Law

موسسه حقوقی عدل فردوسی به شماره ثبتی ۲۷۷۹۴

پیگیری کلیه دعاوی خود را با اطمینان به ما بسپارید.

دعاوی خانواده

کلیه دعاوی حقوقی خانوادگی اعم از مطالبه مهریه ، حضانت فرزند ، تمکین و طلاق را به ما بسپارید.

دعاوی ملکی

برای پیگیری دعاوی ملکی اعم از سرقفلی ، حق کسب ، پیشه ، تجارت و تخلیه اماکن مسکونی و تجاری با ما تماس بگیرید.

دعاوی کیفری

برای پیگیری کلیه دعاوی کیفری اعم از چک بلامحل كيفري، فروش مال غیر ، خیانت در امانت ، کلاهبرداری و ... با ما تماس بگیرید.

دعاوی حقوقی

برای پیگیری کلیه دعاوی حقوقی اعم از چک ، مطالبه خسارت ، سفته ، رسید ،دعاوي مالي ، ارث ، سهم الارث ، وصیت با ما تماس بگیرید.

دعاوی شهرداری ها

این موسسه کلیه دعاوی شهرداری ها مانند دریافت غرامت طرح‌هاي دولتي ، کمسیون ماده ۱۰۰ و غیره را نیز می پذیرد.

دعاوی دیوان عدالت

این موسسه دعاوی مرتبط با کمسیونهای ماده ۱۰۰شهرداری ها و غیره را در دیوان عدالت اداری می پذیرد.

907

مقالات حقوق جزایی

548

مقالات حقوق خانواده

965

مقالات حقوق خصوصی

لزوم جرم­انگاري نشوز زوج

عبدالعلي توجهي/ ص 219 

خانواده کانون مقدسي است که بر عالي­ترين عواطف بنا شده است و به لحاظ کارکرد، مهم­ترين نقش را در سعادت و شقاوت جوامع ايفاء مي­کند، لذا تلاش در راستاي حفظ و استواري آن، ضرورتي اجتناب­ناپذير است. با توجه به ويژگي­هاي منحصر به فرد خانواده، ضمانت اجراهاي کيفري اصولاً در اين کانون جايگاهي ندارند. با اين وجود در مواردي که زوج از تأديه­ي حقوق زوجه خودداري کند و گذشته از سوء معاشرت، تسريح به احسان را نيز نپذيرد، به دليل مغايرت آن با مصالح عالي شريعت و آثار منفي اجتماعي آن، مي­توان در قبال آن ضمانت­هاي کيفري را اعمال کرد. يکي از کاستي­هاي موجود در لايحه­ي حمايت از خانواده، توجه نداشتن تهيه­کنندگان آن به اين موضوع مهم است، لذا به نظر نگارنده تلاش براي از بين بردن اين خلأ ضرورت دارد.

 

کليد واژه

خانواده، نشوز، ضمانت کيفري، جرم­انگاري، سوء معاشرت.

مقدمه

خانواده که به لحاظ ساختار کوچک­ترين واحد اجتماعي و در عين حال هسته­ي اصلي جامعه و اساس هر اجتماع بزرگ است، از يک سو برجسته­ترين نقش را در رفع نيازهاي حياتي انسان ايفاء مي­کند و از طرف ديگر مهم­ترين کارکرد را در بقاي جامعه­ي انساني و حتي شقاوت و سعادت آن بر عهده دارد. اين نهاد در آموزه­هاي ديني از منزلت رفيعي برخوردار بوده و همواره توجه انديشمندان را به خود جلب کرده است. تلاش در راستاي تثبيت استواري و تعالي پايه­هاي آن و بسترسازي براي کارکرد شايسته­ي اين نهاد مقدس و تدبير و اقدام در جهت جلوگيري از فروپاشي يا به هم خوردن تعادل آن از مهم­ترين دغدغه­هاي متوليان هر جامعه محسوب مي­شود.

اين نهاد اجتماعي همانند ساير بخش­هاي جامعه پيوسته با تهديدهايي مواجه بوده است. از اين رو قرار گرفتن آن در سايه­ي حمايت­هاي شايسته و سنجيده قانوني ضرورتي انکارناپذير است. با اين وجود نوع حمايت، واکنش­هاي قانوني و چگونگي اعمال آن، از مسائل ظريف و حساسي است که بايد در انتخاب آن دقت خاصي مبذول گردد. علت اين ظرافت، ويژگي­هاي خاص اين کانون است که از تمام نهادها و کليه­ي عقود و پيمان­ها متمايز است. بدون ترديد دغدغه­ي اصلي تهيه­کنندگان لايحه­ي حمايت از خانواده، کاستن از مشکلات اين بنيان و اتخاذ تدابيري در راستاي اعتلا و استواري آن بوده است. توجه صاحب­نظران به متن پيشنهادي لايحه و بررسي انتقادي آن، که شايسته­ي قدرداني است، بيشتر بر مواد ارائه شده­ي آن متمرکز گرديده و اين اصل مسلم که در آسيب­شناسي يک قانون، بايد به خلأها و موارد مسکوت نيز توجه شود، مغفول مانده است. به نظر مي­رسد سکوت مقنن در قبال معلق گذاشتن زوجه توسط زوج و خودداري از حسن معاشرت و تسريح به احسان به صورت توأمان، فاقد وجاهت بوده و نيازمند تجديد نظر است.

توضيح بيشتر آنکه، يکي از تهديدهاي به نسبت شايعي که تعادل، شادابي و بقاي اين کانون را در مخاطره قرار مي­دهد کراهت يکي از زوجين يا هر دو از وضع موجود و خودداري از ايفاي تعهدات شرعي و قانوني و بعضاً سوء استفاده از اختيارات محوله مي­باشد. درصورتي که کراهت و بيزاري از دو طرف باشد با عنوان «شقاق» بررسي مي­شود و چنانچه از سوي زوجه باشد در قالب «عدم تمکين» و «نشوز زن» مطرح مي­گردد که بررسي اين دو صورت از رسالت اين مقاله خارج است.

در مواردي که کراهت و خودداري از انجام وظايف و سوء استفاده از قدرت و اختيارات قانوني و شرعي از سوي زوج باشد، «نشوز مرد» مطرح مي­گردد که پرداختن به ضمانت­هاي کيفري آن موضوع اين مقاله است. به ديگر سخن با اين سؤال مواجه مي­شويم که آيا مي­توان گذشته از ضمانت­هاي مدني و راه­کارهاي پيش­بيني شده در قوانين فعلي، از جمله اثبات عسروحرج زوجه و طلاق قضايي و نظاير آن، در قبال نشوز مرد به واکنش­هاي کيفري متوسل شد؟ اين سؤال زماني اهميت مي­يابد که از نگاه نگارنده، در کارايي و سودمندي ضمانت­هاي کيفري در محيط خانواده ترديد جدي وجود دارد.

فرضيه­ي منظور در اين مقاله عبارت است از: علي­رغم ترديد در کارايي ضمانت­هاي کيفري در کانون خانواده جرم­انگاري نشوز مرد ضروري است. در اين مقاله تلاش مي­شود ضمن بازنگري جايگاه و کارايي ضمانت­هاي کيفري در کانون خانواده ضرورت مباني عقلي و نقلي و نيز موارد جرم­انگاري نشوز زوج بررسي شود. بر اين اساس مطالب منظور در سه گفتار زير مطرح مي­گردد:

1) ويژگي­هاي کانون خانواده و خصوصيات ضمانت­هاي کيفري

نظر به نقش بنيادين کانون خانواده در رستگاري و سعادت جوامع، گذشته از آموزه­هاي ديني، بخش وسيعي از آراء، مقررات و تلاش­هاي بشري نيز به اين نهاد مهم معطوف گرديده است. اگرچه در عمل اين تلاش­ها گاهي از اعتدال خارج و به افراط و تفريط گراييده است، لکن همه­ي آنها رسالت خود را خدمت به تشکيل، حفظ، تقويت و تثبيت اين کانون گرم دانسته­اند. از نظر حقوقي نيز بندهاي 1 و 2 ماده­ي 16 اعلاميه­ي حقوق بشر، خانواده را رکن اساسي جامعه و آن را مستحق حمايت در جامعه و دولت دانسته است. اصل دهم قانون اساسي نيز ضمن اشاره به جايگاه بنيادي خانواده، رويکرد همه­ي قوانين و مقررات و برنامه­ريزي­هاي مربوطه را الزاماً در جهت تسهيل و تشکيل خانواده، پاسداري از قداست آن و استواري روابط خانوادگي بر پايه­ي حقوق و اخلاق اسلامي دانسته است. از سوي ديگر اين نهاد مقدس در عمل با تهديدهاي متعددي از درون و برون مواجه است. اينک اين سؤال مطرح مي­شود آيا مي­توان با به کارگيري ابزارهاي کيفري در راستاي حفظ و اعتدال کانون خانواده، که به تعبير استاد مطهري بنياني است که بر اساس عواطف بنا شده است (مطهري1357: ص278) و به تعبير شادروان دکتر کي­نيا خانواده کانون صميمي­ترين روابط است و کانون خانواده آموزشگاه مقدس محبت است (کي­نيا 1370: 602 – 600)، اقدام نمود.

پاسخ به اين سؤال مستلزم واکاوي ويژگي­هاي کانون خانواده و نيز ابزارهاي کيفري و سنخيت آن دو است که در اين گفتار بررسي مي­شود.

1-1) ويژگي­هاي کانون خانواده

اگرچه نهادها، پيمان­ها و قراردادهاي اجتماعي جملگي در پاسخ به نيازهاي بشر تأسيس يا تدوين شده­اند و در ساختار، اهداف و کارکرد وجوه مشترکي دارند، لکن به دليل ويژگي­هاي ظريف و دقيق کانون خانواده ارائه­ي هرگونه راه­کار مستلزم شناخت آن و توجه به حساسيت­هاي خاص آن است.

الف ـ استواري کانون خانواده بر علقه و عاطفه­ي طبيعي

خانواده بر اساس قدرت انسان در انتخاب آن به خانواده­ي اصلي و شخصي تقسيم مي­شود. خانواده­ي اصلي کانوني است که طفل در آن متولد مي­شود و محيطي اجتناب­ناپذير و حتمي براي او است که هرگز با اراده آن را انتخاب نکرده است (فرجاد1372: 45)، زيرا انتخاب، فرع بر وجود اراده است و درباره­ي کودک، اين امر سالبه به انتفاي موضوع است (کي­نيا1370: 604).

در مقابل خانواده­ي اصلي، خانواده­ي شخصي قرار دارد و منظور ما در بررسي ويژگي­هاي خانواده در اين قسمت، قسم اخير از خانواده است. خانواده­ي شخصي برعکس خانواده­ي اصلي کانوني است که شخص بنابر اراده­ي خود با انتخاب همسر بنا مي­نهد. انگيزه­ي تشکيل چنين کانوني را نياز طبيعي، شوق همدلي، ذوق همدمي، گريز از انزوا، ميل به بقا و ابديت بخشيدن به هستي خود، احساس سازندگي، و خلاقيت در همسرگزيني دانسته­اند (همان: 755).

از منظر قرآن کريم فلسفه­ي اصلي چنين کانوني، ايجاد آرامش و سکون به عنوان بستر اوليه­ي کليه­ي تعالي و تکامل­هاي بشري است. استاد مطهري ضمن انتقاد از کساني که پيوند دهنده­ي زوجين را منحصراً طمع و شهوت و يا حس استخدام و بهره­برداري دانسته­اند، تفاوت­هاي زن و مرد را از عجيب­ترين شاهکارهاي خلقت و درس توحيد و خداشناسي معرفي کرده و در بيان منشأ تشکيل خانواده­ي شخصي مي­نويسد:

قانون خلقت، زن و مرد را طالب و علاقه­مند به يکديگر قرار داده است، اما نه از نوع علاقه­اي که به اشياء دارند. علاقه­اي که انسان به اشياء دارد از خودخواهي او ناشي مي­شود؛ يعني انسان اشياء را براي خود مي­خواهد، به چشم ابزار به آنها نگاه مي­کند، مي­خواهد آنها را فداي خود و آسايش خود کند اما علاقه­ي زوجيت به اين شکل است که هر يک از آنها سعادت و آسايش ديگري را مي­خواهد و از گذشت و فداکاري درباره­ي ديگري لذت مي­برد (مطهري، همان: 179).

ايشان در طبيعي دانستن اين کانون مي­افزايد:

اساس و زيربناي خانواده­ي شخصي يک علقه­ي طبيعي است نه قراردادي. اين پيمان با همه­ي پيمان­هاي اجتماعي، از قبيل بيع، اجاره و … اين تفاوت را دارد که آنها صرفاً يک سلسله قراردادهاي اجتماعي هستند و طبيعت و غريزه­ در آنها دخالت ندارد.

به تعبير استاد شهيد مطهري پيماني که اساسش بر محبت و يگانگي است نه بر همکاري و رفاقت. اصولاً قابل اجبار و الزام نيست. با زور و اجبار قانوني مي­توان دو نفر را ملزم ساخت که با يکديگر همکاري کنند و پيمان همکاري خود را بر اساس عدالت محترم بشمارند اما ممکن نيست با زور و اجبار قانوني دو نفر را وادار کرد که يکديگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم صميميت داشته باشند و براي يکديگر فداکاري کنند و هر کدام از آنها سعادت ديگري را سعادت خود بداند (همان: 283).

در مجموع با توجه به ماهيت انتخابي بودن خانواده­ي شخصي، تشکيل و بقاي آن با الزام و اجبار محقق نمي­شود. چه آنکه، ممکن است دو نفر را با فشار به زيستن در کنار يکديگر وادار کرد لکن هرگز نمي­توان آن دو را با فشار به يکي شدن ملزم ساخت. لذا به عنوان يک اصل کلي مي­توان ضمانت­هاي کيفري را با خانواده­ي شخصي بيگانه دانست و لزوم مکانيزم­هاي ديگر را در تشکيل و بقاي آن متذکر شد. پذيرش امر طلاق در اسلام نيز مؤيد اين واقعيت است که حفظ کانون مقدس خانواده با زور متصور نيست؛ زيرا توسل به قدرت قانون و بهره­گيري از ابزار کيفر کانون متشکل بر اساس محبت و مودت را به زندان جان­گدازي براي روح و جسم تبديل مي­کند؛ زنداني که اعضاي آن در بند و فضاي آن محيط تنفرآميزي است که هيچ يک از اعضا قادر به ايفاي نقش طبيعي خود نمي­باشد. به­طور قطع چنين امري مطلوب شارع نبوده و با مقاصد عالي شريعت سازگار نيست.

ب ـ خصوصي بودن کانون خانواده

ديگر ويژگي حاکم بر کانون خانواده صبغه­ي خصوصي آن است. وجود چنين خصوصيتي، موجب مصونيت اين کانون مقدس از مداخله­ي بيگانگان به ويژه قواي عمومي است. مي­توان عالي­ترين تدبير در اين راستا را در قرآن کريم مشاهده کرد زيرا حتي در صورت بروز کراهت و بيزاري و اختلاف از هر دو طرف، يعني زوج و زوجه، که اصطلاحاً شقاق يا خطر شقاق در ميان است، خداوند متعال دستور به گرفتن حکم مي­کند لکن هر حکمي را نمي پذيرد بلکه «حکماً من اهله و حکماً من اهلها» (نساء: 35) را تجويز مي­کند. ضرورت اينکه حکم از اهل و خاندان آنها باشد بيانگر تأکيد خاص بر مستور ماندن و پوشاندن مسائل داخلي اين محيط خصوصي است.

همان­گونه که اشاره شد مطابق اصل دهم قانون اساسي، رويکرد همه­ي قوانين بايد در راستاي پاسداري از قداست خانواده و استواري روابط آن باشد. با ملاحظه­ي همين ويژگي، در جرائم عمومي نيز يکي از ادله­ي قابل گذشت بودن برخي از جرائم ملاحظات خانوادگي و حيثيتي است (آخوندي 1367: 115). کما اينکه مقنن در مواردي روابط خانوادگي را از معاذير قانوني معاف­کننده[1] و يا تخفيف­دهنده[2]دانسته است. مبناي اين ملاحظات آن است که ضمانت­هاي کيفري، که نوعاً ويژگي رسواکننده داشته و با خفت و خواري ملازمه دارند، حتي در جرائم عمومي نيز بايد حرمت کانون خصوصي خانواده را رعايت کنند. بر اين اساس به نظر مي­رسد مداخله­ي قواي عمومي در روابط خانواده با ويژگي ياد شده در تعارض است و صرفا بايد به موارد اجتناب­ناپذير و ضروري محدود شود.

1-2) ويژگي­هاي ضمانت­هاي کيفري

عقود و پيمان­هاي اجتماعي زماني مؤثر و مفيدند که به درستي اجرا شوند. بديهي است اجراي هر پيمان مستلزم ابزارهاي مناسبي است که از آن به عنوان ضمانت اجرا ياد مي­شود. اين ضمانت اجرا در واقع قواعد اجتماعي را تأييد و تأکيد و موجبات تقدس آنها را فراهم مي­کند (برول، هانري و همکاران 1371: 66) اين ضمانت­ها ممکن است اخلاقي، اداري، کيفري و يا مدني باشد.

در ميان ضمانت­هاي اجرايي مختلف، ضمانت­هاي کيفري شديدترين درجه­ي الزام و اجبار را دارا بوده، از حيث نوع، ضرورت و چگونگي اعمال همواره در معرض نقد انديشمندان قرار داشته­اند (پرادل1373: 66 و محسني 1375: 13).

مجازات خواه با اهداف سنتي اجرا شود و خواه بر اساس اهداف نويني اعمال گردد آثار و ويژگي­هاي خاص خود را خواهد داشت. رسواکنندگي ويژگي بسياري از کيفرهاست. به تعبير بکاريا رسوايي نشانه­ي سرزنش عمومي است که بزهکار را از تأييد همشهريان و اعتماد ميهن و احساس برادري که پديد آورنده­ي زندگي اجتماعي است، محروم مي­دارد (بکاريا 1377: 82).

مجازات­ها گذشته از خاصيت رسواکنندگي و ملازمه با خفت و خواري در بسياري از موارد با رنج و عذاب همراه­اند. از اين گذشته، از هر نوعي که باشند، علاوه بر بزهکار، در عمل اطرافيان او را نيز تحت تأثير قرار داده و حتي روال عادي يک زندگي بلکه مسير طبيعي زندگي اجتماعي را تغيير مي­دهند و چه بسا در مواردي به يک بحران براي نظام­هاي حاکم تبديل مي­شوند. با اين وجود، علي­رغم ناگزيري حکومت­ها در توسل به آن همواره در کارکرد اين ضمانت­ها ترديد وجود داشته است. بدين جهت تدابير غيرکيفري به ويژه سياست­هاي پيشگيرانه به سرعت خود را بر تدابير صرفاً کيفري تحميل مي­کنند. از سوي ديگر اعمال کيفر به اقتدار حکومت­ها و قواي عمومي مربوط مي­شود و حکومت­ها از آن به عنوان ابزاري در حفظ نظم عمومي کمک مي­گيرند. با اين خصوصيات به نظر مي­رسد، به عنوان يک اصل اوليه، مي­توان ضمانت­هاي کيفري در کانون خانواده را فاقد جايگاه دانست. چه آنکه مطابق موازين حقوقي بايد، جز در موارد ضروري، از ورود قواي عمومي، که ذاتاً مداخله­گرند، در نهادهاي خصوصي ممانعت کرد، زيرا ورود قواي عمومي قداست خانواده را مخدوش کرده و مطابق پژوهش­هاي به عمل آمده در عمل اغلب زمينه ساز متلاشي شدن آن مي­شود (علي آبادي 1389: 105-90). کما اينکه ضمانت­هاي کيفري در محيط خانواده مي­تواند حس تنفر، کينه و انتقام را در اعضاي آن تشديد کند و فرا خواندن يکي از اعضاي خانواده از سوي ديگري به دادگاه نتيجه­اي جز نابودي اصل کانون خانواده را به دنبال نخواهد داشت.

علي­رغم اصل اوليه­ي ياد شده، نگارنده معتقد است در موارد خاصي مي­توان به عنوان آخرين حربه (آخر الدواءالکي) در راستاي صيانت از اصل جايگاه خانواده و نيز پاسداري از قواعد و مقررات حاکم بر آن به ضمانت­هاي کيفري متوسل شد. به عنوان نمونه، تدليس در نکاح از آنجا که قداست اين بنيان مبتني بر صداقت و عواطف را تهديد و احساسات ديگري را جريحه­دار مي­کند، صدور گواهي سلامت برخلاف واقع براي ازدواج چون بهداشت خانواده را تهديد مي­کند، يا تخلفات سردفـتران نـظير تزويج دختران نابالغ و يا زنان شوهردار به دليـل مـسائل انساني و اخلاقي قابل جرم­انگاري است.

آنـچه به نظر مـي­رسد بايد به ديده­ي ترديد به آن نگريسته شود و در جرم­انگاري آن تجديد نظر به عمل آيد به­کارگيري ضمانت­هاي کيفري در راستاي وادار کردن زوجين به انجام تکاليف محوله نظير جرم ترک انفاق در مرد، جرم خودداري از تکاليف مربوط به حضانت، جرائم مربوط به نگهداري شايسته­ي فرزندان، و اموري چون رها کردن طفل، و نظاير آن مي­باشد که احصاء آن پژوهش مستقلي مي­طلبد. در مقابل به نظر مي­رسد اموري چون خشونت خانوادگي و نيز نشوز مرد، با شرايطي که بيان خواهد شد، مستلزم جرم­انگاري است. نظر به اينکه رسالت اصلي اين مقاله، بررسي لزوم جرم­انگاري نشوز زوج است از ارزيابي عملکرد مقنن در خصوص ضمانت­هاي کيفري در ساير رفتارها در محيط خانواده خودداري و در گفتار بعدي نشوز زوج و شرايط تحقق آن بررسي مي­شود.

2) بررسي مفهوم و صور نشوز و شرايط تحقق آن در زوج

همان­طور که در گفتار اول مطرح گرديد، کانون خانواده از ويژگي­هايي برخوردار است که ايجاد و بقاي آن با الزام و اجبار کيفري سنخيت ندارد. به عبارت ديگر اصل اوليه­ي راه نيافتن ضمانت­هاي کيفري به اين بنيان مبتني بر عواطف است. با اين وجود، در مواردي بنا به ضرورت از اصل اوليه عدول مي­شود. به اعتقاد نگارنده يکي از موارد لزوم جرم­انگاري، نشوز زوج است.

در اين گفتار، ابتدا مفهوم نشوز و صور آن بررسي و سپس به چگونگي تحقق نشوز زوج اشاره مي­شود.

2-1) مفهوم نشوز و صور آن

نظر به ضرورت آشنايي با مفهوم لغوي و اصطلاحي نشوز در اين بند ابتدا به مفهوم آن سپس به صور مختلف آن اشاره مي­شود.

2-1-1) مفهوم نشوز

الف ـ مفهوم لغوي

نشوز در لغت به معني برجسته شدن، بلند شدن از جاي خود، برآمدگي پيدا کردن، امتناع و سرپيچي کردن، نافرمان و سرکش شدن و جفا کردن آمده است. مؤلف لسان­العرب در ذيل نشوز مي­نويسد: «اشرف علي نشز من الأرض و ما هو ارتفع و ظهر». وي در ادامه با ذکر قسمتي از آيه (وإذا قيل انشزو فانشزوا) مي­افزايد: «إنشزو أي قوموا الي الصلاة أو قضاء حاجة أو شهادة فانشزوا» (ابن منظور 1408: 143)؛ يعني اگر گفته شود براي اداي فريضه يا قضاء حاجت مؤمن و اداي شهادت بپا خيزيد، برخيزيد همـچنين ايشان در ادامه با اشاره به آيه (و انظر إلي العظام کيف ننشزها ثم نکسوها لحماً) مي­نويسد: «يعني برخي را روي برخي ديگر از اعضاء بلند مي­کنيم و در پايان با شاهد آوردن آيات مربوط به نشوز زن و مرد از آن به کراهت داشتن و طلب نافرماني (استعصاء) بر همسر ياد مي­کند» (همان). گويا يکي از زوجين که از ديگري کراهت دارد، با بلند شدن از جاي خود در مقام عدم انقياد و سرکشي از انجام وظايف و خودداري از تمکين بر مي­آيد.

در مفردات نيز «نشز» را مکان مرتفع در زمين دانسته و نشوز زوجه را بغض وي نسبت به شوهر و سرپيچي از اطاعت او و دل کندن از او دانسته است (راغب اصفهاني1404: 493). به هرحال به نظر مي­رسد در مفهوم نشوز نوعي استعلاء و ايستادگي و موضع­گيري منفي و امتناع و سرپيچي نهفته است.

ب) مفهوم اصطلاحي

مفهوم اصطلاحي نشوز فاصله­ي چنداني از مفهوم لغوي آن ندارد. در اين راستا مؤلف ترمينولوژي حقوق نشوز را حالت ناشز بودن زوج و يا ناشزه بودن زوجه دانسته و در تبيين مفهوم اصطلاحي ناشز مي­نويسد: «شوهري که حقوق ناشي از نکاح را که براي زوجه حاصل شده، ايفاء نکند ناشز است و اين حقوق عبارت است از دادن نفقه و کسوه و حسن سلوک» (جعفري لنگرودي1372: 706). صاحب جواهر نيز در مفهوم اصطلاحي نشوز آن را خروج هر يک از زوجين از اطاعت ديگري و انقيادي مي­داند که بر عهده­ي هر يک نسبت به ديگري واجب است (نجفي: ج31، ص200). در مسالک الافهام نيز نشوز بر خروج از اطاعت و نيز امتناع و خودداري از اطاعت در آنچه براي ديگري واجب است اطلاق گرديده است (جبعي العاملي1425: 355).

با الهام از مفهوم لغوي و اصطلاحي فوق مي­توان نشوز را خودداري هر يک از زوجين از تأديه­ي حقوق واجب طرف ديگر بدون وجود مانع شرعي دانست. ويژگي اصلي اين خودداري کراهت، نافرماني، عصيان آگاهانه و عامدانه است. نقطه­ي مقابل نشوز تمکين و در واقع پذيرش حقوق طرف مقابل و تلاش در جهت اداي آن است. بر اين اساس منظور از نشوز زوج کراهت او از زندگي با زوجه و امتناع از حسن معاشرت به معناي عام و خودداري از قسم و مواقعه به معني خاص است که در قسمت دوم بررسي مي­شود.

2-1-2) صور نشوز

وجود کراهت و سرپيچي از انجام تکاليف محوله در خانواده­ي شخصي به صور زير متصور است.

الف­ـ کراهت و نافرماني در زوج و زوجه

اگرچه بر عصيان و نافرماني زوج و زوجه در قبال يکديگر نيز نشوز اطلاق گرديده و در متون فقهي از آن با واژه­ي «والنشوز منهما» ياد مي­شود، لکن به نظر مي­رسد با الهام از قرآن کريم مناسب­تر آن است که از چنين صورتي به شقاق ياد شود؛ زيرا در نشوز يکي از طرفين در مقابل ديگري ايستادگي مي­کند در حالي که در شقاق هر يک از زوجين اصطلاحاَ شق عصا کرده و به تفرقه و جدايي مي­گرايند. به هر حال قرآن کريم در صورت علم و آگاهي از تفرقه­ي زوجين (مطابق نظر کساني که خوف را به معني علم دانسته­اند) و يا در صورت خوف از استمرار در شقاق مطابق نظر برخي به نقل از صاحب جواهر کاربردي­ترين روش را انتخاب دو حکم از سوي حاکم اسلامي دانسته­اند که چنانچه خواهان اصلاح باشند خداوند نيز اين امر را مطابق آيه­ي 35 سوره­ي نساء محقق خواهد کرد (نجفي:211).

تدبير ياد شده آثار مثبت و لطافت عجيبي دارد؛ زيرا در محکمه­ي صلح خويشاوندي اسرار زوجين محفوظ مانده، حکم­ها بدون هزينه و از سر دلسوزي خاص و در راستاي اصلاح تلاش مي­کنند و فضاي چنين حکميتي مملو از عواطف بوده و در مجموع هيچ يک از ويژگي­هاي نامطلوب محاکم قضايي را ندارد (مکارم شيرازي1364: ج3، ص377).

ب) نشوز زوجه

هرگاه کراهت و سرپيچي از سوي زوجه باشد خداوند مي­فرمايد: «واللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن…» (نساء: 34).

همان­گونه که ملاحظه مي­شود در قبال نشوز زوجه به ترتيب وعظ و اندرز، فاصله گرفتن در بستر و در نهايت تنبيه بدني مقرر گرديده است. تعارض تنبيه با کرامت زن، حدود و ثغور زدن (مکارم شيرازي، همان: 373) و اينکه آيا زدن تعزير است يا نوعي نوازش و اظهار محبت و در صورت تعزير بودن اجراي آن بر عهده­ي زوج است يا نظير ساير تعزيرات بر عهده­ي حاکم است (محقق داماد 1384: 21؛ موسوي­بجنوردي 1368: 306) مباحث مهمي است که از رسالت اين مقاله خارج و پژوهش مستقلي را مي­طلبد.

ج) نشوز زوج

سومين صورت از صور نشوز حالتي است که مرد از انجام وظايف محوله خودداري و اصطلاحاً ناشز مي­شود. تا کنون به نشوز زوج، که موضوع اصلي مقاله را تشکيل مي­دهد، از منظر کيفري کمتر توجه شده است. با عنايت به قداست خانواده و لزوم حفظ آن، در اولين گام در قبال نشوز زوج موضوع صلح و ترغيب به آن مطرح گرديده است. خداوند متعال در قرآن کريم مي­فرمايد: «وإن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو اعراضاً فلا جناح عليهما أن يصلحا بينهما صلحاً و الصلح خير» (نساء: 128)؛ يعني هرگاه زني احساس کند که شوهرش بناي سرکشي و اعراض دارد، مانعي ندارد که براي حفظ حريم زوجيت از پاره­اي از حقوق خود صرف نظر کند و با هم صلح نمايند به هر حال صلح کردن بهتر است. در ادامه ضمن اشاره به ريشه­ي نزاع­ها مي­فرمايد: «مردم طبق غريزه و حب ذات گرفتار بخل هستند و هر کس سعي مي­کند تمام حقوق خود را دريافت کند و همين مسئله منشأ نزاع­ها و اختلافات است».

در اهليت صلح به ويژه در کانون خانواده ترديدي نيست. اگرچه به تعبير استاد مطهري صلح و سازش که بايد در زندگي زناشويي حاکم باشد با صلح و سازش که ميان دو همکار، دو شريک، دو همسايه و دو دولت برقرار باشد تفاوت بسيار دارد. در اينجا صلح و سازش نظير صلح و سازشي است که ميان پدران و مادران با فرزندان بايد برقرار باشد. در واقع نوعي اتحاد و يگانگي و آميخته شدن روح­ها با هم (مطهري، همان: 297).

مسـلماً در برخي از صور نشوز مرد امکان صلح نيست و کانون خانواده با چنان بحراني مواجه مي­شود که آثار منفي آن صبغه­ي عمومي و اجتماعي پيدا مي­کند. اينجاست که بررسي ساير تدابير به ويژه تدابير کيفري مطرح مي­شود. در ادامه شرايط تحقق نشوز زوج بررسي مي­شود.

2-2) شرايط تحقق نشوز در زوج

بديهي است انسان­ها در کنار حقوقي که دارند، عهده­دار تکاليفي نيز هستند. در کانون خانواده نيز هر يک از زوجين در عين دارا بودن حقوقي نسبت به يکديگر مسئول انجام تکاليفي نيز هستند که امتناع از انجام دادن آنها موجب تحقق نشوز مي­شود. حال اين سؤال مطرح ­است که منظور از نشوز زوج چيست؟ آيا نشوز زوج در مقابل تمکين خاص زوجه به همان قسم و مواقعه منصرف است يا قلمرو گسترده­تري داشته و نظير تمکين عام، تخلف از کليه­ي تکاليف خاص و عام در قبال زوجه را شامل مي­شود. در اين قسمت مهم­ترين تکاليف زوج در قبال زوجه به اختصار بررسي شده و در پايان ملاک نشوز زوج معرفي مي­شود.

2-2-1) تکاليف کلي و زيربنايي زوج

اساسي­ترين و زيربنايي­ترين تکاليف زوج در قبال زوجه عبارت­اند از:

الف ـ معاشرت به شيوه­ي نيکو و پسنديده

عالي­ترين و در عين حال زيباترين دستوري که خداوند متعال در خصوص معاشرت زوج با همسرش مقرر داشته، معاشرت به معروف است. در اين راستا در قرآن کريم آمده است: «وعاشروهن بالمعروف فإن کرهتموهن فعسي أن تکرهوا شيئاً و يجعل الله فيه خيراً کثيراً» (نساء: 19). توصيه بلکه امر به معاشرت به معروف در سوره­ي طلاق آيه­ي 60 و سوره­ي بقره آيه­ي 228 به صورت مستقيم و در آيات متعدد ديگري (چون طلاق آيه­ي 6 و بقره آيه­ي 237) آمده است. معروف را مي­توان رفتاري دانست که فطرت انسان­ها مي­پذيرد و عقل و نقل بر آن صحه مي­گذارد. به تعبير مرحوم علامه طباطبايي معروف چيزي است که متضمن هدايت عقل و حکم شرع و فضيلت و محاسن خلق نيکو و سنت­هاي حسنه در آداب است (طباطبايي، همان: ج4، ص273).

توصيه به معاشرت نيکو با همسران، گذشته از قرآن کريم در سنت قولي و عملي معصومين نيز جايگاه ويژه­اي دارد. به عنوان نمونه، پيامبر اکرم (ص) مي­فرمايند: «برادرم جبرئيل به من خبر داد و همواره سفارش زنان را مي­کرد تا آنجا که گمان کردم براي شوهر جايز نيست که به زنش اف بگويد، شما زنان را به عنوان امانت الهي گرفته­ايد» (نوري: 252) و مطابق فرموده­ي پيامبر (ص) نشستن مرد در کنار همسرش نزد خداوند دوست­داشتني­تر است از اعتکاف در مسجد (ري شهري: 287) اميرالمؤمنين امام علي (ع) نيز با اين مقدمه که زنان در دست شما امانت­اند مي­فرمايند: «بر آنان سخت نگيريد و بلاتکليفشان نگذاريد» (انصاريان 1379: 271).

با اين آيات و روايات نوراني که به عنوان نمونه ارائه شد، به راستي چه حجتي براي مردان نسبت به سوء­معاشرت با زنان باقي مي­ماند؟

ب ـ تسريح و مفارقت به شيوه­ي نيکو و پسنده

بر اساس آموزه­هاي ديني همان­گونه که مرد مکلف است در نگه­داري زن به معروف رفتار کند (امساک به معروف) وظيفه دارد در صورت اجتناب­ناپذير بودن مفارقت و ضرورت جدايي در گسستن اين پيمان مقدس نيز به شيوه­ي زيبا و پسنديده­اي عمل کند. اهميت اين مطلب تا حدي است که قرآن کريم آن را در قالب عبارات مختلفي از جمله تسريح به احسان (بقره: 229) فارقوهن بمعروف (طلاق: 2) و سرحوهن بالمعروف (بقره: 23) تأکيد کرده است. همچنين از نگه­داري اجباري زنان به قصد اذيت و آزار يا تعدي به حقوق آنها نهي شده است (بقره: 231).

از مجموع امساک به معروف و تسريح به احسان اين نتيجه حاصل مي­شود که احدي مجاز نيست همسرش را در شرايط غير انساني و توأم با سوء معاشرت نگه دارد. کما اينکه نمي­تواند او را معلق و بلاتکليف رها کند.

2-2-2) ساير تکاليف زوج

در سايه­ي معاشرت پسنديده زوج موظف است تکاليف محوله­ي شرعي و قانوني خود را انجام دهد. مهم­ترين تکاليفي که بر عهده­ي زوج گذاشته شده است عبارت­اند از: پرداخت نفقه، گشايش در زندگي، تلاش و معاضدت در تشييد مباني خانواده، انجام دادن وظايف خاص زوجيت از جمله قسم، بيتوته، مواقعه، رعايت شئون زوجه و ملاحظه شرايط و وضعيت وي و… .

به­طور حتم بررسي هر يک از تکاليف ياد شده و ضمانت­هاي خاص هر يک، از عهده­ي يک مقاله خارج است. با اين حال مقنن تنها ترک انفاق را در ماده­­ي 642 قانون مجازات اسلامي جرم­انگاري کرده است، در حالي که به نظر نگارنده، صرف ترک انفاق قابليت جرم­انگاري ندارد و در اين خصوص عملکرد مقنن در ماده 214 قانون کيفر همگاني که خودداري از تأديه­ي مخارج ضروري زوجه همراه با خودداري از طلاق را جرم­انگاري کرده بود، موجه­تر است. مقنن به تکليف زوج نسبت به بيتوته و قسم که در صورت تعدد زوجات نوعي افراز از حيث جيره و جامه و بيتوته است توجه نکرده است (جعفري لنگرودي 1372: 544) لکن در متون فقهي در صورت تعدد زوجات، رعايت قسم در خصوص بيتوته به عنوان يک امر واجب محسوب گرديده است و اين حق در مورد توجه کردن، انفاق و گشاده­رويي با زوجات مستحب شمرده شده است (خميني1403: ج2،3 و272). در مورد بيتوته، بنا بر نظر حضرت امام، مقدار لازم در بيتوته آن است که زوج، همسرش را به صورت معلق که نه صاحب شوهر و نه مطلقه باشد رها نکند (همان) و عرفاً معاشرت به معروف کند. در اين قسمت از مقاله، به حق الوطئ يا مواقعه يکي از تکاليف زوج در قبال زوجه و به نظر نگارنده مستلزم بازخواني اساسي است، بررسي مي­شود.

تتبع در متون فقهي بيانگر اين تأکيد است که زوج حق ندارد بيش از چهار ماه آميزش جنسي با همسرش را ترک کند (محقق حلي 1403: 270).

با عنايت به تعارض مسلم اين نظر با خطابات قرآني از جمله و «عاشروهن بالمعروف» که قبلاً اشاره شده، ذکر چند نکته ضروري است.

نکته­ي اول: اصولاً اموري چون حقوق جنسي، جزء حقوق طبيعي افراد و ملصق به ذات است و بر حسب سن، نژاد و شرايط متفاوت است. حقوق طبيعي افراد خواه به صورت فردي و تک­محوري باشد و خواه در ظرف طرفين محقق شود، جعل آن از سوي شارع امکان­پذير نيست. فلسفه­ي ورود شارع در چنين حقوقي جلوگيري از تعدي به آن و هدايت آن در مسير صحيح است. متصور نيست شارع معين کند که افراد کي و به چه ميزان به آب، غذا، امور جنسي و مانند آن نياز پيدا کنند. بر اين اساس احاديثي که حقوق جنسي زوجه را محدود به يک بار در چهار ماه بکند، گذشته از مخالفت با عقل، با صريح آياتي که امر به تعاشر بالمعروف دارند معارض است. در اين صورت، پس از عرضه شدن احاديث فوق با فرامين قرآني قادر به مقاومت نيست. به علاوه چگونه ممکن است در خصوص يک حق طبيعي مشترک نسبت به زوج قائل به «يغدو و يروح» شد و براي طرف مقابل محدوديت نسبتاً طولاني مقرر داشت.

نکته­ي دوم: تصور اين فرض بعيد نيست در جامعه­اي که مردان به خاطر مصالح اهم اجتماعي نظير جهاد، بايد وقت زيادي را در خدمت جامعه باشند، يا به خاطر ضرورت­هاي اجتماعي حاکم نظير مسافرت و مانند آن بخشي از زمان را در خانه نيستند. شارع مقدس با تحديد اين حق طبيعي به­طور موقت، مصلحت اجتماع را بر مصلحت فردي ترجيح داده که در اين صورت، تحديد ياد شده مخصوص برهه­ي خاصي از زمان بوده است و در شرايط عادي الزام­آور نخواهد بود.

نکته­ي سوم: تحديد حق جنسي زوجه به چهار ماه، در جامعه­ي مردسالار آن روز با عدالت سازگار بوده است چه نگاه به زن، نگاه کالا گونه­اي بوده که به خواسته­ها و توانايي­هاي او توجه نمي­شده است تا جايي­ که برخي علوم قرآني را علوم مختص به مردان مي­دانستند (زرکشي 2001: 7). آيا مي­توان حکم خاصي که در چنين شرايطي پذيرش اجتماعي داشته و حتي ائمه (ع) بر اساس پذيرش اجتماعي حکم به آن مي­کنند؛ را به همه­ي زمان­ها تعميم داد.

نکته­ي چهارم: به نظر مي­رسد مستند قرآني تحديد حق به چهار ماه، آيات مربوط به ايلاء باشد که بر اساس يک فرهنگ جاهلي شوهر در صورت تنفر از زن به همبستر نشدن با او سوگند ياد مي­کرد. اسلام با تحديد اثر آن ايلاء به چهار ماه و حکم طلاق پس از آن راضي به استمرار چنين وضعي نشده است (مکارم 1362: 103).

حال سؤال اين است چرا به آياتي که رابطه­ي جنسي را پس از تطهير زوجه، تجويز مي­کند (بقره: 222) و زنان را شبيه مزرعه­اي براي تداوم نسل بشر دانسته که مردان هر زمان که بخواهند وارد مي­شوند (بقره: 223) و جالب آنکه آن را به عنوان زمينه­ساز سعادت و سرمايه اخروي (قدموا لانفسکم) دانسته است، توجه نمي­شود. با اين توضــيح که اگر چنين زمينه­اي براي مرد محقق است، آيا مي­توان زوجه را از چنين حقي با چنان آثار معنوي محدود يا ممنوع ساخت.

نکته­ي پنجم: صرف نظر از احکام فرعي مخصوص مطالبه، ميزان، اشتراط يا ترک اين حق، اين سؤال مطرح است که اگر زني به علت جوان بودن يا ساير ويژگي­ها، تمايل و نياز به رابطه­ي جنسي با همسرش داشته باشد، آيا باز شوهر مي­تواند خود را غير مسئول و مبرا بداند.

مسلماً پاسخ اين سؤال منفي است چه آنکه در اين صورت فقها نيز مبادرت به آميزش قبل از چهار ماه را لازم دانسته­اند (طباطبائي حکيم: 76).

لازم به ذکر است امام صادق (ع) در روايت مرسله­اي مي­فرمايد: «کسي که زناني را جمع کند و با آنها رابطه جنسي نداشته باشد و يکي از آنها زنا کند گناهش بر زوج است» (حر عاملي، همان: باب 71، مقدمات نکاح، ح 2).

به همين خاطر برخي از فقها فاصله­ي چهار ماه را مخصوص مواردي دانسته­اند که زن در اثر طول مدت به گناه نيافتد. در غير اين صورت به خصوص در مورد زنان جوان، تقليل فاصله­ي ياد شده را تا حدي که نياز جنسي زن تأمين گردد، لازم دانسته­اند (مکارم شيرازي، همان: 104).

نکته­ي ششم: مسئله­ي خودداري شوهر از اداي حقوق جنسي زن، ضررهاي مستقيم فردي بر زن و ضررهاي غير مستقيم اجتماعي بر جامعه وارد مي­کند. زيرا در صورتي که زوج حقوق ياد شده را ادا نکرده و از طلاق نيز خودداري کند، عملاً همسرش را در معرض آسيب­هاي رواني و يا نابهنجاري­هاي اجتماعي، از جمله خيانت، قرار مي­دهد کما اينکه چنين شرايطي مي­تواند زمينه­ساز گرايش به خشونت، منازعه، خودکشي و يا قتل باشد. بديهي است هيچ­کدام از اين امور مطلوب شارع نبوده و چنين رفتاري از سوي زوج، معاشرت به معروف نيست. آنچه ذکر آن ضروري است حاکميت اصل معاشرت به معروف بر همه­ي تکاليف ياد شده مي­باشد. جايگاه حقوق زوجه و تکليف زوج به تأديه­ي آن تا حدي است که فرار از آن چه بسا سفر انسان را سفر به معصيت تبديل کند. در همين زمينه مرحوم آيه ا… فاضل لنکراني مي­فرمايد: «اگر مرد بدون اجازه­ي همسر سفر کند و سفر او به قصد اداء نکردن حق زوجه و ترک واجب باشد، سفر او معصيت و حرام است و بايد نماز را تمام بخواند». کما اينکه بسياري از فقها نذر شوهر مبني بر خودداري از ايفاي برخي از وظايف خاص نسبت به همسر را غير صحيح دانسته­اند (ايماني 1389: 67).

به نظر مي­رسد نشوز مرد با امتناع از انجام وظايف زيربنايي و يا ساير تکاليف خاص نسبت به زوجه و هم­زمان خودداري از تسريح به احسان او محقق مي­شود؛ زيرا دليلي بر انصراف نشوز به قسم خاصي از عصيان و سرپيچي از تکليف وجود ندارد. به ديگر سخن شوهري که هم از تأديه­ي حقوق خودداري مي­کند و هم از رها کردن زن به صورت شرعي امتناع مي­ورزد از اختيارات خود سوء استفاده کرده و مرتکب عصيان و نشوز شده است.

2-3) ضمانت­هاي مقرر در مقابل نشوز زوج

بدون ترديد نشوز زوج کانون مبتني بر عواطف خانواده را دچار بحران کرده و زندگي را بر زوجه دشوار مي­سازد. در چـنين شرايطي متوليان جامعه مکلف به اتخاذ تدابير مناسب و واکنش­هاي منطقي­اند. سؤال اصلي آن است ضمانت­هاي اجرايي مقرر در قبال نشوز زوج کدام است؟ بررسي قوانين و نيز ملاحظه­ي آراء فقهاء بيانگر آن است که در قبال نشوز زوج گذشته از توصيه­ي زوجه به صلح و صرف نظر کردن از قسمتي از حقوق خود در صورت امکان، دو دسته ضمانت اجراي مدني و کيفري وجود دارد.

2-3-1) ضمانت اجراي مدني

در مواردي که نشوز زوج به ويژه سوء معاشرت وي، زوجه را دچار عسروحرج کند، مطابق ماده 1130 قانون مدني، وي مي­تواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضاي طلاق نمايد و در صورتي که اجبار ميسر نباشد زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده مي­شود. لازم به ذکر است تصويب اين ماده، به صورت ياد شده، متعاقب پاسخ حضرت امام (ره) به نامه­ي شوراي نگهبان در سال 1361 بوده است، که در آن نامه به نظر منفي برخي از فقها به طلاق از سوي حاکم شرع در صورت عسروحرج زوجه اشاره شده بود. حضرت امام (ره) پاسخ دادند: «طريق احتياط آن است که زوج را با نصيحت و الا با الزام وادار به طلاق نمايند و در صورت ميسر نشدن به اذن حاکم شرع طلاق داده شود و اگر جرأت بود مطلبي ديگر بود که آسان­تر است».

در خصوص منظور امام راحل از پاسخ ياد شده که بيانگر نگاه ژرف آن عزيز سفرکرده به مسائل است، احتمالاتي داده شده که خوانندگان محترم را به آن ارجاع مي­دهم (مهرپور1379: 138).

2-3-2) ضمانت اجراي کيفري

در قوانين کيفري موجود نشوز زوج، جز در موارد خاصي نظير ترک انفاق، به عنوان يک قاعده­ي کلي جرم­انگاري نشده است. با اين حال به نظر نگارنده، بر اساس ادله­اي که ذکر مي­شود، با رعايت شرايطي نشوز زوج قابل جرم­انگاري است.

لازم به ذکر است بسياري از فقهايي که متعرض نشوز مرد شده­اند، اغلب امکان تعزير وي را مطرح ساخته­اند. مثلاً، صاحب مسالک­الافهام در ذيل فرمايش صاحب شرايع مبني بر امکان الزام زوج ناشز به تأديه­ي حقوق زوجه مي­نويسد: «نشوز الزوج … و هو ان يتعدي الزوج و يمنعها بعض حقوقها الواجبه من نفقه و قسمه او يسيء خلقه معها و يوذيها و يضربها بغير سبب مبيح له ذلک»؛ همان­گونه که ملاحظه مي­شود مرحوم شهيد ثاني نشوز زوج را نه تنها خودداري از تأديه­ي حقوق واجب بلکه سوء معاشرت و اذيت و آزار زن دانسته است. ايشان در ادامه ضمن تذکر به لزوم ارجاع امر به حاکم و بررسي موضوع از سوي حاکم مي­نويسد: «فان ثبت تعدي الزوج نهاه عن فعل ما يحرم و امره بفعل ما يجب ، فان عاد اليه عزره بما يراه …» (جبعي العاملي 1425: 362 )؛ به اين ترتيب شهيد ثاني استمرار مرد ناشز بر اين حالت را مستوجب اعمال تعزير از سوي حاکم دانسته­اند.

صاحب جواهر نيز پس از طرح نشوز زوج و مطالبه­ي تأديه­ي حقوق از سوي زوجه، امکان هجر يا ضرب زوج توسط زوجه را مردود دانسته، ضمن اشاره به لزوم مراجعه به حاکم مي­فرمايد: «نعم ان عرف الحاکم ذلک (نشوز)…، نهاه عن فعل مايحرم وامره بفعل ما يجب فان نفع و الا عزره بما يراه» (نجفي: ج31، ص207).

همان­گونه که ملاحظه مي­شود، حاکم اسلامي مي­تواند پس از امر و نهي زوج ناشز وي را تعزير کند. حضرت امام (ره) نيز ضمن اشاره به امکان وقوع نشوز از سوي زوج، حکم به تعزير وي از سوي حاکم را داده، مي­فرمايند: «کما يکون النشوز من قبل الزوجه، يکون من طرف الزوج ايضاً بتعديه عليها، و عدم القيام بحقوقها الواجبه … و اذا اطلع الحاکم علي نشوزه، نهاه عن فعل ما يحرم عليه و امره بفعل ما يجب، فان نفع و الا غرره بما يراه» (موسوي الخميني1365: ج2، ص274) آنچه در کلام فقها لزوم تعزير را موجب گرديده، حرمت معطل گذاشتن يک انسان و قطعاً آثار اجتماعي اين عمل غير انساني است که با مقاصد عالي شريعت در تعارض است. با اين وجود، مقنن هرگز درصدد جرم­انگاري نشوز برنيامده است البته برخي از نويسندگان، امکان تعزير زوج ناشز را بر اساس فقه تجويز کرده (حبيبي تبار: 258) و حتي نمونه­ي حکم دادگاه در مورد تعزير مرد ناشز را بر اساس اصل 167 قانون اساسي و ماده­ي 8 قانون تشکيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب مصوب 73، ارائه کرده­اند (همان: 526). کما اينکه ديوان عالي کشور در رأي ابرام شده به شمار­ه­ي 392/20 به تاريخ 13/12/69 تصريح کرده است که زوج حق ندارد بيش از چهار ماه عمل زناشويي را با زنش ترک کند، در غير اين صورت زوجه مي­تواند با مراجعه به مقامات، مجازات زوج را تقاضا کند (بازگير 1378: 207). ديدگاه نويسنده­ي محترم و نيز مفاد رأي فوق و ساير آراء نادري که در اين خصوص يافت مي­شود، اگرچه في نفسه مطلب صحيحي است لکن بر اساس نظر نگارنده با اصل قانوني بودن جرم و مجازات تعارض دارد. زيرا با مراجعه به اصل 167 نمي­توان جرم­انگاري کرد بلکه در خصوص آن دسته از مسائل و مشکلات عملي که اصل جرم بودن آن در قانون پيش­بيني شده باشد لکن در مقام اعمال ابهامات يا خلأهايي دارد مي­توان به فقه مراجعه کرد. به عنوان نمونه، اصل قتل عمد و احکامش در قانون آمده لکن حکم اولياء دم صغير در قانون مشخص نگرديده است. بديهي است مراجعه به فقه در چنين مواردي راه­گشا بلکه ضروري است و الا پس از پذيرش اصل «قانوني بودن جرم و مجازات» در قانون اساسي، در غير جرائم، چاره­اي جز صدور قرار منع تعقيب نيست.

بنابراين ضروري است در متن قانون، نشوز مرد با شرايطي که ذکر مي­گردد جرم­انگاري شود. مهم­ترين ادله­ي نگارنده در لزوم جرم­انگاري نشوز زوج عبارت­اند از:

الف ـ تنافي سوء استفاده از حق با مقاصد عالي شريعت

اصولاً حقوق در يک جامعه­ي مطلوب ذاتي نبوده بلکه وجود آن، هم در شرع و هم در عرف، براي مقاصد ضروري و رفع عسروحرج از زندگي اجتماعي و بسترسازي براي تکامل و غناي آن است. حال اگر وجود يک حق يا نحوه­ي اعمال آن با آن مقاصد عاليه در تعارض باشد، قاعدتاً نمي­تواند محترم تلقي شود؛ چه آنکه به ابزاري براي سوء استفاده­ي افراد مبدل مي­شوند. در همين راستا مؤلف نظريه­ي التعسف في استعمال الحق في الفقه الاسلامي مي­نويسد: «ان الحقوق ليست في الشرع، غايه في ذاتها، بل هي مجرد وسايل شرعت لتحقيق المقاصد الضروريه في الخلق و ما يتبعها من الحاجيه و التحسينيه و لذلک يتبعه الحق بهذا المصالح»؛ منظور ايشان از مصالح حاجيه، مصالحي است که نبود آنها عسروحرج پيش مي­آورد و مصالح تحسينيه براي اکمال امور است، نامبرده در ادامه مي­افزايد: «بر اساس اين نظريه، هر گونه استعمال حقي که در تناقض با اين مقاصد باشد، باطل محسوب مي­شود زيرا چنين سوء استفاده­اي، اصل و اساسي که شريعت بر آن بنا شده (تأمين مقاصد عالي) را منهدم مي­کند و به علاوه با فلسفه­ي مد نظر شارع از حقوق متضاد است (الدرينه 2008: 85). بنابراين اگرچه زوج حقوقي از جمله حق طلاق دارد و از طرفي اداره­ي خانواده با اوست، لکن اين حقوق تا زماني معتبرند که در راستاي آن مقاصد عالي شريعت اعمال گردند و مسلماً سوء استفاده از اين حقوق با آن مقاصد معارض است. البته عواقب اين سوءاستفاده صرفاً فردي نبوده بلکه به مصالح عمومي اجتماع نيز لطمه مي­زند و قابل جرم­انگاري است.

ب­ـ حرام بودن معلق گذاشتن ديگري و آثار منفي آن در جامعه

دليل ديگر نگارنده در لزوم جرم­انگاري نشوز زوج، مواردي است که شوهر به خاطر معاشرت به معروف نداشتن و تسريح به احسان نکردن مرتکب عمل حرامي شده و يکي از ارکان اساسي اجتماع يعني کانون خانواده را تهديد کرده است. به تعبير علامه طباطبايي در اين صورت زن حيران و سرگردان مي­شود که نه شوهر دارد که از شوهرش بهره­مند شود و نه بيوه است که شوهر کند و يا عقب کار خود رود (طباطبايي 1364: ج5، ص162) استاد مطهري نيز ضمن ظلم دانستن اين عمل و قبح آن مي­نويسد: «بعضي از مردان براي اينکه طرف را زجر بدهند و او را در همه­ي عمر از برخورداري از زندگي زناشويي محروم کنند، از طلاق خودداري و زن را در حال بلا تکليفي نگه مي­دارند» (مطهري، همان: 271)، ايشان سپس با طرح سؤال برخي که مي­پرسند: آيا واقعاّ اسلام به مردان اجازه داده است که گاهي به وسيله­ي طلاق دادن و گاهي ندادن هر نوع زجري که دلشان خواست به زن بدهند و خيالشان هم راحت باشد که از حق مشروع و قانوني خود استفاده کرده و مي­کنند، مگر اين کار ظلم نيست، مي­نويسند: «در ظلم بودن اين گونه کارها بحثي نيست لکن اسلام براي اين جريان­ها تدابيري انديشيده است».

به علاوه مطابق يافته­هاي حقوق جزا، ضرر دست دوم يا غيرمستقيم (second order harm) مي­تواند به عنوان يکي از مباني جرم­انگاري واقع شود (کلارکسون 1374: 42). به ديگر سخن معلق گذاشتن زوجه و خودداري از طلاق او از طرفي و معاشرت به معروف نداشتن از سوي ديگر، گذشته از ضررهاي فردي بر زوجه، پيامدهاي منفي اجتماعي­اي دارد که مي­تواند به جرائمي چون خيانت جنسي، ضرب وجرح، قتل، خودکشي و امثال آن منجر شود. بر اين اساس متوليان سياست جنايي نمي­توانند به چنين اضراري بي­توجه باشند. اگر گفته شود در صورت تحقق نشوز زوج، با وجود امکان طلاق قضايي چه نيازي به جرم­انگاري است، پاسخ آن است که جرم­انگاري نشوز در بادي امر جرم مانع تلقي شده و تلاشي در جهت حراست از اين کانون مقدس است و در وهله­ي بعد واکنشي از سوي جامعه در قبال سوء استفاده­ي افراد از حقوق شرعي و قانوني محوله است.

در مجموع، به نظر مي­رسد در مواردي که زوج از تأديه­ي حقوق شرعي از جمله حسن معاشرت امتناع ورزد و به علاوه حاضر به طلاق زن نيز نشود، ناشز بوده و مرتکب عمل حرامي شده است که هم در تعارض با مقاصد عالي شريعت است و هم ابعاد عمومي و اجتماعي آن بر کسي پوشيده نيست و حکومت نمي­تواند به يک فرد اجازه و امکان سوء استفاده از حقوقي را بدهد که هم ظلم بودن، هم آثار منفي اجتماعي آن انکارناپذير است؛ لذا پيشنهاد مي­شود اين ماده در قوانين مربوط به خانواده اضافه شود.

هرگاه مردي با وجود شرايط و امکانات لازم، از حسن معاشرت و تأديه­ي حقوق شرعي و قانوني همسرش خودداري کند و حاضر به طلاق او نيز نشود، ناشز بوده و به ……. محکوم مي­گردد.

به علاوه پيـشنهاد مي­شود اين جرم قابل گذشت باشد و به جاي کيفرهاي کلاسيک، از محروميت­هاي اجتماعي به عنوان مجازات استفاده شود.

منابع

–  قرآن کريم.

– آخوندي، محمود، 1367. آئين دادرسي کيفري، تهران، جهاد دانشگاهي، ج 1.

– ابن منظور، محمد بن مکرم، 1408. لسان لعرب، بيروت، داراحياء الترات العربي، ج14.

– انصاريان، حسين، 1379. نظام خانواده در اسلام، قم، ام ابيها.

– ايمان، ام کلثوم، تحليل حقوق نشوز مرد، پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه، شاهد خرداد 89.

– بازگير، يدالله، 1378. حقوق خانواده در آينه آراء ديوان عالي کشور، تهران، فردوسي.

– بکاريا، سزار، 1377. رساله جرائم و مجازاتها، ترجمه­ي دکتر محمد علي اردبيلي، تهران، ميزان، ج 3.

– پرادل، ژان، 1373. تاريخ انديشه­هاي کيفري، ترجمه­ي دکتر علي حسين نجفي ابرندآبادي، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، ج 1.

– جبعي العاملي، زين الدين، 1425. مسالک الافهام، قم، المعارف اسلاميه، ج 8.

– جعفري لنگرودي، محمد جعفر، 1372. ترمينولوژي حقوق، تهران، گنج دانش، ج 6.

– حبيبي تبار، جواد، 1380. حقوق خانواده، قم.

– الدريني، فتحي، 2008. نظريه التعسف في استعمال الحق، بيروت، الرساله .

– راغب اصفهاني، ابالقاسم الحسين، 1324. المفردات في غريب القران، مصر، ميمنيمه.

– ري شهري، محمد مهدي، 1362. ميزان الحکمه، تهران، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، ج4 .

– زرکشي، امام، 2001. البرهان في علوم القرآن، لبنان، دارالجيل، ج1.

– طباطبايي حکيم، سيدمحسن. مستمسک العروه الوثقي، بيروت، دارالاحياءالتراث، ج14.

– طباطبايي، سيد محمد حسين، 1364. تهران، بنياد علمي و فکري علامه، ج 2و 4و 5.

– علي آبادي، رحيمه، تحليل جرم شناختي ضمانت­هاي کيفري مربوط به خانواده در ايران، پايان­نامه کارشناسي ارشد، دانشکده علوم قضايي، بهار 89.

– فرجاد، محمد حسين، 1372. آسيب شناسي اجتماعي ستيزه­هاي خانواده و طلاق، تهران، منصوري.

– قانون اساسي.

– قانون مجازات اسلامي.

– قانون مدني.

– قانون کيفر همگاني.

– لويي برول، هانري و همکاران،1371. حقوق و جامعه­شناسي، ترجمه­ي مصطفي رحيمي، تهران.

– محسني، مرتضي، 1372.کليات حقوق جزاي عمومي، تهران، گنج دانش، ج 1و 2.

– محقق حلي، ابوالقاسم، 1403. شرايع الاسلام، بيروت، دارالاضواء، ج1.

– مطهري، مرتضي، 1358. نظام حقوق زن در اسلام، تهران ، صدرا.

– مهرا، نسرين. مجموعه مقالات زن و حقوق کيفري، تهران، انجمن ايراني حقوق جزا.

– مهرپور، حسين، 1379. مباحثي از حقوق زن، تهران، اطلاعات.

– موسوي الخميني، روح اله 1403. تحرير الوسيله، تهران، مکتبه الاعتماد، ج4.

– موسوي بجنوردي، سيد محمد، 1386. حقوق خانواده، تهران، مجد.

– مکارم شيرازي، ناصر، 1362. تفسير نمونه، تهران، دارالکتب اسلاميه، ج2.

– ــــــ 1363. تفسير نمونه، تهران، دارالکتب اسلاميه، ج3.

– ـــــــ 1364. تفسير نمونه، تهران، دارالکتب اسلاميه، ج4.

– نجفي، محمد حسن.جواهر الکلام، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 31 و 207.

– نوري، ميرزاحسيني، 1409. مستدرک الوسايل، بيروت، آل البيت، ج14 .

– کلارکسون، 1374. تحليل مباني حقوق جزا، ترجمه­ي حسين ميرمحمد صادقي، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي.

– کي نيا، مهدي، 1370.مباني جرم­شناسي، تهران، دانشگاه تهران، ج2.

[1]– ماده 124 قانون کيفر همگاني مصوب 1304

[2]– ماده 554 قانون مجازات اسلامي مصوب 1370

منبع:

http://www.mr-zanan.ir/Template1/News.aspx?NID=2977
 

برچسب ها:, , , , , ,

حل مشکلات

موسسه حقوقی عدل فردوسی با بهره گیری از مجرب ترین وکلای پایه یک دادگستری سعی در حل مشکلات حقوقی شما دارد.

تماس با ما

ارتباط با ما

شما میتوانید برای حل کلیه مشکلات حقوقی خود با موسسه حقوقی عدل فردوسی تماس حاصل فرمایید.

تماس با ما

کمک به شما

شما می توانید برای حل کلیه دعاوی حقوقی خود اعم از کیفری ، جزایی ، خانوادگی و.. از وکلای موسسه حقوقی عدل فردوسی استفاده فرمایید.

تماس با ما

بانک جامع مقالات

مقالات موسسه حقوقی عدل فردوسی با بهره گیری از بانکی بالغ بر ۳۰۰۰ مقاله ی حقوقی در اختیار شما می باشد.

تماس با ما