سخني كوتاه در حقوق بيماران ، مجروحان و معلولان از نظر اسلام
دكتر ابوالقاسم گرجي
در مورد بيماران ، مجروحان و معلولان از نظر اسلام حقوق و تكليفي وجود ندارد كه در زير به اختصار در چند بخشبه برخي از آنها اشاره ميشود :
مقدمه – بايد دانست : كه گرچه ممكن است از نظر اجر و پاداش اخروي يا از نظر احساسات و عواطف انساني ميان بعضي از مجروحان و معلولان مثلاً مجروحان و معلولان احساسات و عواطف انساني ميان بعضي از مجروحان و معلولان جنگي با مجروحان و معلولان ديگر تفاوت فاحشي وجود داشته باشد . چرا كه هدف حركت آنان هدفي است معنوي و مقدس ، براي حفظ و بقاء اسلام و كشور اسلامي جنگيدهاند .
اما اينان بر فرض كه داراي حركت صحيحي باشند غالباً هدف آنها هدفي است شخصي و خصوصي ليكن چون بحث ما در جهت حقوقي مسأله است از اين جمكنمپهت كه از اطلاقات ادله بدست ميآيد ، هيچگونه تفاوتي بين انواع مختلف مجروح و معلول وجود ندارد . آري چنانچه شخص در اثر سوء اختيار خود حركتي نادرست را برگزيند كه منشأ جراحت يا معلوليت او شود چه بسا چنين جراحت و معلوليتي به حكم «الامتناع بالاختيار لاينا فيالاختيار » داراي آثار متفاوتي باشد ، مگر اين كه بعداً نادم شده و به اصطلاح توبه كرده باشد .
و نيز اشاره به اين نكته مناسب است كه درست است كه مريض يا مجروح و معلول خود از نظر اسلام داراي وظائفي است اخلاقي مثلاً وظيفه دارد نزد غير خداوند شكايت نبرد ، تحمل و صبر داشته باشد ليكن اين وظائف منافات ندارد با اينكه ديگران مبذول دارند و به هيچوجه از آن غفلت ننمايند و همين است معني حق مريض ، مجروح و معلول به گردن ديگران بديهي است اين وظيفه تكليفي است كفائي چنانچه من به الكفايه به آن اقدام كند تكليف از گردن ديگران ساقط خواهد شد . پس از ذكر اين مقدمه سخن خود را در چند بخش دنبال ميكنيم .
نخست – در مجروحان و معلولان جنگي :
پيداست كه طبيعت جنگ كشته شدنها ، مجروحيتها و معلوليتها به همراه دارد نمونههاي بسياري از آنرا ميتوان در جريان تاريخ مشاهده نمود . غرض اينجانب در اينجا تنها ذكر يكي دو نمونه است كه در قرآن كريم به آن اشاره شد :
پس از آن كه در جنگ بدر گروهي از بزرگان قريش كشته و اسير شدند سران اين قوم همداستان شدند كه لشگري براي جنگ با مسلمين گسيل دارند تا خون كشتگان خود از محمد (ص) و ياران او بستانند ، خبر اين حركت را عباس عموي پيامبر (ص) بوسيله نامهاي يه وي برسانيد . منافقان و يهود هم كه از اين داستان آگاه شده بودند به شايعه پراكني و تحريك و تشويش مردم پرداختند لذا اين خبر در مدينه انتشار يافت . بارايزني گروهي از اصحاب ، پيامبر (ص) تصميم به حركت گرفت و با هزار نفر از ياران خود از مدينه بيرون آمد هنوز به منطقة احد نرسيده بودند حدود يك سوم از آنان به تحريك عبدالله ابن ابي رئيس منافقان به استناد اين كه رسول خدا (ص) سخن او را نشنيده گرفته است به مدينع بازگشتند ، پس از تنظيم سپاه رسوالالله (ص) پنجاه نفر تيراندازرا بهسر كردگي عبدالله بن خيبر بر شكاف كوه عينين در احد گماشت و فرمود :
در اينجا بمانيد و با تيراندازي خود دشمن را از ما دور كنيد مبادا از پشت سر بر ما هجوم برند ، اگر ما كشته شديم ما را ياري ندهيد ، و اگر پيرور شديم و به جمع غنائم پداختيم شما شركت نكنيد و در همينجا بمانيد .
با شروع جنگ پرچمداران قريش يكي پس از ديگري همه بدست علي بن ابي طالب (ع) و حمزه عموي پيامبر (ص) و بعضي ديگر از ياران يامبر (ص) كشته شدند بطوري كه اخربازني بنام عمره دختر علقه پرچم را از زمين بلند كرد . مشكان پراكنده شدند و جنگجوبان قريش به سه هزار نفر رسيدند روبه گريز نهادند و به شكست سخت دچار آمدند، نزديك بود جنگ احد هم مانند جنگ بدر به شكست قطعي دشمن انجامد اما دو چيز موجب دگرگوني مسأله شد :
يكي – همان دست گرفتن پرچم بوسيلة عمره كه ديگر بار مشركان را پيرامون آن مجتمع ساخت و دوباره به جنگ پرداختند .
دوم نافرماني بيشتر تيراندازان مسلمين در شكاف كوه ، اينان كه جنگ را پايان يافته تلقي ميكردند برخلاف دستور پيامبر (ص) براي جمع غنائم شكاف كوه را رها كرده و به ميدان جمع غنائم سرازير شدند ، مشركان برباقيماندة تيراندازان كه عبدالله اين خيبر بود با كتر از ده نفر حمله بردند و همه را به شهادت رساندند و بعد از آن بر مسلمانان تاختند و گروهي از بزرگان صحابه را كشتند و خود پيامبر (ص) را مجروح ساختند و حمزه عموي بزرگوار پيامبررا شهيد و مثله نمودند و مصيبتهاب بسياري براي مسلمانان ببار آوردند.
ابن اسحاق ميگويد : شصت آيه از سوره آل عمران درباره جنگ احد نزول يافته كه برخي از اين آيات به مجروحان اين جنگ اختصاص دارد از جمله :
ان يمسسكم فرح مقدس مسالقوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين امنوا و يتخذ منكم شهداء و الله يجب الظالمين .
و ليمحص الذين امنوا و يمحق الكافرين (آل عمران /140و 141)
تفسير :
خداوند پس از آنكه در آية قبل فرموده است در اثر اين ناملايت سست نشويد و غمگين مباشيد ، شما چنانكه ايمان داشته باشيد در موقعيت والا و بالاتري قرار داريد ، در اين دو آيه فرموده است : اگر به شما جراحتي رسيده به مشركان هم از جانب شما همانند جراحتي رسيده است ( يعني در جنگ بدر ) سنت ما بر اين قرار گرفته كه روزگاران را دست بدست بدهيم ، يعني هميشه روزگار به يك منوال نيست كه همواره به نفع كساني و به ضرر ديگران باشد ، بلكه گاهي جماعتي شكست مي خورند و كشته و مجروح ميدهند ( مثلاً مشركان در جنگ بدر ) و گاهي جماعت ديگر ( مانند مسلمانان در جنگ احد ) علاوه بر اين دليل ديگر اين كه تا خداوند مؤمنان رذا بشناسد يعني : ايمان مؤمنان روشن شود ، و از شما گواهاني بر افعال تحقق يافته بگيرد ( يا از شما شهيداني بگيرد ) و خداوند ستمگران را دوست نميدارد . و نيز ايمان مؤمنان از كفر و نفاق خالص گرداند و كافران را نابود سازد .
و آية ديگر :
الذين استجاب الله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم .
اين آية شريفه مربوط به غزوة ديگري است كه پس از غزوة احد روي داد يعني غزوة حمرء الاسد ، روز شنبه هفتم يا پانزدهم شوال سال سوم هجرت پس از آن كه جنگ احد پايان يافت حضرت با اصحاب به مدينه بازگشتند . شب هنگام موقععي پيامبر (ص ) براي اداء نماز از منزل خارج ميشد به وي خبر دادند كه در نزديكي مدينه در منزلگاهي بنام ملل مشركان اجتماع كرده و خواهان آنند كه بازگشته و كار باقيمانده مسلمانان را يكسره كنند . رسول خدا (ص) با مشورت برخي از صحابه تصمين به حركت و تعقيب دشمن گرفت بزرگان اصحاب زخميان احدرا فرا خواندند تا ديگر باره به جبهه حمراء الاسد بشتابند .
اين افراد كه همگي زخمي بودند و حتي بعضي نه ، ده ، 13 ا بيشتر زخم برداشته بودند با دعاء آن حضرت روانةميدان شدند . رسول خدا (ص) سه نفر را به عنوان طليعه فرستاد كه به قول بعضي هر سه و بقول مشهور دو نفر از آنان در حمراء الاسد به دست مشركان گرفتار و به شهات رسيدند . وي با اصحاب ايامي را در حمراء الاسد به دست مشركان گرفتار و به شهادت رسيدند . وي با اصحاب ايامي را در حمراء الاسد گذراندند و شبها در پانصد محل آتش ميافرئختند تا اين كه بالاخره بدون برخورد در روز جمعه به مدينه بازگشتند .
اين آية مكرمه گوياي همين معني است ، ميفرمايد : آنان كه با اين كه در احد مجروح شده بودند خداوند و رسول را در رابطه با غزوةحمراء الاسد پاسخ مثبت دادند براي نيكوكاران و پرهيزگارانشان اجر بزرگي است .
دوم – اهميت اعضاء و قواي انسان
نقش اعضاء و قوي اعم از ظاهري و باطني در شخصيت انسان بر هيچكس پوشيده نيست ، در اين باب آيات و روايات فراواني وجود دارد كه مناسب است به برخي اشاره شود :
خداوند در مورد كافران فرموده است : ختمالله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه .
انذار و عدم انذار در مورد كافران يكسان است ،خداوند بر دلها و نيروي شنوائي آنان مهر زده و برچشمهايشان پردهو پوشش است : يعني : نه نيروي تعقل دارند و نه حس شنوائي و بينائي آنان حق را در مييابد .
و در مورد منافقان فرموده است :فيقلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً .
دلهاي آنان بيمار است خداوند بيماري آنان را بيفزايد و نيز فرموده است صمبكم عمي فهم لا يرجعون . كرو گنگ و كورند لذا بر نميگردند .
و در مورد مشركان فرموده است : و جعلنا علي قلوبهم ان يفقهوه و في اذانهم و قراء.
بردلهايشان پردههائي كه سد راه درك و تعقل و گوشهايشان سنگيني نهادهايم .
نظير اين آيات در قرآن كريم و هم در احاديث و اخبار فراوان است و چنانچه روشن است مقصود از قلب در آنها قلب صنوبري نيست مقصود مغز نيروي درك تعقل و يا نفس ناطقه است .
مناسب است در اين باره به چند حديث هم اشاره كنيم :
در اصول كافي از حضرت باقر (ع) نقل ميكند كه فرمود:
لما خلق الله العقل استنطقه قال له .أقبل فأقبل ثم قال له : أدلذفادبر ، ثم قال و عزتي و جلالي ما خلقت خلقاً هو حب الي منك و لا اكملتك الا فيمن احب اما اني اياك انهي و اياك أعاقب و اياك أُثيب.
چون خداوند عقل را آفريد اورا به سخن آورد و بعد به او گفت : روي آور پس روي آورد ، سپس گفت : روي گردان پس روي گرداند ، بعد گفت : به عزت و جلالم هيچ آفريدهاي را نيافريدم كه از تو پيش من محبوبتر باشد ، و تو را كامل نكردم جز در وجود آنكس كه او را دوست دارم ،آگاه باش من تو را امر ميكنم و تو را نهي ميكنم ، تو را عقاب ميكنم و تو را ثواب ميدهم .
و نيز آن حضرت ميفرمايد : انما يداق الله بالعباد في الحساب يوم القيامه علي قدر ما آتاهم من العقول فيالدنيا تنها به اندازهاي كه خداوند به بندگان خود عقل داده در روز قيامت در حساب اعمالشان مداقه ميكنند .
حضرت صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه فرمود : اذا بلغكم عن رجل 1ح1سن حال فانظروا في حسن عقله فانما يجازي بعقله چنانچه شما را به حسن حالت كسي (در عبادت خبر دهند حسن عقل او را ملاحظه كنيد ، خداوند به اندازه عقل پاداش ميدهد حضرت موسي بن جعفر (ع) ضمن خبر مفصلي ميفرمايد:
يا هشام ان الله علي الناس حجتين حجه ظاهر و حجه باطنه فاالظاهر فالرسل و الانبياء و الائمه (ع) و امالباطنه فالعقول .
بتحقيق خداوند براي احتجاج بر مردم و حجت قرار داد يكي – ظاهري و ديگري باطني ، حجت ظاهري پيامبران و امامان اندوحجت باطني خردها .
حضرت رضا (ع) ميفرمايد :صديق كل امري عقله و عدوه جهله دوست هركس عقل لو و دمن وي جهل او است . در اين باب روايات بسيار ديگري وجود دارد كه در اينجا به همين مقدار قناعت ميكنيم .
سوم – از لحاظ رواني و معنوي بلا بيماري مجروحيت و معلوليت از چه و براي چيست چنانكه در مورد بلاها ، بيماريها ، مجروحيتها و معلوليتها تأثرات و أحياناتأثيراتي مادي وجود دارد از نظر معنوي نيز وضع بر همين منوال است . براي بيماران اجر و پاداش و براي اعضاء بدن آثار و خواصي ذكر شده است كه اكنون به برخي از آيات و روايات وارده اشاره مي كنيم :
در قرآن آمده : ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباساء و الضراء و الزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصرالله الا ان نصر الله قريب .
آيا اينطورپنداشتهايد كه داخل بهشت ميشويد در حالي كه هنوز به شما مانند آنچه به گذشتگان رسيده نرسيده است به آنان بدبختي و ناراحتي رسيد و چنان ناراحت و مضطرب شدند كه پيامبر و مؤمنان ميگفتند : ياري خداوند در كدام موقع است ؟ (به آنان گفته شد ) آگاه باشيد ياري خداوند نزديك است .
و نيز آمده : لتبلون في اموالكم و انفسكم و لتسمعن من الذين اوتوالكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اشركوا اذي كثيراً و ان تصبروا تتقوا فان ذلك من عزم الامور .
مسلماً نسبت به مالها و جانهاي خود آزمايش ميشويد ، و از آنان كه كتاب آسماني داده شدند (يهود ) و نيز از آنان كه مشرك شدند سخنان آزار دهندة فراوان خواهيد شنيد و اگر صبر كنيد و تقوي پيشه گيريد (كاري شايسته كرديد ) چه صبر و تقوي از كارهايي است كه بايد بر آن تصميم بگيريد .
و لقد ارسلنا امم من قبلك فاخذنا هم بالباساً و الضراء لعلهم بتضرعون فلولا اذجاءهم باسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعلمون فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شيء حتي اذا فرحوبما اوتوا أخذ ناهم بغنه فاذا هم مبلسون .
هر آينه به اممهائي كه پيش از تو بودند پيامبراني فرستاديم و آنها را در اثر نافرمانيها به سختي و ناراحتي افكنديم شايد متنبه شوند . چرا در آن هنگام كه عذاب ما به آنان رسيد متنبه نشدند ؟ اين بدانجهت بود كه دل سخت بودند و شيطان عمل آنانرا برايشان آرايش داده بود . و چون آنچه به آنها يادآوري شده بود فراموش كردند درهاي همه چيز را بر آنها گشوديم تا آن هنگام كهبه دادهها شاد شدند در اين هنگام بناگهان آنانرا گرفتيم و ناگاه مأيوس شدند .
در روايات وارد شده : قال رسول الله (ص) : أن عظيم البلاء يكافابه عظيم الجزاء فأذا احب الله عبداً ابتلاهُ الله بعظيم البلاء فمن رضي عندالله الرضا و من سخط البلاء فله عندالله السخط.
پيامبر (ص) فرمود :بلاي بزرگ به اجر بزرگ پاداش داده ميشود . هرگاه بندهاي مورد محبت خداوند باشد او را به بلاي بزرگ گرفتار كند چنانچه خشنود باشد خداوند هم از او خشنود است و چنانچه خشمگين باشد خداوند هم از او خشمگين است .
حضرت باقر (ع) ميفرمايد : انما يتيلي المؤمن من في الدنيا علي قدرينه مومن در نيا به اندازة دينش گرفتار ميشود .
حضرت صادق (ع) ميفرمايد : انما المومن بمنزله كفه الميزان كلما زيد قي ايمانه زيد في بلائه مؤمن به منزله كفة ترازوست هرچه ايمانش زياد شود گرفتاريش زياد ميشود .
حضرت صادق (ع) ميفرمايد : ان في الجنه منزله لا يبلغها عبدالابلا بتلاء في جسده به تحقيق در بهشت منزلت و مقامي است كه شخص جز با دچار شدن به ناملايمات به آن نميرسد .
عبدالله بن بكبير از آن حضرت ميپرسد : المومن بالجذام و الرص و اشباه هذا آيا شخص با ايمان به جذام و برص مانند آن دچار ميشود ؟ حضرت ميفرمايد : و هل كتب البلاء الاعلي المومن آيا جز بر مؤمن ابتلاء به بلا نوشته شده ؟
و نيز حضرت صادق (ع) ميفرمايد . ان في كتاب علي (ع) : ان اشد الناس بلاء النبيون ، ثم الوصيون ، ثم الامثل و انما يبتلي المومن علي قدر اعماله الحسنه فمن صح دينه و حسن عمله اشتد بلاوه و ذلك ان الله عزو جل لم يجعل الدنيا ثواباً لمؤمن و لا عقوبه للكافر ومن سخف دينه و ضعف عمله قل بلاوه ان البلاء اسرع الي المومن التقي من المطر الي قرار الارض .
در كتاب علي (ع) آمده كه در ميان مردم سختترين بلا ديده پيامبراند سپس اوصياء پيامبران و بعد بترتيب برگزيدگي و مؤمن منحصراً به اندازة كارهاي خوب خود به گرفتاري دچار ميشود ، كسي كه دينش درست و عملش نيكوست گرفتاريش شديد است زيرا خداي عزوجل دنيا را براي ثواب مؤمن و عقوبت كافر نداده است و كسي كه دينش سخيف و عملش ضعيف است گرفتاريش كم است به تحقيق شتاب بلاء بجانب شخص با ايمان پرهيزگار از شتاب باران به سمت آرامگاه زمين بيشتر است .
مجلسي – رحمه الله – از كتاب جامع الاحبار از پيامبر (ص) نقل مي كند كه فرمود : ان البلاء للظالم ادب ، وللمؤمن امتحان و الانبياء درجه والاولياء كرامه بلاء براي ظالم تنبيه و تاديب است و براي مؤمن آزمايش و براي پيامبران مقام و مرتبه و براي مقربان عزت و شرف .
احاديث در اين باب بسيار است و ما به همين مقدار بسنده ميكنيم :
چهارم – تأثير بيماري و معلوليت در انجام وظائف و تكاليف شرعي
در رابطه با انجام يا عدم انجام تكاليف شرعي عادي شخص بيمار يا معلول تابع قانون خاصي نيست بلكه دربارة آنها همان مقررات و قوانيني اجرا ميشود كه دربارة ساير مكلفان اجرا ميگردد .
توضيح – اين كه بطور كلي تكاليف مشروط است به شرادئطي كه چنانچه يكي از اين شرائط وجود نداشته باشد بهيقين تكليفي كه مشروط به آن شرط است وجود نخواهد داشت اين شرائط بعضي عمومي است كه اگر نسبت به هر تكليفي وجود نداشته باشد آن تكليف وجود نخواهد داشت مانند : بلوغ ، عقل ، قدرت و غيرها ، بعضي هم خصوصي است كه اگر آن شرط وجود نداشته باشد خصوص تكليفي كه مشروط به آن شرط است به يقين موجود نخواهد بود ، مانند : وقت نسبت به وجوب نماز ، روزه . حج و غيرها و مانند : استطاعت شرعي نسبت به حج.
از اين گذشته در مورد تكاليف و يا بطور كلي احكام دو نوع عنوان وجود دارد كه يكي از آنها عنوان اولي و طبيعي عمل است و به همين جهت به آن عنوان اولي ميگويند ، مانند :عنوان صلوه ، زكوه ،صوم ، حج ، خمر ،بيع و غيرها . بديهي است اين عناوين مثبت تكاليف است و آن تكاليف و احكام در صورتي ثابت است كه آن عناوين تحقق داشته باشد . در مقابل اين عناوين عنوانهاي ديگري وجود دارد كه به آنهاعناوين ثانويه گويند مانند :ضرر ، حرج ، اكراه ، اضطرار ، خطاء و نيسان و غيرها ، اين عناوين بر عناوين اوليه عارض شده و احكام آنها را از بين ميبرد و احياناً اعمال را به احكام ديگري محكوم مينمايد مانند : قتل خطائي .
بيمار و معلول از اين قاعده مستثني نميباشند . يعني :تكاليف آنها نيز عموماً مشروط به بلوغ ، عقل و قدرت و غيرها است . و در صورتي كه اين شرائط وجود نداشته باشد تكاليف نسبت به آنها وجود نخواهد داشت ، همينطور وجوب نماز و روزة آنها مشروط به وقت ، وجوب حج آنها مشروط به استطاعت است ، و هكذا . در مورد عناوين ثانويه هم وضه به همين منوال است يعني : در صورتي كه حكمي نسبت به آنها ضرري يا حرجي و امثال اينها باشد اين حكم در مورد آنها نيز مرتفع خواهد بود و احياناً به احكام ديگري محكوم خواهند شد .
آري در مورد بيمار و معلول اجراء برخي از احكام در رابطه با بيماري و معلوليت آنها همواره عسري و حرجي است اين گونه احكام در مورد آنها وجود نخواهد داشت مثلاً : تكليف به روزه يا قيام و يا سجود درنماز نسبت به برخي از معلولين .
و شايد همين مقصود شارع مقدس است كه فرموده است :ليس علي الاعمي حرج و لاعلي الاعرج حرج و لا علي المريض حرج بر هيچكدام از كور ، لنگ و مريض حرجي نيست و هكذا اخباري كه أحياناً به اين مضمون وارد شده است .
پنجم – حقوق اجتماعي و تكليف افراد از جمله بيماران و معلولان نسبت به يكديگر حق توانائي خاصي است كه به نفع شخص يا حتي چيزي اعتبار شده و بر مبناي آن صاحب حق و يا كسي كه بر آن ولايت و قيمومت داردميتواند عملي را انجام دهد و يا به زبان يا حال چيزي را از كسي يا كساني مطالبه كند . مثلاً : اولياء مقتول ميتوانند قاتل را قصاص كنند و يا يكي از زوجين ميتواند فرزند را در خضانت خود گيرد و يا حكومت ميتواند حفظ كشور از شر دشمن را از مل بخواهد . كس يا چيزي را كه اعمال حق به نفع او است صاحب حق ،ذوالحق ، يامن له الحق گويند ، و كسي را كه در مقابل او قرار دارد من عليه الحق نامند .
در مقابل حق تكليف قرار دارد كه من عليه الحق بايد آنرا انجام دهد ، مثلاً قاتل به قصاص تن دهد ، يكي از زوجين حضانت زوج ديگر را بپذيرد ، مردم كشور در حفظ كشور بكوشند .
چنانكه اشاره شد صاحب حق ميتواند شخص يا شيء باشد اما كسي كه حق عليه او است از اين جهت كه به تكليف يا تكاليفي مكلف است جز انسان نميتواند چيز ديگري باشد ، نهايت گاهي من عليه الحق عموم افرادند مانند : انجام تكاليف الهي كه حقوق خداوند است و گاهي خصوص فرد معين مانند . يكي از زوجين نسبت به ديگري و گاهي برخي از افراد بر سبيل واجب كفائي مانند : قضا ، شهادت ، انقاد غريق ، اطفاء حريق و غيره .
در اسلام هر كس يا هر چيز داراي حق يا حقوقي است : خداوند ، پدر ، مادر ، فرزند ، همسايه ، كشور ، حكومت . ملت ، زن ، شوهر ، قوم خويش . غريبه ، دوست ، دشمن ، طلبكار ، بدهكار ، كوچك ، بزرگ دعي ، مدعي عليه و غير ذلك بلكه چنانكه بعداً اشاره خواهد شد در پارهاي از روايات براي اعمال و حتي اجزاء بدن انسان هم عليه انسان حقوقي قرار داده شده است .
حضرت امير (ع) دربارة بيماري كودك فرموده است :كفاره لوالديه كفاره گناهان پدر و مادر است .
حضرت رضا (ع) از پدرانش از رسول الله (ص) نقل ميكند كه فرمود : مثل المؤمن اذاعوفي من مرضه مثل البرده البيضاء تنزل من السماء في حسنها و صفائها .
مثل مؤمن پس از بهبودي از بيماري در زيبايي و صفاء مثل لباس نفيس سفيد است كه از آسمان فرود ميآيد .
حضرت باقر (ع) فرموده است : سهر ليله مرض افضل من عباده سفته .
يك شب بيداري بيماري از يك سال عبادت بالاتر است .
دربارةثواب و اجر بيمار ، همچنين ثواب عيادت او ، و كوشش براي رفع نياز او و كيفيت معاشرت با اصحاب بلاء و مانند اين امور روايات بسيار است . كه به همين مقدار اكتفا ميشود .
علاوه بر روايات بسياري كه در حقوق بيماران ، مجروحان و معلولان اعم از ذهني و رواني ، و عموماً در حقوق بلاديدگان به عنوان بيمار و مجروح و معلول و بلا ديده وارد است و به برخي از آنها اشاره شد ، روايات بسيار ديگري در مورد حقوق هر كس نسبت به ديگري اعم از خداوند مخلوق پدر و مادر خويشان دوستان همسايگان بيگانگان و ديگران ، حتي افعال انسان ، اجزاء بدن او و قواي او نسبت به خود او وارد شده است .
همينطور روايات بسياري در مورد قضاء حاجت مؤمنان توقير افراد با ايمان ، ادخال سرور بر آنان ، اكرام و مهرباني از بين بردن تنگناها ، اهتمام به امور مسلمانان ياري ضعفا و مظلومينو رفع ظلم از آنان ، فرياد رسي ، از بين بردن حزن و اندوه مؤمنين ، اطعام مؤمن آب دادن به او و عناوين بسيار ديگري از اين قبيل در روايات وارد شده است ، بديهي است مريض و عليل و جريح هم مشمول همه اين عناوين است . اكنون برخي از اين روايات ذكر ميشود .
به نظر ميرسد كه حديث رفع قلم ارشاد به حكم عقل به قبح تكليف ديوانه و لزوم حمايت از او باشد كه در صدر مسأله به آن اشاره شد نه اين كه تأسيس قاعدهاي جديد باشد بدون شك فحواي ادله محوريت سفيه هم بر محجوريت مجنون نيز دلالت دارد ، نهايت اين كه اين دلالت تنها در مورد تصرفات مالي است نه در هر نوع تصرفي ،ليكن همين مقدار براي بحث ما در اينجا كافي است .
سفيه . سفه كه ريشه اين كلمه است در مقابل رشد است ، بر حسب تعريف برخي از فقها رشد عبارت است از ملكة اصلاح مال يعني در انسان نيروي راسخ استواري وجود داشته باشد كه مانع است از اين كه مال خود را دروجه نادرست مصرف كند و معمولاً در تصرفات مالي خود هدف صحيح و عقلائي در نظر دارد طبيعي است كه سفه كه درمقابل رشد است اين است كه چنين نيروئي در انسان وجود نداشته باشد و بالطبع چنين كسي نميتواند مال خود را در وجه صحيح مصرف كند ، ممكن است احياناً بر حسب تصادف تصرف صحيحي انجام دهد ولي نوعاً بر اينگونه نيست و به عبارت ساده سفيه كسي است كه عقل معاش ندارد .
دليل بر اعتبار رشد در تصرفات مالي و محجوريت سفيه علاوه بر اجماع فقها و حكم عقل ، آيات و روايات بسياري است كه در اين مورد وارد است. ما در اينجا به برخي از اين آيات و روايات اشاره ميكنيم .
خداوند فرموده است : ولاتوتوالسفهاءاموالكم التي جعل الله لكم قياماً وار زقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً.
اموال خود را كه خداوند آنها را موجب برپائي شما قرار داده بدست سفيهان ندهيد ( كنايه از اين سخن شايسته بگوييد .
در آيه ديگر فرموده است : وابتلوا اليتامي حتي اذابلغو النكاح فان نستم منهم رشد فادفعوا اليهم اموالهم .
يتيمان را تا زمان بلوغ آزمايش كنيد اگر بدست آورديد كه رشد پيدا كرديد اموا آنان را به ايشان بازگردانيد .
خطاب به اولياي يتيمان است و بر حسب مفهوم ارشاد است به اين كه چنانچه به سن بلوغ رسيدهاند ولي هنوز رشد پيدا نكردهاند تصرفات آنان در اموال خود درست نيست .
در آيه ديگر فرموده است :فان كان الذي عليه الحق سفيها او ضعيفااو لا يستطيع ان يمل عو فلميلل و ليه بالعدل .
اگر من عليه الحق سفيه يا ضعيف است يا نميتواند دين خود را به كاتب املاء كند ولي او بايد به عدل املاء كند .
در روايت آمده است : اذا علم الرجل امراته سفينه لاينبغي له ان يسلط واحداً منهم علي ما له الذي جعله الله تعالي قياماً . هرگاه شخص بداند كه زن و فرزندش سفيهاند شايسته نيست هيچكدام را بر مال خود كه خداوند آنرا قوام معشيت قرار داده مسلط كند .
در اين كه مجرد حدوث سفه در رفع حجر كفايت ميكند و يا اين كه علاوه بر آن حكم حاكم هم لازم است در مسأله چند قول است و چه بسا صحيحتر مخصوصاً در مورد زوال لزوم حكم حاكم است ، چرا كه در مخالفت با اصول و قواعد بايد بر قدر متمن اقتصار نمود و آن صورت حكم حاكم است .
و در هر حال اگر پس از ثبوت حجر سفيه را بفروشد يا ببخشد و يا به مالي اقرار كند هرگز عمل او صحيح نخواهد بود . مگر اين كه ولي او اجازه و تنفيذ كند اعم از اين كه عمل او با افعال عقلا سازگار باشد يا نباشد /آري تصرفات غير مالي او چون طلاق ظهار اقرار غير مالي و غيره بدون شك صحيح خواهد بود .
بديهي است رشد كودك بدست نميآيد مگر با آزمايش مكرر و گفتهاند اين آزمايش بايد با افعال كودك در محيط اجتماعي خود مناسبت داشته باشد ، كودك تجار را با معاملات تجاري . فرزند كشاورزان را با عمل كشاورزي دختران را با غزل و خياطت و خريد وسائل آنها و هكذا و نيز به گواهي گواهان موثق بلكه به هر چيز كه به رشد كودك اعتماد حاصل شود مي توان اكتفا نمود .
ولايت ديوانه يا سفيه با پدر وجد پدري است چنانچه سفه يا جنون به كودكي متصل باشد و در صورت فوت پدر و جد با وصي آنان و در صورت عدم وجود وصي با حاكم جامع الشرائط و در صورت عدم وجود حاكم و يا تعدر دسترسي به او با مردم با ايمان .
و چنانچه كسي پس از بلوغ و رشد دچار سفه شده باشد بنا بر قول مشهور ولايت او با حاكم جامع الشرائط است چرا كه ولايت پدر و جد پدري قطع شده است و دليلي وجود ندارد كه دوباره ولايت به آنان باز گردد و حاكم هم ولي عمومي محجورين است و نيازي به دليل خاص ندارد ، ليكن بعضي گفتهاند : ولايت براي همان پدر و جد پدري است ، ولي درست قول مشهود است .
در خاتمه با اشاره به دو مطلب سخن خود را در اين مسأله بيان ميبرم :
1- تكاليف افراد نسبت به صاحبان حقوق در صورتي كه عمومي باشد و به شخص يا اشخاص خاصي متوجه نباشد اينگونه تكاليف امور حسبي ناميده ميشوند و بر حكومت اسلامي لازم است به ولايت از طرف عموم به اين امر مهم اقدام نمايد ، چنانكه داب وديدن همة حكومتها همين است كه به اينگونه امور اقدام ميكنند . اما در صورتي كه مكلف شخص يا اشخاص خاصي باشد . مانند پدر و جد پدري كه ولي قهري كودك خود ميباشند .
همينطور وصي و وكيل و غيره در اين صورت برخود آن شخص ا اشخاص بطور عيني يا كفائي واجب است به تكليف خود عمل كنند ، همچنين است حكم در صورتي كه بجهت شرائط خاص تكليف عمومي به تكليف خصوصي تبديل شده باشد .
2- مسأله مورد بحث از لحاظ كم و كيف به توسعة بيشتري نياز دارد كه اكنون مجال آن نيست لذا بحث خود را در همينجا به پايان ميبرم و از خداوند متعال توفيق بيشتر مسألت دارم .
ابوالقاسم گرجي
پاورقي:
در مورد اين جنگ رجوع كنيد به كتاب سيرة ابن هشام و تاريخ پيامبر و كتب ديگر و كتب تفسير تر جمله جوامع الجامع و الميزان
سورة عمران ،آية172.
رجوع شود به كتاب سيره و تاريخ از جمله :سيره ابن هشام ، تاريخ پيامبر و غيره كتب تفسير از جمله : كشاف ، مجمع البيان ، جوامع الجامع و الميزان .
سورة بقره آية7.
بقره آية 10.
بقره آية 18.
سوره انعام آية 25.
اصول كافي ج1 حديث 1
اصول كافي ج1 حديث 7
اصول كافي ج1 حديث 9
اصول كافي ج1 حديث 12
اصول كافي ج1 حديث 4
بقره /213
سورة آل عمران /186
سورةانعام /42-44
اصول كافي ج2 ص 253
مرجع سابق
مرجع سابق ص254
اصول كافي ج 2 255
همان منبع ، ج 2 ص258
همان منبع ، ج2ص259
بحارالانوار ، ج67ص235
سورة نور آيه 61 و سورة فتح آية17. البته مورد آيةاول نفي حرج در همنشيني و هم غذائي است چنانكه مورد آية دوم نفي حرج در شركت در جهاد است .
امالي صدوق ص 279
بحارالانوار ، جنائز باب اول حديث 39.
مرجع سابق ، حديث 40
مرجع سابق حديث 44
شبيه اين حديث از حضرت صادق (ع) هم نقل شده (مرجع سابق )
امالي صدوق رحمه الله ص 291
بحار الانوار ج75، كتاب العشره .باب 33 حديث 2 نقل از قرب الاسناد ص 26
همان منبع حديث 3
خصال صدوق ج1ص66
منبع گذشته ص16
بحارالانوار ج75، كتاب العشره باب 33 حديث 20.
خصال صدوق ج2 ص 570 چاپ المكتبه الصدوق 1348، بحارالانوار ج74ص9 چاپ اسلاميه 1386.
متأجر شيخ انصاري به نقل از صاحب عنفيه و شيخ طوسي عقد صبي.
در اين موارد رجوع شود به كتابهاي مسالك ، رياض ، جواهر و غيره كتاب حجر .
سوره نساء/5
سوره نساء /6
سوره بقره /282
رياض ، حجر ، سفينه
رياض حجر ، ولايت
برچسب ها:حقوق بيماران