کاهش تکلیف در شهادت زنان
منابع مقاله:
فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، شماره 7، شوشتری، زهرا؛
یکی از نشانه های جامعه مدنی قانون گرایی و اجرای قوانین کارآمد و مناسب با آن جامعه در راستای تکامل بشری است زیرا در سایه قانون و عمل به آن است که جامعه به سوی رشد و کمال و تمدن حرکت می کند.
باید اذعان نمود اولین افرادی که به وضع قانون کمر همت گماشتند انبیای عظام بوده اند. زیرا آنها با اتصال به منبع علم الهی این مطلب را به طور کامل دریافته بودند که فقط عمل به قانون های شریعت در راستای طبیعت است که می تواند دست انسان را بگیرد و از چاه دنیا خارج کند و به ملکوت برساند. کامل ترین و اصولی ترین قانون الهی را ما در دین اسلام به طور واضح و روشن درمی یابیم و آن هم به دلیل جامعیت و خاتمیت این دین الهی است و بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه بزرگوار علیهم السلام وظیفه تشخیص قانون الهی به عهده مجتهد است که او در پرتو آیات و روایات و استناد به عقل و اصول اولیه شرعیه قوانین فرعی را از آن قوانین اصلی استنباط می کند.
انسان در ضرورت اجتهاد مستمر نمی تواند شک داشته باشد زیرا این دین کامل باید هر روز در جوش و خروش باشد تا زمانه نتواند به آن تسلط پیدا کند و در سایه مرور زمان محو و نابود نشود و احتیاج انسان ها به قانون اقتضا می کند که قوانین بنابر شرایط زمانی و مکانی و نیاز انسان ها استخراج گردد و به همین جهت است که امام صادق علیه السلام می فرمایند: «العالِمُ بِزَمانه لا یهجم علیه اللّوابس»(1) انسانی که آگاه به زمان خود است مورد هجوم اسباب خلأ و وسایل اشتباه قرار نمی گیرد. عالمی که آگاه به زمان و مکان خود باشد، اجازه نمی دهد غبار گذشت زمان بر روی احکام و قوانین دین بنشیند. البته احتیاج انسان به قانون، منحصر به زندگی اجتماعی انسان ها نیست ،بلکه در زندگی فردی هم انسان ها نیازمند به قانون هستند. اگرچه به تعبیر بزرگان انسان ها در مرحله عمل به قانون به سه دسته تقسیم می شوند:
«1- انسان هایی که به هیچ قانونی تن در نداده و جز به سوء استفاده از دیگران نمی اندیشند 2- کسانی هستند که نوعی از استخدام متقابل را در محدوده حیات می پذیرند که اجرای قوانین انسانی مورد نظر آنهاست. 3- افرادی هستند که برای تأمین تمایلات عقلی و اغراض فطری خود به زندگی اجتماعی روی می آورند و تلاش این عده این است که با رعایت قوانین الهی و با عمل به آنچه از طریق وحی آسمانی در دسترس آنها قرار گرفته است به سعادت ابدی بار یابند.»(2) آری عمل به قانون الهی، یعنی اتصال به منبع لایزال الهی و جاودانه زیستن.
سیستم قانون گذاری در اسلام، به گونه ای است که هرچه زمان بر آن می گذرد، حکمت ها و دقت های چند جانبه در آن آشکارتر می گردد لذا بر صاحبان خرد و به تعبیر قرآن اولوالباب است که تحقیقات جامع و کامل نسبت به این قوانین داشته باشند و از ابعاد مختلف حکمت های نهفته در این قوانین را کشف و به جوانان و جامعه دینی عرضه کنند تا وسوسه مغرضان و فریفتگان فرهنگ غیرخودی، آنان را از مسیر اصولی و معقول اسلام باز ندارد.
در این مقاله، ما درصدد هستیم راجع به شهادت زنان با توجه به آیات قرآنی و منابع دیگر پرده ابهام را تا حدی کنار زده و بخشی از حکمت های این قانون الهی را آشکار کنیم.
شهادت زنان
قرآن کریم در آیه «دَین» ضمن بیان حکم قرض دادن نحوه شهادت را هم بیان می کند و این گونه می فرماید: «… وَ اسْتَشْهَدوا شَهدینَ مِن رِجالِکُم فاِن لم یکونا رَجُلَینِ فرجلٌ وَ امْرَأتانِ مَمَّن تَرْضَونَ مِن الشُّهَداءِ اَنْ تَضِلَّ اِحْدَیهُما فَتُذَکِّر اِحْدیهما الاُخْری»(3)
«… و دو گواه از مردانتان بگیرید و اگر دو گواه از مرد نبود پس یک مرد و دو زن از گواهانی که مورد رضایت و اطمینان شما باشند تا اگر یکی از آن دو به خطا و انحراف رفت، دیگری به یادش آورد.»
اصل اولیه در فقه اسلامی در مورد شهادت این است که فرقی بین زن و مرد در شهادت نیست مگر در مواردی که قانون بین این دو فرق گذاشته است و این شهادت باید منجر به علم شود و چون علم حجت است شهادت این فرد هم حجت می شود.
شهادت در فقه به دو مورد کلی تقسیم می شود:
1 – «شهود بینه» 2 – «شهود شرعیه»
در مورد شهود بینه، اصل اولیه جاری می شود و هیچ فرقی بین زنان و مردان نیست زیرا قاضی از این شهادت به عنوان مؤید و کمک کار استفاده می کند. اما شهود شرعیه در مواردی است که فقه برای شاهد شرایطی تعیین کرده است، بدین جهت در بعضی از موارد شهود شرعیه بین زنان و مردان فرق است.
شهود شرعیه درباره دو مورد کلی شهادت می دهند: 1- حق اللّه 2- حق الناس.
در حق اللّه سه مورد است که در آن شهادت زنان قبول نمی شود:
1 – رؤیت هلال ماه، اکثر علما در این مورد اتفاق نظر دارند و روایات در این مورد به حد تواتر رسیده است. از جمله: صحیحه عبداللّه بن سنان، سمعت ابا عبداللّه علیه السلام و یقول: لایجوز شهادة النساء فی رؤیة الهلال. (4)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: شهادت زنان در مورد دیدن هلال ماه مورد قبول نیست.
2 – شاهد در زمان اجرای صیغه طلاق، در این مورد هم فقها بر این نظر اجماع دارند و روایاتی هم دلالت بر این مطلب می کند از جمله روایتی است از امام رضا علیه السلام که فرمودند «لایجوز شهادتهن فی الطلاق». (5) البته اکثر علما این عدم جواز را به طلاق رجعی محدود کرده و مانعی برای شهادت زنان در طلاق خلع نیست.
3 – حدود، امام صادق علیه السلام به واسطه پدران بزرگوارش از امام علی علیه السلام نقل می کند: «لایجوز شهادة النساء فی الحدود و لاقود.» (6) شهادت زنان در حدود و قصاص جایز نیست. البته از این حدود تنها موردی را که اکثر علما استثنا کرده اند و شهادت زنان پذیرفته اند در مورد زنایی است که حد آن رجم باشد.
امام باقر علیه السلام ، از جد بزرگوارش، امام علی علیه السلام چنین نقل می کند: «یجوز شهادة النساء فی الرجم اذا کان ثلاثة، رجال و امرأتان، و اذاکان اربع نسوة و رجلان فلا یجوز الرجم…..»(7) امام علی علیه السلام فرمودند: شهادت زنان در رجم جایز است ولی به شرط آنکه سه مرد و دو زن باشند و اگر چهار زن و دو مرد شهادت دهند در رجم هم شهادت زن پذیرفته نیست.
فلسفه عدم پذیرش شهادت در حق اللّه
سؤالی که به ذهن خطور می کند این است که چرا در «حق اللّه » شهادت زنان قبول نیست؟ آیا «حق اللّه » مهمتر است یا «حق الناس». البته حق الناس در عین حال که «حق مردم» است حق خداوند متعال هم هست؛ پس چه چیز سبب شده است که در «حق الناس» شهادت زنان قبول شود و در «حق اللّه » قبول نشود.
شاید «این یک تدبیری است که زن در مسائلی که خیلی مهم نیست به اجتماع کشیده نشود. ]اما [مثل «حق الناس» چون خیلی مهم است، خوب زن هم بیاید و شهادت بدهد. اما در مسائلی که آن قدر اهمیت ندارد باید تا حد امکان کاری کرد که زن به اجتماع کشانده نشود. چون شهادت یک موضوعی است که به محکمه کشیده می شود [او [باید پیش محکمه بیاید و هزار جور گرفتاری دیگر هم دارد…. در هلال ماه رمضان برای اینکه زن به این طرف کشیده نشود و محل مراجعه واقع نشود از اول گفته اند، شهادت زن معتبر نیست. اینکه می گویند معتبر نیست، یعنی از شهادت او علم پیدا نشود [چرا که] اگر از شهادت او علم پیدا شود خود علم حجت است.»(8) و باید به آن عمل شود و یا در باب حدود «شرع اسلام عنایت ندارد که این حدود حتما باید ثابت شود تا حد جاری شود. یعنی آنجا عنایت ندارد که اگر یک کسی دزدی کرده تا دستش را قطع کند [یا [ثابت کنید که خمر خورده تا تازیانه بر او زده شود. [یا [ثابت بشود [که] زنا کرده تا حتما رجم بشود و یا تازیانه بخورد. در آن جور موارد، شارع عنایتی ندارد که حتما ثابت بشود و شاید عنایت او این باشد که بین خود و بین اللّه توبه کند و ثابت هم نشود. حد هم بر او جاری نشود.»(9)
پس در حدود که جزء حق اللّه است اصل، عدم اجرای حد است به همین سبب شرایط سختی هم برای اصل شهادت و هم برای تعداد شاهدان که در بعضی از موارد حتی به چهار شاهد هم می رسد، قرار داده اند اما در موردی که با تمام این شرایط سخت آن حد ثابت شد قرآن می فرماید: «ولا تأخُذْکُمْ بِهِما رأفةٌ فی دینِ اللّه اِنْ کُنْتُمْ تؤمِنُونَ بِاللّه وَ الْیَوم الآخر و لیَشْهَدْ عَذابَهُما طائفةٌ مِنَ المؤمنین.» (10) وقتی گناه این دو ثابت شد مهربانی و عطوفت در حق هیچ کدام روا ندارید. «البته این نهی که از رأفت شده از قبیل نهی از مسبب است به نهی از سبب، چون رقت کردن به حال کسی که مستحق عذاب است باعث می شود که در عذاب کردن او تساهل شود و در نتیجه نسبت به او تخفیف دهند، و یا به کلی اجرای حدود را تعطیل کنند و به همین جهت کلام را مقید کرد به قید (فی دین اللّه ) تا جمله چنین معنا دهد: که در حالی که این سهل انگاری در دین خدا و شریعت او شده است…. پس اگر ایمان به خداوند متعال و روز آخرت دارید، در اجرای حکم خدا دچار رأفت نشوید که این خود تأکید در نهی است و باید جماعتی از مؤمنین ناظر و شاهد این اجرای حد باشند تا آنان نیز عبرت گیرند و نزدیک فحشا نشوند. البته این خطاب در آیه متوجه به عموم مسلمین است، در نتیجه، زدن تازیانه کار کسی است که متولی امور مسلمانان است که یا پیغمبر است یا امام و یا نایب امام.»(11)
در واقع اسلام اجرای حد را از دو طرف محدود کرده است: اول از جهت ثابت نشدن به خاطر اینکه در این مرحله، شهادت نیمی از افراد جامعه را قبول نمی کند و برای نیمی دیگر، تعداد شاهدها و هم زمان بودن شهادت را شرط می کند. دوم از جهت اینکه اگر حد با این شرایط ثابت شد حاکم مسلمین حق اجرا نکردن حدود را ندارد زیرا آن هم سبب بی اعتنایی به حکم خدا می شود. کما اینکه در مرحله اول هم چون عرض و آبروی مردم در نزد خداوند متعال محترم است کسی حق ندارد بدون دلیل و سند و مدرک نسبتی را به فردی بدهد چون نبض جامعه در اعتماد و آرامش روحی و روانی افراد آن جامعه به همدیگر است و نشانه سلامت جامعه و رشد فرهنگی آن جامعه در این است که انسان ها از زبان، دست و قلم همدیگر مصون باشند.
«با توجه به مقررات و احکام مختلف اسلام در باره شهادت، ملاحظه می شود که در این امر دو مسئله مورد توجه شارع بوده است: یکی آنکه باید قطع و یقین به مورد شهادت داشته باشد، دیگر آنکه شهادت به انگیزه دیگری غیر از اظهار علم و اطلاع واقعی، مانند منافع شخصی شاهد یا دفع ضرر از خود یا عداوت با کسی که از آن شهادت زیان می بیند و یا… نباشد هر دوی این شروط، دقت شارع را در شهادت و شهود می رساند تا بر اثر شهادت، حقیقتی اثبات شود نه امری باطل یا شبهه ناک و در مواردی که خطر آن وجود دارد که بر اثر غلبه احساس و عاطفه کسی اندکی پا روی حق بگذارد و تحت تأثیر موضوعاتی دیگر شهادت باطل بدهد، تعداد شهود را افزایش داده است». (12)
دلیل عدم پذیرش شهادت زن در طلاق
اما چرا شهادت زن در طلاق مورد قبول نیست؟ تنها حلالی را که اسلام عنوان مبغوض «عنداللّه » معرفی کرده است طلاق است و از طرفی رکن رکین خانواده زن است و زنان مدیران و برنامه ریزان خانواده از جهت تربیتی و فرهنگی و ایمانی هستند و این مسئولیت بزرگ حتما خالی از مشکلات هم نیست. حال زنی که این همه نقش را در حالی ایفا می کند که همراه با کمبودها و نواقص و مشکلاتی هم است اگر برای شهادت دادن طلاق زنی برود چه اثر سوئی بر روح و روان او می تواند بگذارد. با توجه به لطافت و نرمی روح یک زن، این کار خشن و سخت با این روح لطیف سازگاری ندارد. و از جهت دیگر، نتیجه طلاق، جدایی و قهر و تفرقه بین زن و شوهر است. زنی که باید کانون آرامش و محبت در خانواده باشد آیا با دیدن چنین منظره ای می تواند نقش خود را به عنوان منبع محبت و آرامش حفظ کند و مسئولیت خود را بدون کم و کاست به سرانجام برساند؟
حق الناس و پذیرش شهادت زن
اما شهادت زن در «حق الناس» به سه مورد تقسیم می شود: 1- مواردی که شهادت زن و مرد توأمان مورد پذیرش است که بیشتر در امور مالی است و مهمترین دلیل برای قبولی شهادت زنان در این مورد آیاتی از قرآن کریم، اجماع علما و روایات است.
در روایت است که از امام صادق علیه السلام سؤال شد: تجوز شهادة النساء مع الرجل فی الدین؟ قال: نعم… أن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أجاز شهادة النساء فی الدین مع یمین الطالب، یحلِف باللّه أن حقّه لحقّ.(13)
آیا شهادت زنان به همراه یک مرد در دَین جایز است. فرمود: آری رسول خدا صلی الله علیه و آله ، شهادت زنان در دَین را اجازه فرمود. البته به همراه سوگندِ خواهان، به این صورت که او به خداوند سوگند یاد کند که واقعا حق با او است.
مصادیقی از این مورد حق الناس که شهادت زنان قبول می شود عبارت است از: دیون، قرض، غصب، عقود معاوضی مانند بیع، صرف، سَلَم، صلح، اجاره، مساقات، رهن، وصیت برای افراد، جنایتی که موجب دیه است و هر موردی که متعلق دعوا، مال و یا مقصود از آن مال باشد. و فقها در این زمینه هم عقیده اند و کمتر اختلافی بین آنها دیده می شود.
2 – مواردی که با شهادت زنان، به تنهایی یا به همراه مردان، ثابت می شود که از آن جمله اند: زنده متولد شدن طفل، شیر دادن، بکارت و عیوب پوشیده زنان و به طور کلی می توان گفت هر امری که غالبا از نظر مردان پوشیده است و آگاهی از آن برای آنها امکان پذیر نیست با این گونه شهادت ثابت می شود.
در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین آمده است:
«تجوز شهادة النساء و حدهنّ بلارجال فی کلّ ما لایجوز للرجال النظر الیه.»(14)
شهادت زنان به تنهایی و بدون همراهی مردان در آنچه مردان اجازه نگاه کردن به آن ندارند، جایز است.
3 – مواردی که با شهادت یک زن ثابت می شود:
شهادت یک زن برای اثبات یک چهارم ارث و یک چهارم مال مورد وصیت برای طفلی که زنده به دنیا آمده و پس از لحظاتی از دنیا رفته است، کفایت می کند. اما برای اثبات یک دوم موارد یاد شده، شهادت دو زن؛ برای اثبات یک سوم، شهادت سه زن و بالاخره برای اثبات تمام مال مورد ارث و وصیت، شهادت چهار زن لازم است و کلمات فقها در این مورد هماهنگ است.
در صحیحه ابن سنان از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند که: سمعت ابا عبداللّه علیه السلام یقول: «تجوز شهادة القابلة فی المولود اذا استهل و صاح فی المیراث و یورث الربع المیزان بقدر شهادة المرأة واحدة. قلتُ: فان کان امرأتین؟ قال: تجوز شهادتهما فی النصف من المیراث.»(15) از اباعبداللّه علیه السلام شنیدم که فرمود: شهادت قابله در مورد گریه نوزاد به هنگام تولد، به جهت ارث، پذیرفته شده و آن نوزاد از یک چهارم ارث به تناسب شهادت یک زن، بهره می برد. گفتم: اگر دو زن شهادت دهند، چطور؟ فرمود شهادت آن دو در نصف میراث پذیرفته است.
با توجه به آیات و احادیث معلوم شد که شهادت زنان در حق الناس پذیرفته است فقط در بعضی از موارد شهادت دو زن، مساوی شهادت یک مرد است و در بعضی از موارد هم فقط شهادت زنان مورد قبول است. حال این سؤال به ذهن خطور می کند که علت این امر چیست؟ آیا به علت آفرینشی است؟ و یا به علت اجتماعی و کم شدن مسئولیت زنان؟
فلسفه نابرابری زن و مرد در شهادت از دیدگاه های مختلف
1 – نقصان عدالت و ضعف پرهیزکاری
عده ای برای پاسخ به این سؤال اعتقاد دارند چون شاهد باید عادل باشد تا قاضی از شهادت او علم پیدا کند و چون زنان به عدالت و تقوا و پرهیزکاری تام نمی توانند برسند پس شهادت دو زن مساوی با شهادت یک مرد است.
این جواب از نظر ما قبول نیست زیرا عدالت و پرهیزکاری جزو صفات اکتسابی است. گاهی از اوقات این عدالت و پرهیزکاری در مرحله آزمون و تجربه است و هنوز در وجود فرد ثابت نشده است و گاهی در اثر مداومت بر اعمال صالح و پرهیز کاری تبدیل به ملکه تقوا و عدالت می شود و آنچه سبب می شود فردی از مرحله اول پرهیزکاری، تقوا و عدالت به مرحله دوم، یعنی ملکه عدالت و تقوا برسد فقط در گرو انجام اعمال صالح و دوری از محرمات خداوند متعال است و این موفق شدن به انجام امور صالح و پرهیزکاری ربطی به جنسیت، زمان و مکان و اقوام ندارد بلکه مربوط به روح انسان است که روح انسانی نه مذکر است و نه مؤنث. لذا خداوند متعال می فرمایند: «مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَکرٍ اَوْ اُنثی و هو مُؤمِن فَلَنُحْیینَّه حَیاةً طَیَّبةً.» (16) و آنچه اکثر علما اخلاق به آن اعتقاد دارند این است که ایمان صفت روح است، نه صفت جنس تا سبب شود بین زن و مرد فرق باشد و در ضمن زنان در این مورد، امتیاز خاصی دارند و آن اینکه «در جنگ با دشمن درونی، در جبهه جهاد اکبر، اسلحه انسان، آه است نه آهن، گریه است نه شمشیر و اسلحه تیز و کار آمد. در جهاد اکبر، تهذیب نفس ناله است و این اسلحه را زن ها بیشتر از مردها دارند. [البته]انسان از چند راه می تواند ترقی کند. یکی راه فکر و دیگری راه ذکر و زنان در راه ذکر و مناجات که راه دل است و راه عاطفه و شور و علاقه و محبت است اگر موفق تر از مردها نباشند یقینا همتای مردها هستند و آن راه، راه اساسی است، اما راه فکر، راه فرعی است زیرا تاکنون ثابت شده که راه فکر، راه گسترده و همه گیری نیست.» (17) به دلیل اینکه برای فراگیری علم شرایط خاصی از قبیل امکانات مادی و معنوی باید فراهم گردد تا آن علم میوه و نتیجه دهد. پس زنان هم از جهت دل که منبع محبت و شور است قویتر هستند و هم از جهت وسیله ای که در جهاد با نفس به آن احتیاج است، این وسیله برای زنان بیشتر فراهم است.
پس چطور می شود که عده ای قبول نکردن شهادت زن را به پای نقصان عدالت و پرهیزکاری او می گذارند. «آیا می شود گفت علت اینکه شهادت دو زن مساوی است با یک مرد به این جهت است که تقوای دو زن برابر است با یک مرد؟ عدالت دو زن برابر است با عدالت یک مرد؟ یعنی عدالت مرد استحکام بیشتری دارد و عدالت زن استحکام کمتر؟»(18) این شبهه پشتوانه منطقی و عقلی ندارد و قرآن کریم در عرصه الگودهی در این موضوع هیچ تفاوتی قایل نیست. از آنجا که آسیه و مریم را معرفی می کند، ایشان را چهره های ارزشمندی برای همه انسان ها، اعم از زن و مرد، معرفی می کند و می فرماید: «ضرب اللّه مثلاً للذین امنوا امراة فرعون …»(19) یا در داستان زکریا و مریم، عظمت جایگاه این بانو، زکریا را به حیرت وامی دارد و از خدا درخواست فرزندی چون مریم می نماید.
2 – نقصان عقل و ضعف ادراک
گروهی اعتقاد دارند دلیل اینکه شهادت دو زن مساوی با شهادت یک مرد است ریشه در نقصان عقل زن دارد. «عقل جوهر انسانیت است و مابه الامتیاز انسان به این عقل است. پس موجودی که از لحاظ این جوهر و از جهت این مابه الامتیاز نصف موجود دیگر است، نصف انسان محسوب می شود. وقتی انسانیت انسان به عقل باشد و اینجا از جهت شهادت، عقل زن مساوی با نیمی از مرد شمرده شده است پس در اسلام انسانیت زن مساوی با نیمی از انسانیت مرد است و به همین دلیل، دو زن در مقابل یک مرد قرار می گیرند.
این دلیل هم پذیرفته شده نیست، بدین جهت که در «شهادت» به چیزی که ارتباط ندارد عقل است. شهادت به معقول جایز نیست، معتبر هم نیست. شهادت [تنها] به محسوسات است [مثل اینکه کسی می گوید] فلان اتفاق را دیدم یا فلان جریان را شنیدم[شهادت به این مسائل مربوط است] ولی معقولات مربوط به معلومات است [مثلاً اگر] ما دو نفر طبیب داشته باشیم، یک مرد و یکی زن. اگر استنباط طبیب مرد یک چیز باشد و استنباط طبیب زن [چیز دیگر] و ما در اینجا بگوییم رای دو طبیب زن مساوی با یک طبیب مرد است، معنایش این است که عقل زن ضعیفتر از عقل مرد است [یعنی [استنباط زن ضعیفتر از استنباط مرد است. ولی ما [در باب شهادت های عقلی [چنین چیزی نداریم. و لهذا اگر کسی مریض باشد و بخواهد به طبیب حاذق مراجعه کند فرقی بین طبیب مرد و زن نیست زیرا موارد اصلاً شامل شهادت نمی شود بلکه [به آن] رای و نظر می گویند.»(20)
پس مسئله شهادت را نمی توان به پای قوت و ضعف عقل گذاشت زیرا شهادت نه به عقل مرد کار دارد و نه با عقل زن و مسئله ای نیست که عقل بخواهد نسبت به آن نظر و رای بدهد بلکه در مورد شهادت فقط شاهد آنچه را دیده و یا شنیده در پیشگاه قاضی نقل می کند و بازگو کردن دیده ها و شنیده ها مربوط به مسائل حسی است و هیچ ارتباطی به ضعف و قوت عقل ندارد. تا این مرحله معلوم شد که شهادت ربطی به عقل ندارد چون کار عقل رای و نظر و فتوا و استنباط از مسائل مختلف است زیرا کار عقل درک کلیات است و شهادت اعلام درک جزئیات توسط حواس است، اما یک مسئله مهم هنوز باقی است که ریشه این شبهه در کجاست؟ بعضی این شبهه را حاصل برداشت خود از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به نقصان عقل در زنان دانسته اند. البته این حدیث از جهت سند مورد مناقشه است اما کلام مولا در این خصوص دو توجیه منطقی دارد:
1- «آن عقلی که در زن و مرد متفاوت است عقل اجتماعی است، یعنی در نحوه مدیریت، در مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی، تجربی و ریاضی است و بر فرض هم که ثابت بشود در این گونه از علوم و مسائل اجرایی، عقل مرد بیش از عقل زن است. که اثبات این مطلب نیز کار آسانی نیست. اما آیا آن عقلی که [سبب[ تقرب الی اللّه است همین عقلی است که بین زن و مرد تمایز است؟ آیا می توان [ادعا کرد] که هر کس مسائل فیزیک، ریاضی، طب، طبیعی و مانند آن را بهتر بفهمد به خدا نزدیکتر است؟ آیا این عقل مایه تقرب است یا عقلی که «العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» مایه تقرب است؟ اگر کسی بخواهد ادعا کند که عقل مرد در جنبه عبادت پروردگار و اکتساب بهشت، قویتر از زن است، هر گز مقدورش نیست چرا که نه تجربه آن را نشان می دهد و نه برهان آن را تأیید می کند».(21)
پس معلوم شد که بین عقل اجتماعی و عقلی که انسان را به کمال می رساند فرق است. در عقل اجتماعی شاید بین مردان و زنان فرق باشد و چون شهادت یک کار اجتماعی است امام علی قدس سره فرق را در آنجا ذکر کرده اند ولی در عقلی که سبب می شود با استفاده از آن، غرائز تحت کنترل در آید و سبب نزدیکی انسان به خداوند متعال شود، بین زنان و مردان هیچ گونه فرقی نیست و حتی عده ای ادعا کرده اند که زن از محبوبیت خاصی برخوردار است «جناب محی الدین سرّ محبوب بودن زن را در این می داند که چون ذات اقدس خداوند منزه از آن است که بدون تجلی و مظهر مشاهده شود، و هر مظهری که بیشتر جامع اسماء و اوصاف الهی باشد بهتر خدا را نشان می دهد. زن در مظهریت خدا کاملتر از مرد است زیرا مرد فقط مظهر قبول و انفعال است و زن گذشته از آنکه مظهر قبول و انفعال الهی است مظهر فعل و تأثیرات الهی نیز هست چون در مرد تصرف می کند و آن را مجذوب خویش قرار داده و محب خود می سازد و این تصرف و تأثیر نموداری از فاعلیت خداست. از این جهت زن کاملتر از مرد است. اگر مرد بخواهد خدا را در مظهریت خود مشاهده کند شهود او تام نیست ولی اگر بخواهد خدا را در مظهریت زن بنگرد، شهود او به کمال و تمام می رسد.»(22)
2- «منظور از عقل در این کلام امام کدام وجه از صورت های مختلف عقل است، زیرا امروز جنبه های مختلف ذهن را از یکدیگر تجزیه می کنند [برخلاف گذشته که مجموع این استعدادها را عقل می نامیدند یکی از] استعدادهای انسان، استعداد فراگیر علوم است، یعنی قواعد علمی، آیا میان پسر و دختر و زن و مرد در فراگرفتن علوم تفاوتی است یا نه؟… [در این استعداد[ ظاهرا میان علوم، اختلاف هست علومی که خیلی خشک و عقلی است که به طور متوسط دخترها، هم تمایل کمتری به فراگرفتن آنها دارند و اگر مجموعا در نظر بگیریم شاید استعداد آنها با استعدادهای پسرها یکی نباشد، مثل علوم ریاضی، علوم فلسفی…. ولی در سایر علوم. علومی که جنبه ذوقی داشته باشد (تمایل دختران بیشتر است). استعداد دیگری هم است به نام استعداد ابتکار و خلاقیت. که [غالبا] در پسران استعداد ابتکار در مسائلی که جنبه عقلی و خشک دارد [بیشتر است] و در دختران ابتکارهائی که جنبه ذوقی داشته باشد بیشتر است. [این مطالب ] مؤید مطلب دیگری است و آن این است که خلقت، آن جور وظایف را به عهده زن نگذاشته است و به قول ویل دورانت «زن خادم نوع است» یعنی در مورد خصوصیاتی مثل مسئله تربیت فرزند، تشکیل کانون خانوادگی و در هر چه که مربوط به این جهت است ثابت شده که زن استعداد بیشتری نسبت به مرد دارد و این نقص نیست [بلکه این] تقسیم کار و تقسیم وظیفه و استعداد است».(23) پس معلوم می شود که از جهت استعدادهای ذهنی بین مردان و زنان تفاوت هایی هست که بر اساس سنخ کار آنان است، اما آیا این تفاوت سبب شده که شهادت دو زن مساوی با شهادت یک مرد باشد « این ملاک تفاوت در شهادت نمی تواند باشد ولی شاید [در توجیه آن بتوان ادعا کرد که] منظور از اینکه فرموده عقل زن ضعیفتر است، یعنی مجموعا دستگاه فکری زن ضعیفتر است و آن چیزی که در اینجا ضعیفتر است همان حافظه زن است نه چیز دیگر». (24)
البته راجع به حافظه ای که به بحث شهادت ربط پیدا می کند ما در بحث احساسات بحث بیشتری می کنیم.
حال چه توجیه اول را بپذیریم و منظور از نقصان عقل را به عقل مدیریتی و اجتماعی زنان ربط دهیم و یا توجیه دوم را قبول کنیم و این نقصان را به حافظه زنان مرتبط کنیم اولاً:این شبهه (نقصان) هیچ ربطی به بحث شهادت ندارد و ثانیا: این نقصان نه تنها نقصان زنان نیست بلکه از جهاتی سبب قدرت و قوت زنان است زیرا آنچه بر خلاف طبیعت جاری و ساری باشد نقص است نه آنچه موافق و عین طبیعت و فطرت باشد.
برتری احساسات
آیا احساسات زنان می تواند در حافظه آنان اثر بگذارد و زنان آن چیزی را که دیده اند فراموش کنند و یا به خاطر قوت احساسات راضی شوند آنچه شنیده اند و یا دیده اند را بیان نکنند و خلاف آن را در محکمه بگویند؟ این سؤال مهمی است که ما می خواهیم در این مرحله به آن جواب دهیم.
از نظر روان شناسان، فراموشی حافظه با میزان احساسات و هیجانات فرد رابطه مستقیم دارد به اینکه هر قدر شخص بیشتر تحت تأثیر احساسات و هیجانات روحی قرار گیرد به همان نسبت حوادث و وقایعی را که به خاطر سپرده زودتر فراموش نموده و توجه کمتری در نقل آن دارد «یک شی ء یا یک موضوع که در ذهن ما انعکاس شدید هیجانی با صبغه کرامت ایجاد می کند مخصوصا می تواند موجب تسهیل با تسریع در انصراف توجه ما باشد.» (25)
و یک روان شناس غربی می گوید: «آیا گاهی ما در بازیابی مطلبی در نمی مانیم به این دلیل که محتوای هیجانی داشته است؟ درباره این مسئله تحقیق فراوان شده است. نتایج این تحقیقات حاکی از آن است که هیجان می تواند بر بازیابی حافظه، در دراز مدت، حداقل از چهار راه مشخص اثر بگذارد. در برخی از موارد هیجان های منفی، مخل بازیابی می شوند.»(26)
کروک می گوید «مردم حوادثی را بهتر به خاطر می آورند که با یک احساس همراه باشد و از آنجا که زنان بیشتر از مردان از نیمکره راست مغز، محل پردازش عواطف، استفاده می کنند، حوادث عاطفی را بهتر به یاد می آورند.» (27) «به اعتقاد برخی روان شناسان، یکی دیگر از علل فراموشی حافظه اشخاص، «شرم و حیا و عفت» است و دیگر تأثر «عواطف و احساسات» ناشی از حوادث (مخصوصا حوادث کیفری که به مراتب ناگوارتر است) و «شرم و حیا» (که غالبا در حوادث کیفری مورد ابتلاست) هر دو در زنان بیشتر از مردان یافت می شود» (28) و همچنین «مارک جورج هنگام عکس برداری از مغز زنان و مردان متوجه شد که عکس العمل زنان و مردان در مقابل احساسات، به ویژه احساس غم، متفاوت است. احساس افسردگی هر چند به وسیله تجربه یکسانی در زنان و مردان به وجود آمده بود، نرون های عصبی مغز زنان را در ناحیه ای هشت برابر بیشتر فعال کرد. واکنش مغز در مقابل غم ممکن است به افزایش آسیب پذیری فرد در برابر افسردگی ها منجر شود که شیوع آن در زنان دو برابر بیشتر است.
زنان به لحاظ وظایفی که خداوند متعال به عهده آنها واگذار کرده است بیشتر از مردان به احساسات و عواطف احتیاج دارند و این برتری احساسات در زنان گاه در مراحلی سبب می شود که مسائلی را یا فراموش کنند و یا عواطف آنها بر آن مسائل غلبه کند در آیه «فَاِنْ لَمْ یَکونا رَجُلَیْنِ فَرَجل وَ امْرَأتان مِمَن تَرْضَونَ مِن الشُهداء اَنْ تَضَل اِحدیهُما فتُذَکِر اِحدَیْهُما الاُخری.»(29) به قرینه کلمه فتذکر «متذکر کردن» معلوم می شود که تضل به معنای فراموشی است، یعنی اگر یکی از آنها آن موضوعی را که می دانست فراموش کرد، دیگری تذکر بدهد تا او آنچه را فراموش کرده به یاد آورد. این نوع تذکر و یادآوری در خصوص پیامبر نیز اشاره شده است، «فذکر انما انت مذکر» ای پیامبر وظیفه تو تذکر دادن است تا شاید آنها بدون اجبار و اکراه ایمان آورند و معمولاً تذکر در موردی صدق می کند که انسان مطلبی را بداند و فراموش کرده باشد که در اثر تذکر متوجه شود. البته این فراموشی و یا غلبه احساسات زنان در همه مسائل نیست.
«انسان به هر موضوعی که زیاد توجه دارد، – موضوعاتی که مورد علاقه است – حفظ و ضبطش خوب است. ولی موضوعاتی که مورد علاقه اش نیست، کمتر به یادش می ماند. مسائلی که مورد شهادت واقع می شود [که از جمله همین است که در اینجا ذکر شد[ از حدود کارهای زن خارج است و از کارهای بیرونی است پس لزوم گواهی دو زن در موقعی که شهادت یک مرد لازم است… یا مربوط به این است که حفظ زن، لااقل در مسائل حقوقی یعنی مسائلی که خارج از محیط خانوادگی و خارج از محیط کار زن است، از مرد کمتر است و یا مربوط به این است که احساسات او غلیان بیشتری دارد و احساسات زود او را از حقیقت منحرف می کند.»(30)
شهادت، حق یا تکلیف
هنوز یک سؤال باقی است و آن اینکه آیا اگر زنان در بعضی از موارد شهادت ندهند و یا اگر شهادت دادند باید تعداد آنها از شاهدان مرد بیشتر باشد سبب می شود که حقی از زنان ضایع شود یا نه؟ بعضی قائل هستند که حق زنان در اینجا پایمال می شود وادعا می کنند که «یکی دیگر از موارد تضعیف شخصیت حقوقی زن، ارزش گواهی و شهادت او است. در برخی از امور، زن حق شهادت دارد اما شهادت دو زن معادل با شهادت یک مرد است و در برخی از جرائم شهادت زنان به طور کلی پذیرفته نیست. (31) قبل از پاسخ این سؤال حق و تکلیف را در حوزه فقه و حقوق تعریف می کنیم.
تعریف حق
در تعریف حق آورده اند که «حق امری است اعتباری که برای کسی (له) و بر دیگری (علیه) وضع می شود.»(32)
در تعریف حقوقی حق این گونه آمده «برای تنظیم روابط مردم و حفظ نظم در اجتماع، حقوق برای هر کس امتیازاتی در برابر دیگران می شناسد و توان خاصی به او می بخشد. این امتیاز و توانایی را «حق» می نامند. مثل حق حیات، حق مالکیت، حق آزادی شغل و حق زوجیت.»(33)
و حقوق به مالی و غیر مالی تقسیم می شود:
حقوق غیر مالی:
«حقوق مربوط به شخصیت و روابط خانوادگی، مانند حق ابوت، بنوّت، حضانت، ولایت، آزادی و شرافت، قابل واگذاری نیست. این گونه امتیازها در زمره احکام است، و منعی است که قانون به وجود آورده و به گونه ای امری اداره می کند به همین جهت بکاربردن واژه «حق» درباره آنها رسمی است که بدون مسامحه نباید پذیرفت.»(34)
زیرا این حقوق ذاتی بوده و عرفی نیست؛ بدین جهت بکار بردن کلمه حق برای آنها مسامحه است چون شرایط حق از قبیل انتقال و اسقاط را ندارد.
حقوق مالی:
«حق مالی شامل تمام حقوق مالی است که قابل انتقال هم هست مثل قرض، صلح، هبه …»(35)
تعریف تکلیف
«وظیفه اشخاص را در امور غیر مالی حتی اگر ناظر به انجام دادن کاری باشد «تکلیف» گویند. (36)
و یکی دیگر از حقوق دانان می گوید:«تکلیف عبارت از امری است که فرد ملزم به انجام آن می باشد و هرگاه بر خلاف آن رفتار نماید به جزایی که در خور آن امر است دچار می گردد.»(37)
در اصطلاح فقها بعضا از «تکلیف» به «حکم» تعبیر شده است و آن در مواردی است که حکم در مقابل حق باشد و در برخی موارد نیز از حکم معنایی اعم از تکلیف در اصطلاح حقوق را اراده نموده اند که به معنای اعم آن شامل مجموع احکام خمسه است و به اعتقاد برخی حقوق دانان (38) آنچه در مقابل حق قرار دارد تکلیف است نه حکم، زیرا حق نیز از آثار حکم است و باید گوناگونی را در انواع حکم جست و جو نمود، یعنی حکمی که حق می آفریند و حکمی که تکلیف به بار می آورد.
رابطه حق و تکلیف
حق و تکلیف رابطه ای متقابل دارند، به این معنا که با اثبات حقی برای فردی متقابلاً تکلیفی هم برای دیگری ایجاد می گردد و نسبت به یک چیز نمی تواند فردی هم حق و هم تکلیف داشته باشد. بنابراین اگر ثابت شود که «ادای شهادت» برای شاهد «تکلیف» است دیگر نمی تواند برای همان شخص «حق» تلقی گردد، اگر چه ممکن است برای مشهود له حقی را اثبات نماید.
آیا بازگشت حقوق و احکام به یکدیگر است و این دو مکمل هم می شوند؟
«از یک نظرگاه، بازگشت حقوق به احکام است و از نظر گاهی دیگر، احکام به حقوق باز می گردند. بازگشت حقوق به احکام به این معناست که گرچه انسان مثلاً دارای حق آزادی است، اما همین «آزادی» او از ناچاری است، یعنی انسان محکوم به آزادی است و نمی تواند آن را از خود سلب کند. از این رو، همه حقوقی که به آزادی بشر مربوط اند به احکام الهی نسبت به انسان باز می گردند. درباره «حیات» نیز چنین است، یعنی گرچه انسان دارای حق حیات است، اما موظف است این حق را حفظ کند و نمی تواند آن را از خود جدا سازد. به این ترتیب، اگر چه آزادی و حیات و…. به صورت انسان، حق جلوه می کنند. اما روح این حقوق، در مکتب دین، حکم خداست. اما بازگشت احکام به حقوق به این معناست که خداوند برای آنکه بشر را به کمال برساند احکامی را بر او واجب کرده است. پس روح این احکام، همان حق کمال یابی انسان است. از این رو همان گونه که انسان نمی تواند حقوق را از خود سلب کند این احکام را نیز نمی تواند کنار گذارد. (زیرا) احکام دین از آنرو تدوین شده اند که انسان به کمال خود راه یابد. (39)
شهادت، تکلیف
«شهادت از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه «تکلیف» است و نه «حق» و در صورت اثبات این ادعا، اشکالات مربوط به «عدم پذیرش شهادت زنان در مواردی از حقوق اسلام» از اساس مرتفع خواهد شد.»(40) و یا «شهادت حق نیست بلکه تکلیف است و مسلم است که تحمیل نکردن تکلیف بر شخص دلالت بر تنقیص شخصیت انسانی و اهانت به کرامت او نیست.»(41)
«اصلی ترین ویژگی تکلیف، عبارت است از «آمره بودن» قوانین مربوط به تکلیف، بدین معنی که بر خلاف حقوق که قانون گذار اراده صاحب حق را در مورد حق دخالت داده است، در تکلیف، چنین اختیاری به مکلف داده نشده، لذا نمی تواند در موضوع تکلیف توافق بر خلاف آن نماید و برای اینکه معلوم شود شهادت جزء تکلیف است و یا حقوق، از دو راه امکان پذیر است که در واقع این دو راه همان فرق های اساسی بین حق و تکلیف است. یکی از طریق «احکام» مربوط به شهادت. و دوم از راه «آثار» مربوط به شهادت.»(42)
1- توجه به احکام
یکی از نتایج آمره بودن تکلیف، این است که قابل نقل، اسقاط و انتقال به ارث نیست بر خلاف حقوق که لااقل یکی از قابلیت های سه گانه را داراست و در ضمن «صاحب حق در اجرای آن آزاد نیست و رعایت حقوق دیگران کم و بیش برای حق هر کس، حدودی به وجود می آورد».(43) به همین جهت به اعتقاد برخی از فقها مانند امام خمینی قدس سره (44) و مرحوم آیت اللّه خویی رضی الله عنه (45)، در صورتی که حقی نه قابل اسقاط باشد و نه قابل نقل و انتقال، در واقع اطلاق «حق» به آن مورد صحیح نخواهد بود مانند حق ولایت و حضانت و ادای شهادت نیز مانند سایر تکالیف قابل نقل و انتقال و اسقاط نیست. یکی دیگر از نشانه های آمره بودن تکلیف، این است که «نفع مادی برای مکلف» در آن مقصود نیست (اما در حقوق مالی ممکن است لااقل آثار مالی وجود داشته باشد) در ادای شهادت نیز شاهد، حق اخذ اجرت در قبال ادای شهادت را ندارد مگر به مقدار هزینه حضور در محکمه که حق دریافت این مقدار را هم برخی از فقها از جمله شهید ثانی در مسالک مورد اشکال قرار داده اند.(46)
2- توجه به آثار
«احضار» و «جلب» دو اثر مهم حقوقی برای ادای شهادت بشمار می رود. زیرا این دو، از نتایج و آثار آمره بودن ادای شهادت است. مواد 407 و 409 قانون آیین دادرسی مدنی صراحتا احضار شهود را، در صورت صلاح دید دادگاه و درخواست یکی از طرفین دعوی و در صورت عدم حضور و بعد از احضار مجدد، جلب آنان را مقرر نموده است و نیز مواد 139، 224، 151، 257 و 225 قانون آیین دادرسی کیفری شرایط احضار و جلب شهود را بیان نموده است. بنابراین، امتناع از ادای شهادت از نظر مقررات مدنی و کیفری جایز نیست مگر برای زوج یا زوجه متهم و اسلاف و اعقاب و برادر و خواهر او که بر اساس ماده 245 آ.د.ک می تواند از ادای شهادت امتناع نماید که البته این حق امتناع با توجه به ذیل ماده 247 قانون مذکور مربوط به شهود تحقیق است، نه شهود شرعی. البته این «احضار» و «جلب» در قوانین سایر کشورها هم پیش بینی شده است.»(47)
حال که معلوم شد شهادت تکلیف است و هم چنین تمام حقوق و تکالیف را خداوند متعال مشخص می کند پس اگر حق و یا تکلیفی را به عهده گروهی واگذار کرد و یا بر عکس از ذمه گروهی برداشت به آن دلیل است که آن حق و یا تکلیف شاخصه به کمال رساندن آن افراد را در این بعد ندارد و انتظار و توقع تساوی حقوق و تکالیف تلاشی بیهوده و لغو است زیرا او خالق هر دو جنس و آگاه به حکمت ها و ظرفیت های هر دو گروه است؛ بدین جهت تقسیم تکالیف بر اساس نیازها و مصلحت جامعه انسانی است.
آثار بعد از شهادت
شاهد پس از ادای شهادت مواجه با آثار و تبعات خواسته و ناخواسته ای می شود زیرا از سه صورت خارج نیست. اول: شاهد، شهادت دروغ داده است، دوم: شاهد، از شهادت خود برمی گردد، سوم: شاهد، ادای تکلیف نموده و آنچه به آن شهادت داده، درست و صحیح است. اما در مورد اول، اگر برای قاضی ثابت شود که شاهد دروغ گفته است، هم از جهت قانون مدنی، شاهد قابل پیگیری قانونی است و هم از نظر فقه گناه کبیره ای را مرتکب شده است و موردی را هم که از شهادت خود بر می گردد در بعضی موارد قابل پیگیری قانونی است که این دو مورد محل بحث ما نیست. اما اگر شاهد شهادت به صدق و راستی دهد، چه عواقب و نتایجی در اجتماع، خانواده … به انتظار اوست. از طرفی اگر شهادت ندهد و کتمان شهادت کند، شامل این آیه قرآن می شود که … و مَن یَکْتُمْها فانّه اثمٌ قلبه(48) اگر کسی شهادت لازم را در محکمه عدل کتمان کرد و آن را ادا نکرد، قلبش معصیت کرده است و مسئله کتمان شهادت خود اثرات نامطلوبی بر روح و جان انسان ها دارد و از جهت دیگر، اگر شهادت بدهد به ناچار باید شاهد صحنه های دلخراش از قبیل جدایی بین زوج و زوجه و جدایی مادر از فرزند و یا اجرای حدود به دلایل مختلف باشد که این صحنه ها اثرات نامطلوبی بر روح زنان دارد. بلکه اثرات منفی هم دارد زیرا با تحقیق های فراوان معلوم شده است(49) که زنان انرژی های منفی، غم و اندوه را سریعتر از مردان جذب می کنند و اگر زنی بخواهد ناراحتی خود را به مردی ابراز دارد باید صد در صد ناراحت باشد تا مردان متوجه ناراحتی او بشوند و برعکس زنان با کمتر ناراحتی در وجود فرد مقابل، ناراحتی را گرفته و در روح آنها اثر می گذارد و شاید به همین دلیل باشد که احتمال بیماری افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. حال با این اوصاف، آیا انصاف است که به زنان اجازه شهادت بدهیم و تکلیفی سخت و مسئولیت بار را بر ذمه آنها بگذاریم و یا اینکه بهتر همان است که خداوند متعال با رحم و کرم خود بر زنان لطف نموده و بخشی از شهادت را که اثرات منفی بر روح زنان می گذارد برداشته و به این خاطر سجده شکر بر زمین بگذاریم که تکامل انسان ها به اندازه خضوع و خشوع آنها به درگاه الهی است. اینها که اثرات روانی و روحی شهادت است حال اثرات اجتماعی آن از قبیل اخطارها و تهدیدها … و حساسیت زنان در این مورد بحث مفصل می طلبد.
پی نوشت ها:
1- الاصول من الکافی، باب الفعل و الجهل، ج 1، ص 16
2- شریعت در آئینه معرفت، آیت اللّه جوادی آملی، ص 413
3- بقره، 282
4- سلسلة الینابیع الفقیه، علی اصغر مروارید، ج 11 ص 337 – 351
5- وسایل الشیعه، محمد بن الحسن الحر عاملی، ج 27، خ 351
6- همان، ج 30، ص 356
7- همان، ج 30، ص 354
8-استاد مطهری، پیام زن، ش 7
9- همان
10- نور، 3،
11- تفسیر المیزان، ج 29، ص 119.
12- سید حسین هاشمی، کتاب نقد، ش 12
13- وسایل الشیعه، ج 27، ص 351
14- همان، ج 27، ص 351
15- همان، ج 27، ص 364 –
16- نحل، 97
17- آیت اللّه جوادی آملی، زن در آیینه جلال و جمال، ص 203، 213
18- پیام زن، استاد مطهری، ش 7
19- تحریم، 10
20- استاد مطهری، پیام زن، ش 7
21- آیت اللّه جوادی آملی، زن در آیینه جمال و جلال، ص 270
22- همان
23- استاد مطهری، پیام زن، ش 9
24- همان
25- التأویلات، ترجمه دکتر مهدی کی نیا، ج 1، ص 275
26- ریتا آتکین سون، ریچارد آتکین سون وارنست هیلگارد، ترجمه دکتر حسن مرندی، در آمدی بر روان شناسی، ج 1، ص 258
27- مجله زنان، ش 52
28- المیزان عربی، ج 2، ص 278
29- بقره، 228
30- پیام زن، استاد مطهری، ش 7
31- ماهنامه جامعه سالم، شیرین عبادی، ش 27
32- محمد تقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، ص 26.
33- ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص 3
34- همان، ص 320
35- همان، ص 324
36- همان.
37- سید حسن امامی، حقوق مدنی، ج 4، ص 11.
38- ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص 270
39- حقوق بشر، آیت اللّه جوادی آملی، ص 76
40- سید حسین هاشمی، کتاب نقد، ش 12
41- دکتر نصراللّه ابراهیمی، روزنامه ایران، 17/6/78
42- سید حسین هاشمی، کتاب نقد، ش 12
43- ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص 336
44- امام خمینی (ره)، کتاب البیع، ج 2، ص 27
45- مصباح الفقاهه، ج 2، ص 39
46- نجفی، جواهر الکلام، ج 40، ص 54-53
47- سید حسین هاشمی، کتاب نقد، ش 12
48- بقره، 283
49- مجله زنان، ش 58
منبع:
http://www.hawzah.net/fa/ArticleView.html?ArticleID=88768
برچسب ها:کاهش تکلیف در شهادت زنان