حقوقی خود اعم از کیفری ، جزایی ، خانوادگی و.. از وکلای موسسه حقوقی عدل فردوسی استفاده فرمایید.

تماس با ما

بانک جامع مقالات

مقالات موسسه حقوقی عدل فردوسی با بهره گیری از بانکی بالغ بر ۳۰۰۰ مقاله ی حقوقی در اختیار شما می باشد.

تماس با ما